حمید دباشی
انقلاب ایران با حرکت نیروهای سیاسی علیه خاندان پهلوی آغاز شد و با درهم شکستن خشونت بار ساختار سیاسی، به تأسیس یک جمهوری اسلامی منتهی شد و در همین مرحله جنبه های متنوع فرهنگ سیاسی ایران که با دیدگاه مبازه جویانه آیت الله خمینی سازگاری نداشت، به طور حساب شده و با شدت از میان برداشته شد.
ساختار سیاسی قبلی، همه جانبه تر از آن بود که تنها «سکولار» خوانده شود. مبارزین سکولار با شیوه ای کاملاً مشابه مبارزین اسلام گرا، کمر به نابودی فرهنگ سیاسی چندجانبه ایران بسته بودند. سی سال پس از اسلامی کردن اجباری فرهنگ جهانی ایران، نسل جدیدی از روشنفکران مدنی، رهبران اجتماعی و فعالان حقوق شهروندی و حقوق بشر از دل جمهوری اسلامی متولد شدند که در پی آزادی های مدنی هستند و امیدوار به اصلاح آرمان های به خطا رفته جمهوری اسلامی اند. آنها سرانجام دریافتند چنین آزادی هائی تنها به اندیشه جمهوریت محدود نمی شود؛ جمهوریتی که در جمهوری اسلامی از آن فقط یک نام و ادعا به جا مانده است؛ بلکه با فرهنگ چند وجهی سیاسی ایران گره می خورد، همان که قبلاً برای استقرار نظام جمهوری اسلامی، مورد هجوم قرار گرفته بود.
به این ترتیب بحران مشروعیتی گریبان جمهوری اسلامی را گرفت، بحرانی که تنها منبعث از رفتار خشونت بار رژیم با شهروندان خود نیست، بلکه با موجودیت این نظام در هم شده است. سی سال پس از سرکوب وحشیانه کلیه گزینه ها، این بحران تنها به فضای سیاسی کشور محدود نمی شود، بلکه تا اعماق ایدۀ جمهوری «اسلامی» جلو رفته است.
پس از آنکه مهدی کروبی به عنوان یکی از بنیانگذاران جمهوری اسلامی و انقلابی قدیمی به همراه دیگران، پرده از تجاوز و قتل جوانان ایرانی در بازداشتگاه های جمهوری اسلامی و سپس دفن دسته جمعی کشته شدگان برداشت، چیزی فراتر از ادعای «جمهوریت» در جمهوری اسلامی به خطر افتاد. اکنون این، ادعای اسلامی بودن و استفاده از اسلام به عنوان پوشش امور، خطری بود که احساس شد. جمهوری اسلامی پس از انکارها، بدنامی ها، تخریب ها و تبعید های به دور از ترحم و تلاش برای بی اعتبار ساختن ابعاد غیر اسلامی فرهنگ ایرانی- از وطن پرستی تبعیض گریزانه گرفته تا سوسیالیسم جهان سومی فعالان سیاسی- تنها به تخمگذاری در سبد اسلام متوسل شده بود. حالا که این سبد به سختی به زمین خورده، به زمین گورهای جمعی بهشت زهرا، آرامگاه جوانان ایرانی کشته شده به جرم اعتقادات سیاسی و یا تنها به جرم رأی دادن به یک نامزد مخالف، پیداست که جمهوری اسلامی اسلامیت را با خود به سوی گور پائین می کشد. اکنون این اسلام است که به عنوان آئین میلیون ها ایرانی و سایر انسان های کره خاکی، باید خود را از چنگال شیطان رها کند.
بدنه اصلی جنبش سبز عمیقاً آگاه است که اجازه ندهد رفتار خشونت آمیز بدنه امنیتی- نظامی جمهوری اسلامی، روش فکری، خط مشی و عملکرد آن را تحت الشعاع قرار دهد. آنها به گذر از موانع روانشناختی و رسیدن به آینده ای عاری از خشونت اصرار دارند. درواقع هیچ راهی بهتر از جشن گرفتن زندگی و درآغوش گرفتن خرسندی برای نبرد با این رژیم وجود ندارد. همانطور که هوشنگ ابتهاج شاعر شعر نوی ایرانی به ما می آموزد- با دل خونین، لب خندان- بیاور همچو جام…
این یک تفسیر و ارزیابی نیست. چیزی است که بر بدنه جنبش حک شده است. فاطمه شمس وبلاگ نویس برجسته ایرانی که همسرش محمدرضا جلائی پور به جرم تلاش برای براندازی رژیم دستگیر شده است، می گوید: «من کاملاً متقاعد شده ام که حبس افرادی نظیر سمیه توحیدلو، حمزه غالبی، محمدرضا جلائی پور، سعید شریعتی و شهاب الدین طباطبائی در جهت هدف قرار دادن جوانانی است که هم به دین اعتقاد دارند و هم به اصلاحات پایبند هستند. جوانانی که در عین حال در اندیشه سرزمین مادری شان هستند و هم به چهارچوب های قانونی و اصول اجتماعی متعهدند. در این برهه از زمان، بنیادگرایان، نسلی را هدف گرفته اند که مصمم به در پیش گرفتن راه سوم بودند؛ راهی که در آن مذهبی بودن اما مرتجع نبودن، اصلاح طلب بودن اما مخالفت با براندازی رژیم و بهره وری از خشونت، کاملاً امکان پذیر است.»
منبع: هفته نامه الاهرام- دومین هفته نوامبر