رابطه ایران و آمریکا رمان عاشقانه ای است با نوسانی سرگیجه آور ازعشق تا نفرت. یکسالی به انقلاب ایران مانده، کارتر به ایران آمد و در کاخ نیاوران مهمان شاه بود. رییس جمهورِ دموکرات آمریکا در حضور شاه ایستاد و درست مثل یک درباری آداب دان، اصلاحات شاهنشاه را ستود و شاه بیت مدحیه سُراییش، همان پیش بینی سر تا پا غلط که ایران جزیره ثباتِ خاورمیانه است.
همان وقت، مطبوعات آمریکا، کارتر را مذمت کردند که با آن همه لافِ حقوق بشر، چگونه زبانش به مدح دیکتاتوری چرخیده است.هرچه بود همین ایران با ثبات، با دموکرات های آمریکا و کارتر، کاری کرد که تا دوازه سال آینده رنگِ کاخ سفید را ندیدند.
ایالات متحده، بعد از بهمن 57 با حکومت ناشناخته ای مواجه شد. یک طرف، ازدحام شور و شعار بود و یک سو پیامهای دیپلماتیک و مسالمت جویانه دولت موقت که اتفاقا محصلینِ قدیمی دانشگاههای آمریکا در آن کاره ای بودند.
با این تضاد رفتاری که در ایران می گذشت، سیاست خارجی آمریکا نیز به سرسام افتاد وعاقبت دانشجویان خط امام از دیوار سفارت بالا رفتند و تکلیف را روشن کردند.
دانشجویان خط امام، گرچه در بازگرداندن شاه به ایران موفق نبودند اما کمالِ توفیق را در اخراجِ نیروهای معتدلِ دخیل در انقلاب داشتند و نقش آیت الله خمینی را در تصمیم گیری مُطلقه، تثبیت کردند.
بنیانگذار به صحنه آمد، اشغال سفارت را انقلاب دوم نامید و نسبت به قطع رابطه آمریکا با ایران در یک کلام اظهار نظر کرد که: “ما رابطه با آمریکا را می خواهیم چه کنیم”.
با سقوط دولت موقت، عملا سیاست خارجی ایران به دست بیتِ رهبر انقلاب و حواریون افتاد که می توان به قاطعیت گفت هیچگونه تجربه ای درسیاست ورزی خارجی نداشتند، چه رسد به اینکه از توازنِ قوا در آمریکا اطلاعی داشته باشند و یا بخواهند از آمریکا در کورانِ جنگ سرد، امتیازی بگیرند و یا حتی با نشست و برخاست با ابرقدرت همسایه شوروی، منافع آمریکا را به خطر بیندازند.
آیت الله خمینی با همان ادبیاتِ عرفان ماب، آمریکا را شیطان بزرگ نامید که لابد می خواهد، سیبی به ملت ایران بدهد و “همه با هم” را دوباره به هبوط دوران طاغوت بازگرداند.
در کلام آیت الله خمینی بارها اشاره می شد که آمریکاییها نفت ایران رابرده اند و یا مفاسد را میان جوانان رواج داده اند و ارتش را وابسته کرده اند و نهایتا شاه ایران برده آمریکاییها بوده است، اما اشاره ای به این نمی شد که دکتر محمد مصدق با کودتایی آمریکایی سرنگون شد.
شاید هم آیت الله خمینی که در پی اعتراض به کاپیتولاسیون، کارش به تبعیدی 15 ساله کشید، نفرتی قدیمی از ینگه دنیا داشت و حالا فرصتی مناسب بود برای ضرب شصتی تقدیری، ضربه ای مستقیم و فارغ از حرکت های تلافی جویانه حریف.
آیت الله منتظری در خاطراتش نوشته که به بنیایگذار توصیه کرده تا گروگانها را قبل از پایان دوره ریاست جمهوری کارتر آزاد کنند تا هم امتیازی داده باشند و هم اینکه به هر حال با کارتر بهتر می توان کنار آمد تا جمهوری خواهان که روشهای خشونت آمیزی دارند.
آیت الله خمینی با مخالفت و به طعنه ای گفته بود که: “من از این غیب ها که تو می گویی خبر ندارم”. گویا آمریکا در نظر آیت الله خمینی، کلیتی بود همه پلیدی و غیر قابل تفکیک که نهایتا هیچ غلطی نمی توانست بکند.
چیزی نگذشت که چراغ سبز آمریکا به صدام، مرزهای جنوبی ایران را به آتش کشید. چیزی هم نگذشت که ادواتِ جنگی ایران که اتفاقا همه آمریکایی بود زمینگیر شد و دست طلب جمهوری اسلامی به همه قاچاقیان اسلحه و حتی دولت آمریکا دراز گشت.
آمدن مک فارلین، مشاور امنیتی ریگان به ایران، در پی همین روابط فوق سری میان جمهوری اسلامی و شیطان بزرگ بود. “سید مهدی هاشمی” از نزدیکانِ آیت الله منتظری و عضو شاخص سپاه، به گمان اینکه خیانتی در کار است، ماجرا را در روزنامه ای عربی بر ملا کرد و غافل از اینکه آیت الله خمینی و هاشمی رفسنجانی در پس پرده هستند و احیانا قرار بوده تا جنگ ایران و عراق در مرحله ای که ایران برتری نظامی دارد، مختومه شود. فاش شدنِ راز ارتباط و اسلحه فروشی آمریکا به ایران برای دولت آمریکا یک فاجعه بود، اما در ایران هاشمی رفسنجانی با یک خطبه نماز جمعه سر و ته قضیه را فیصله داد و اعلام باقی ماجرا را هم به آینده ای احاله کرد که گویا بعد از 26 سال هنوز موعدش سر نرسیده است، الا اینکه چند روزی است هاشمی رفسنجانی، شمه ای از اسرار مگوی آن سالها و نامه اش به بنیانگذار در ضرورتِ رابطه با آمریکا را بروز داده و یکباره همه خطیبان جمعه علیه اش شوریده اند و انذارش داده اند که آمریکا و رابطه اش در حیطه خاصِ اختیارات ولی فقیه است.
آیت الله خامنه ای در همه ی سالهای رهبری، همان گونه که از کرسی ولایتش محافظت کرده، چشم داشته و گوش خوابانده تا نکند کسی حرفی از رابطه با آمریکا بزند.
این هراس فوبیا گونه از هرگونه نزدیکی با آمریکا شاید بیش از اینکه به منافع جمهوری اسلامی بازگردد به غرایز رهبری مربوط است و این هم از خاصیت استبداد است که باید علم روابط بین الملل راکنار گذاشت و روحیاتِ رهبری را بازشناخت.
آیت الله خامنه ای در آغاز دوران رهبری، دشمنی و نفرت از آمریکا را به ارمغان آورد، آمریکا ستیزی در چشم هوادارانِ ولایت، نشانه ای بود که می توانست خامنه ای را به خمینی شبیه سازد. شباهتی که رهبر فاقد مرجعیت، سخت به آن نیازمند بود.
آیت الله خامنه ای در نگاه به آمریکا قدری هم شبیه محمد رضا شاه پهلوی بود. شاه همواره از این می ترسید که نخست وزیری بی اذنش به آمریکا نزدیک شود و ناگاه قدرتی یابد و دست شاه را به نیرویی خارجی بند زند.
نخست وزیری امینی، زنگ خطری برای پهلوی بود تا هیچ گاه نگذارد پای کسی جز شاه به کاخ سفید برسد. این هراس از معامله های پنهانی با آمریکا در وجود آیت الله خامنه ای هم ریشه دوانده بود.
حجت الاسلام خامنه ای رییس جمهور، در ماجرای مک فارلین عملا به هیچ انگاشته شد و استاد پنهان کاری، هاشمی رفسنجانی به معیت آیت الله خمینی، مبدع ارتباطی ناکام شد. چه تضمینی بود که هاشمی رفسنجانی که ریاست جمهوری مقتدرانه ای را سپری می کرد بار دیگر خامنه ای را چرخ نزند و رهبر را در مقابل عمل انجام شده قرار ندهد.
از همین بود که سکانِ سیاست خارجی را از اواسط دوران رهبری به دست گرفت و هاشمی سردار سازندگی داخلی شد و آیت الله خامنه ای فرمانده جنگ های خیالی بیرونی.
اما از همه اینها گذشته، آمریکا برای آیت الله خامنه ای نفرتی هویت ساز داشت. اگر شاه جنگ سرد را بهانه می کرد و تا می توانست سلاح گرم و آتشین از زرادخانه آمریکا می خرید و شاهانه سان می دید، آیت الله خامنه ای تنها به مدد آمریکا می توانست رهبر انقلاب باشد. همه دشمن شناسی رهبری ختم به آمریکا می شد و باید دست به گریبان قدرتی می شد تا اثبات وجودی کرد و آمریکا تنها ابر قدرت باقی مانده با خاطرات صد بار بازگو شده دوران طاغوت و دست های آلوده به خون جوانان جبهه و جنگ، تبلیغ ماندگار کینه ای همیشگی است.
اگر آمریکا نبود چگونه می شد از دشمنان مخرج مشترکی گرفت و هر منتقد داخلی را به آن سوی اقیانوس اطلس وصل کرد. از بخت بد رهبری، در همه 23 سال گذشته هیچ گاه دولتی روی کار نیامد که ایشان به آن اعتماد داشته باشد، همان چند کلمه سخنرانی خاتمی با مردم آمریکا، آیت الله خامنه ای را بر سر خشم آورد و چنان سکانِ سیاست خارجی را چرخاند که معذرت خواهی تلویحی وزیر خارجه آمریکا از کودتای 28 مرداد هم نتوانست، گره از این کار فروبسته بگشاید.
احمدی نژاد هم از همان ابتدا آمده بود تا این حس نفرت رهبری را در حوزه دولت تقویت کند و اعتمادش جلب کند و آنگاه که به فکر رابطه افتاد نه اعتباری در دنیا داشت و نه رهبری به او اعتمادی و رابطه با آمریکا دست نخورده برای رهبری ماند.
انگار آیت الله خامنه ای در نهانخانه ی بیت، عشقی منفور و ممنوع دارد که نخواهد گذاشت هیچ دولتی به کوچه این معشوقه سری بزند. از همین است که سر می شکند دیوارش و گفتن از آمریکا و رابطه اش، دردسر دارد.