سالی که نکوست...

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

می گویند سالی که نکوست از بهارش پیداست، به ویژه اگر این نکویی باز گردد به بهار مطبوعات و فعالیت های روزنامه نگاری در ایران که بهار یک باره از روی فصل میوه چینی جهش می کند و به پائیز زرد می رسد و گاه زمستان سرد.

این شایعات اکنون تحقق یافته است که “روزنامه خبر تعطیل شد و روزنامه های تهران امروز و تابناک هم در آستانه تعطیل هستند”. از قول وزارت ارشاد اعلام شده که “تعطیلی روزنامه خبر به دلیل ناتوانی در تامین هزینه ها بوده” است و گردانندگان تهران امروز تصریح کرده اند که “دست شان به نخیلی که خرمای کاغذ دارد نمی رسد”؛ موردی مشابه برای انتشار دهندگان روزنامه تابناک.

 در عمل هم این شایعات از روز شنبه تائید شد و هر سه روزنامه نزدیک به محافظه کاران از ابتدای هفته عامدانه نخواسته یا عاجزانه نتوانسته اند روی دکه ی روزنامه فروشی های قرارگیرند، هر چند که در مورد موسسه مطبوعاتی خبر، دیگر نشریات آن چون روزنامه پرفروش خبرورزشی، به روال عادی کار خود ادامه داده اند.

 نکته در خور تعمق این است که معاون مطبوعاتی وزارت ارشاد خود یکی از دست اندرکاران موسسه مطبوعاتی خبر است و زمانی که جند ماه پیش موضوع انتشار دوباره روزنامه خبر مطرح شد این شایعه هم در جامعه مطبوعاتی ایران پیچید که حسین انتظامی به روزنامه ی خود یارانه ی کلان پرداخت کرده است. فارغ از این نکته که این شایعات درست باشند یا نباشند یا میزان یارانه ی پرداختی چه مقدار بوده است، حال گفته می شود که “ناتوانی در تامین هزینه ها” کار خودش را کرده و روزنامه خبر باز به محاق رفته است.

 روزنامه خبر چون در شش ماهه دوم سال ۹۲ منتشر شده است آمار رسمی از میزان یارانه دریافتی‌اش وجود ندارد، اما روزنامه خبر ورزشی در نیمه اول پارسال ۶۷۵ میلیون تومان یارانه نقدی دریافت کرد. بر اساس فهرست یارانه دریافتی مطبوعات وزارت ارشاد در شش ماه اول سال ۹۲ روزنامه تهران امروز ۱۲۴ میلیون تومان و ۹۲ میلیون تومان دریافت کرده بودند.

 واقعیت این است که دو روزنامه تهران امروز و تابناک نیز، چون رسانه های اینترنتی محافظه کاران، اگر تا کنون امکان انتشار داشته اند علت اصلی اش نه توان حرفه ای و قدرت جذب مخاطب بلکه دسترسی به رانت های ویژه و حمایت های مادی و معنوی نهادهای حکومتی متعلق به جریان های اقتدارگرا بوده است؛ همان ها که چندی پیش رئیس جمهور به کنایه اشاراتی به آن ها و خبرگزاری ها، سایت های خبری و نشریات شان داشت.

 گمان من این است که اگر در فعالیت های مطبوعاتی تنها حساب دخل و خرج مطرح باشد و این گونه رانت های آشکار و پنهان که عمدتا با هدف کسب منافع سیاسی صورت می گیرد حذف گردد، دیگر جایی برای ادامه ی کار این گروه از روزنامه ها و مجلات و حتی سایت های خبری نخواهد بود و صدها روزنامه نگار که رشته ی معاش شان به این نوع رسانه های بی مخاطب متصل است بیکار و از این اندک دستمزد ناعادلانه ای که به اکراه دریافت می کنند نیز محروم خواهند شد.

 هرچند دو عامل، یکی پاگرفتن شبکه های اجتماعی و جذابیت آن ها برای مخاطبان رسانه ها-ـ که نه تنها در ایران بلکه در جهان رسانه های چاپی را با مشکل مواجه کرده اند-ـ ودیگری اوضاع اقتصادی نامناسب که اثر منفی بر میزان آگهی های تبلیغاتی، رگ حیات مالی روزنامه های سراسری و محلی، دارددر وقوع این رویداد تاسف برانگیز نقش داشته و دارند.

 افزایش سرسام آور هزینه های تولید از جمله کاغذ وارداتی مبتنی بر دلار سه هزارتومانی نیز اگرچه مزید بر علت شده است، اما مشکل اصلی جایی دیگر است؛ سانسور و خودسانسوری و در واقع نزدن حرف دل مردم، که خواننده را به سمت دکه های مطبوعاتی می کشاند و آنان را دست به جیب می کند و شمارگان روزنامه ها را بالا می برد و آگهی دهنده را تشویق می کند که تبلیغ کند و مشتری جذب نماید.

 گمان می کنید چرا دو دهه قبل، در دوران اصلاحات با بهار مطبوعات مواجه بودیم و استقبال مردم از خریدن و خواندن مطبوعات به آن میزان که گاه بیست و چهار ساعت زمان هم برای آنان کافی نبود تا بتوانند تمام مطالب یک دو روزنامه-ـ اگر نگویم سه چهار روزنامه اصلاح طلب-ـ خریداری شده را بخوانند و خود را برای ماراتن روزنامه خوانی روز بعد آماده کنند؟

 در آن روزهای طلایی مطبوعات، زمانی که هنوز مدیرکل مطبوعاتی وزارت ارشاد بودم و با پرونده سازی های مقام های قضایی و امنیتی چون سعید مرتضوی عطای کار دولتی را به لقایش نبخشیده بودم، روزی از در همیشه باز دفتر کارم، مردی میانه سال، دسته ای روزنامه زیربغل، پا به درون اتاق گذارد و از در وارد نشده عصبانی خطاب به من گفت: “این چه بساطی است که در جامعه و دنیای مطبوعات راه انداخته اید و اجازه نمی دهید مردم زندگی خود را بکنند و به کار و زندگی خود برسند؟!”

 شگفت زده، ابتدا گمان کردم که این مرد معترض هم به آن گروه مخالفان دولت خاتمی تعلق دارد که روزنامه نگاران را “مزدور بیگانه” می نامند و روزنامه ها را “قارچ” می خوانند. از جا بلند شدم و او را به نشستن روی صندلی کنار میز انباشته از روزنامه های صبح فراخواندم و در حالیکه در لیوان جلوی رویش، آب یخ می ریختم با اشاره به نشریات زیربغلش که حالا روی میز قرار گرفته بود، گفتم: “به چاپ کدام مطلب در چه نشریه ای اعتراض دارید، بفرمائید ببینم اشکال کجاست؟”

 او کمی جابه جا شد و جرعه ای آب نوشید و بر خلاف انتظارم در پاسخ گفت : “آقای سحرخیز اشکال در تعداد بالای روزنامه هاست و حجم زیاد مطالب خواندنی”. وقتی تعجب من را دید، توضیح داد که شب پیش تنها دو ساعت خوابیده، آن هم دلخور، چون نتوانسته بوده است تمام مطالب مفید روزنامه های خریداری شده را بخواند و بعد هم مجبور شده صبح زود از جا برخیزد و خود را به دکه های مطبوعاتی برساند تا تمام روزنامه های مورد پسند خوبش را پیش از تمام و نایاب شدن بخرد. البته بعد هم دیگر حال ونایی برای رفتن سر کار برایش نمانده و حال آمده که اعتراض خود را به مسئولان وزارت ارشاد اعلام کند!

 این تنها شکایت او نبود، بلکه گلایه ی بسیاری از روزنامه خوانان ایران بود که پس از یک دوره ی شدید سانسور و خودسانسوری اکنون با حجم بالایی از مطالب جدید خواندنی مواجه بودند که صرف نظر کردن از آن ها در عمل برای شان غیرممکن بود و با بی خوابی و خستگی مفرط مواجه بودند.

 به دلیل چنین استقبالی بود که طی یک سال شمارگان نشریات کشور از حدود روزانه یک میلیون و دویست هزار نسخه به سه میلیون و چهارصد نسخه در روز - چیزی حدود سه برابر- رسید و فعالیت مطبوعاتی آزاد و مستقل به یکی از سودآورترین مشاغل اقتصادی کشور تبدیل شد- البته تا زمانی که تمامیت خواهان تیشه برداشتند و به ریشه مطبوعات زدند و روزنامه ها را توقیف و روزنامه نگاران را روانه ی دادگاه و زندان کردند.

 از سر اتفاق، در زمان پیش از اصلاحات، معاون مطبوعاتی کنونی، حسین انتظامی مدیرکل مطبوعات داخلی وزارت ارشاد بود و از روزنامه ی قدس محافظه کاران به ساختمان میدان تختی اساس کشی کرده و شده بود یار غار و مجری برنامه های سعید امامی و حسین شریعتمداری و… یعنی دوره ای که سانسور و خودسانسوری بیداد می کرد و نیازی به وارد عمل شدن قاضی های جوانی چون سعید مرتضوی برای توقیف مطبوعات نبود.

 در آن دوره، دست اندرکاران نشریات دگراندیش مجبور بودند پیش از توزیع، روزنامه و مجله ی خود را برای دریافت “اعلام وصول” به ایشان ارائه دهند و بدانند که کدام مطلب را باید حذف کنند یا احیانا کل نشریه را به دلیل عدم امکان انتشار خمیر کنند. آن زمان که روزنامه “جهان اسلام” هادی خامنه ای به راحتی لغو امتیاز می شد، آفتابگردان غلامحسین کرباسچی تعطیل می گردید و “پیام هاجر” اعظم طالقانی، غیرقانونی از هفته نامه به ماهنامه تبدیل می شد و ایران فردا و آدینه و… مجبور به دریافت اعلام وصول بودند، و گرنه اجازه نداشتند نشریه خود را توزیع کنند.

 چه انتظاری می توان داشت جز “پائیز در خزان” و ریخته شدن هرچه بیشتر برگ های مطبوعات ایران، وقتی که در هنوز بر همان پاشنه می چرخد و متولیان سانسور و خودسانسوری در دولت، هیات نظارت برمطبوعات، شورای عالی امنیت ملی، دادستانی، سپاه و… بیشتر شده اند و نهادهای برخورد با مطبوعات و روزنامه نگاران فزونتر.

 واقعا چه انتظاری می توان داشت زمانی که مدیرکل آن دوران و مجری گوش به فرمان آن برنامه ها در دولت اعتدال ارتقا مقام می یابد و معاون مطبوعاتی می شود و روزنامه های چپ و راست به بهانه های واهی- بدون پشتوانه ی قانونی و در نقض آشکار اصل ۱۶۸ قانون اساسی توسط هیات نظارت بر مطبوعات - توقیف می گردند؛ در انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران با تمام وعده و وعیدهای گوناگون، پس از نه ماه همچنان بسته باقی مانده و اهالی مطبوعات بی خانه و کاشانه اند؛ روزنامه نگاران شناخته شده یا در زندان و تبعید هستند یا ممنوع القلم و ممنوع الخروج از کشور.

 و از همه مهمتر، مردم هم ناامید از دسترسی به اخبار و اطلاعات خواندنی در داخل کشور و مجبور به خواندن حرف ها و نوشته های تکراری روزنامه ها و در نهایت ناچار به گشتن و پیدا کردن فیلترشکن و دیش های ماهواره ای قوی تر و…