حرف اول

نویسنده
رهیار شریف

این سخنان خشم آفرین..

سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل

بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران

…، و این شاه بیت استاد سخن البته با توجه به طبیعت و دانش لااقل امروزین آدمی، حرف غیر قابل درک و یا دشواری برای فهم کردن نیست. واضح است و در زندگی بارها برای هر آدمی تجربه شده که هر آنچه در طی سالیان دراز با انسان همراه و همنشین بوده، برای او صاحب ارزش می شود و جلوه قدسی پیدا می کند. از همین جمله است، وطن و زبان و هویت و ملیت و دیگر مفاهیمی نظیر اینها…

 

طبیعی است که آدمیزاد زبان تکلمش را دوست داشته باشد. خانه و موطنش را دوست داشته باشد. ظرف مکانی گذشته هایش را دوست داشته باشد و بر حفظ و پاسداری از آنها همت گمارد. بی شک این قاعده و قانون هم، آن ایران و زبان فارسی و این خاک و آن نژاد نیست. همه جایی است. همیشه بوده و هست؛ و در هر محیط و شرایطی صدق می کند.

حرف این نوشتار البته نه باب زبانشناسی است و نه هویت و ملیت و واژه هایی از این دست. که این کوتاه را اول یادداشت آوردم تا از آن برسم به حرف های یکی از کارشناسان تلویزیون جمهوری اسلامی که باب زبان مردمان در بهشت و جهنم، عنوان می کرد که در بهشت همه به زبان عربی سخن می گویند، و در جهنم همه به زبان عجمی. بعد هم البته عجم را غیر عرب معنا کرد.

این کلام، البته آنقدر از مفهوم و معنا به دور است که نظر دادن در این باره جایز نیست. بحث زبان عربی و زبان فارسی و برتری این دو بر یکدیگر هم نه. که اویی که در عالم ادب دستی بر آتش دارد، نیک می داند جاذبه های زیبایی شناسانه و گنجینه ی عظیم لغوی این هر دو زبان را.  بحث برتری نژادی ایرانیان بر اعراب و دیگران هم به میان نیست که بنای کار بر برابری و یکسانی میان همه ی مردمان است. موضوع حرف چیز دیگر است… ؛ که این برتری دادن یک زبان بر زبان دیگر، این نکوتر دانستن یک نژاد بر نژادی دیگر، این باور به جامع تر بودن یک عقیده و باور به یک درک و منطق دیگر، و بیان این موضوعات از پشت تریبون رسمی یک مملکت،  بس خشم آفرین است و مایه تنفر و صد البته خطرناک.

حالا البته از حکایت مخاطبین که بگذریم، شق دیگر قصه، روایت راویان ماجرا است. به آن سو که نگاه می کنی می مانی که این حرف ها را آمده از یک دسیسه برداشت کنی یا بگذاری به حساب جهل و ندانستن و توهم عده ای که از قرار بد ماجرا، حالای روزگار ما شده اند کارشناسان فرهنگی و مذهبی.

در گام بعد، می خواهی واقع بینانگی و خوش بینانگی را ملغمه ای ساز کنی و بر این باور باشی که اینها از سر جهل است و ندانستن و ندیدن. بعد هم تازه طریق انصاف پیشه کنی و بگویی کسی که تمام عمر جز حدیث و روایت نخوانده، نمی تواند جز این اندیشه ای به سر داشته باشد. با این فرض اما سوال دیگری در ذهن خانه می کند، که او نمی داند، هیات ناظر نمی دانند، مسئولین شبکه نمی دانند، رئیس صدا و سیما نمی داند و… یعنی عاقبت الامر یک عاقل قدرتمند در حیطه ی فرهنگی و اجتماعی ایران باقی نمانده که جلوی این کلام ناصواب و محرک را بگیرد؟ یعنی کسی نیست که بداند توهین به مقدسات آدمی، حس انتقام او را تحریک می کند؟ یعنی کسی نیست که بداند این حرف ها مایه ی شرم است و اسباب ناامنی و خشم مردم؟

البته حال ما آنقدر زار است که قصه به همین جا هم ختم نمی شود. کاش ماجرا تنها تریبون داخلی بود و کار به یک تفسیر عوامانه و سطحی پایان می گرفت. سرت را که در میان اخبار می چرخانی، می بینی کار بدانجا رسیده  که یک شخصیت سیاسی از یک مملکت دیگر می آید و درباره ی فرهنگ و تمدن یک مملکت دیگر صحبت می کند. می گوید، ایران، عرب است و مسلمان است چرا که رهبرانش عرب هستند و از نوادگان پیامبر اسلام.

اکنون، بحث بر سر تفاسیر سیاسی این کلام و این معنا بماند برای مفسران سیاسی، من از دید مردم شناسانه می نویسم که این کلام البته که تنفر ایجاد می کند. این کلام البته که باب دوستی را می بندد و ابواب نارفیقی می گشاید. این کلام البته که در طبیعت انسانی حس انتقام را تحریک می کند و اینها هیچ برای صلح و آرامش و لذت بردن از زندگی خوب نیستند.

نه اینکه در شان تاریخ و فرهنگ و سابقه ی ما ایرانی ها نباشد که یکی به ما توهین کند، نه، که کلامی از این دست، شایسته ی جایگاه انسان و آزادگی او نیست، حالا ملیت و زبان و تمدنش به کنار. اگر یک شخصیت سیاسی می آید و سرخود به یک تاریخ و یک فرهنگ و یک تمدن کهنسال توهین می کند که حساب کار معلوم است و حساب والیان مملکت نامعلوم. اگر هم این کلام  تفکر دیگران است و تنها از دهان او بیرون می آید که تاسف و افسوس به حال هم آنهایی که به بالاترین قدرت سیاسی رسیده اند و هنوز نمی دانند که مهری که به روزگاران بر دل آدمی نشسته- با احترام به مهین سخنوران – حتی به روزگاران هم از دل و جان آدمی زدوده نمی شود.