طرح مسأله : تاریخ نشان می دهد که هولوکاست محصول تبدیل “یهودی” به برچسبی ننگین بوده است.یعنی طی فرایندی اجتماعی، قدرت، گفتمانی برساخت که هویت یهودی را از انسانیت خارج کرد.هویت به طور اجتماعی ساخته می شود.تمایز “ما” از “دیگری” یکی از کارهای گفتمان است. روشن است که ما با دیگری تفاوت داریم. اما این تفاوت در کجاست و چگونه باید با آن مواجه شد؟
گفتمان های طرد کننده، ما و دیگری را به خوب و بد، جذاب و نفرت انگیز، متمدن و بربر، دوست و دشمن، انسان و حیوان و چیزهایی تبدیل می کنند. در واقع اینان “تفاوت” را به شدت متصلب می سازند. یعنی فرد/گروه/جماعت/قوم/نژاد/دینی که به گونه ی خاصی با ما تفاوت دارند، به یک “دیگری” کاملاً ناشبیه به ما تبدیل می کنیم.سپس، گام های نابودی، به سرعت پشت سر هم طی می شوند.
گام اول:“آنها مثل ما فکر نمی کنند”.
گام دوم:“درد و عشق آنها با درد و عشق ما یکی نیست”.
گام سوم:“آنها مثل حیوان رفتار می کنند”.
گام چهارم:“آنها، میمون، خوک، انگل هستند”.
برای ایجاد “نفرت” باید از “دیگری” و “متفاوت” ها انسانیت زدایی کرد. و برای رسیدن به این مقصود، باید بر تفاوت های مطلق و آشتی ناپذیر پافشاری کرد.
تاریخ مغرب زمین نشان می دهد که بخشی از مسیحیان همین رفتار را با یهودیان داشتند و طی فرایندهایی دقیقاً شبیه به اینها، یهودیها را مسخره می کردند، کاریکاتورهای آنان را می کشیدند، آنان را قاتل فرزندان خود قلمداد می کردند، و در نهایت آنها را روانه ی آشویتس ساختند.تاریخ سرشار از چنان وقایعی است که به هوکاست ختم شد.پدر یهودی فروید، داستانی در همین زمینه برای فرزندش تعریف کرده است.
“او گفت:“وقتی جوان بودم، یک روز شنبه رفتم تا در خیابان های زادگاه تو قدم بزنم؛ لباس های خوبی پوشیده بودم و کلاه خز نو بر سر داشتم. یک مسیحی به من رسید و با یک ضربه کلاهم را در گل و لای انداخت و فریاد زد: “ یهودی! از پیاده رو گم شو !”.[زیگموند] پرسید، “تو چه کردی؟” پدرش به آرامی پاسخ داد، “به درون خیابان رفتم کلاهم را برداشتم”[1].
فاجعه ی جنایتکارانه ی هولوکاست وضع را تغییر داد. روشن شد که مسیحیان اخلاقاً مسئول گفتمانی بوده اند که برساخته اند. آن گفتمان منجر به هولوکاست شد.اما اینک، کسانی همان فرایندها را نسبت به مسلمانها تکرار می کنند.اسلام و مسلمانی را به برچسبی ننگین تبدیل می کنند که مترادف با وحشی گری، تروریسم و عقب ماندگی است.یک محقق آمریکایی در کتابی که به تازگی انتشار داده، نوشته است:
“بر اساس پیمایش انجام شده توسط مرکز تحقیقات پیو، در سال ۲۰۰۹، تقریبا نیمی از آمریکاییان قادر به تشخیص قران به عنوان معادل اسلامی انجیل نبودند. به علاوه تنها حدود ۴۰ درصد از ما هم قادر به شناسایی قرآن و هم تشخیص الله به عنوان کلمه ای که مسلمانان برای اشاره ی به خدا به کار می برند بودند. اگر تعداد زیادی از آمریکاییان نام کتاب مقدس اسلام را نمی دانند، این خود دلیلی است بر اینکه چرا احتمالا اکثریت ما نمی دانیم چه در آن نوشته شده است.با این وجود شما شوکه خواهید شد اگر بتوانید آمریکایی ای پیدا کنید که نظری راجع به اسلام نداشته باشد. این وضعیتی مشکل ساز و خطرناک است. چطورما می توانیم تا این حد نسبت به کتابی که اساس یکی از بزرگترین ادیان جهان است ناآگاه باشیم و چگونه می توانیم بر این جهالت غلبه کنیم”[2].
بنیادگرایان آمریکایی کوشش فراوان کرده و می کنند تا به مردمی که هیچ شناختی از اسلام ندارند بگویند: اسلام یعنی، تروریسم، وحشی گری، عقب ماندگی، اسارت زنان و مردانی که هر یک لااقل چهار زن رسمی دارند(صیغه ای ها به کنار).بدینترتیب، فضایی ساخته می شود که مسلمان، از “مسلمان بودن” خود “ شرمگین ” باشند. اسلام به “ ننگ ” تبدیل می شود و دفاع از اسلام هزینه ی گزاف خواهد داشت.اگر بگویی اسلام آن نیست که “نظام سلطانی فقیه سالار” حاکم بر ایران و بنیادگرایان/نومحافظه کاران آمریکایی می گویند، حداقل تو را به “اسلامیست”(یعنی همه ی دشنام ها) و “آمریکا ستیز” تبدیل می کنند. در چنین فضایی چه کسی ریسک دفاع از اسلام/مسلمانی را برعهده می گیرد؟ از میان ایرانیان نیز کسانی در این عمل مشارکت داشته و آگاهانه یا ناآگاهانه اسلام و مسلمانی را به “ ننگ ” تبدیل کرده/می کنند.چگونه؟
یکم- انداختن مسئولیت همه ی مسائل بر دوش اسلام : مهمترین ترفندی که از آن استفاده می شود، همین سازوکار است.چرا جوامع اسلامی توسعه نیافته اند؟ اسلام عامل آن است. چرا نظام های سیاسی حاکم بر جهان اسلام استبدادی اند؟ اسلام عامل آن است. چرا دروغ گویی تا این اندازه در جوامع اسلامی رایج است؟ اسلام منشأ آن است. چرا؟ چرا؟ چرا؟… اسلام. اسلام. اسلام….
این مدعیات کاذبند.چرا؟ برای این که اولین رکن “روش شناسی علمی” این است که هیچ پدیده ی اجتماعی را نمی توان با یک علت تبیین کرد. به تعبیر دیگر، هیچ مسأله ی اجتماعی را نمی توان به یک علت فروکاست.تقلیل گرایی عموماً محکوم به شکست است. هر پدیده ی اجتماعی معلول ده ها متغیر(دلیل و علت)است.دین/اسلام هم یکی از متغیرهایی است که در پیدایش وضعیت ما موثر بوده است.در هرگونه تحلیلی، باید سهم همه ی متغیرها را نشان داد.
به عنوان مثال، ایران در زمان رژیم سکولار شاه هم کمابیش گرفتار توسعه نیافتگی و استبداد بود. رژیم های سکولار و غرب گرای خاورمیانه همین مسائل را پدید آورده اند.رژیم های توتالیتر و ضد دین اروپای شرقی سابق و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی همین نوع مسائل را پدید آوردند.اگر فقط دین عامل این وضعیت بود، در مناطقی که رژیم های دین ستیز و معتقد به افیون بودن دین حاکم بود، باید این مسائل حل می شد.از سوی دیگر، آمریکا به عنوان دیندارترین جامعه ی مغرب زمین، باید عقب مانده ترین و وحشی ترین و تروریست ترین جامعه ی جهان غرب می شد.
دوم- دین یا آدمیان : دین به سه معنای متفاوت می تواند به کار رود. دین به عنوان متن مقدس(تورات، انجیل، قرآن)؛ دین به عنوان فهم/روایت مومنان از متن مقدس؛ دین به عنوان اعمال مومنان در طول تاریخ (یهودیان، مسیحیان، مسلمانان).
اسلام به عنوان متن، کاری نمی کند.آدمیان قرآن و سنت معتبر را می خوانند، به قرائتی از متن دست می یابند و مطابق فهم خود عمل می کنند. در تبیین رابطه ی مومنان و متن مقدس، دو نظریه ی افراطی وجود دارد.مطابق یکی از این نظریه ها، متن همه کاره است، مومن تابع محض متن است و هیچ گونه نقشی ندارد.گناه همه مسایل به گردن متن است.مطابق نظریه ی دیگر، متن کاملاً ساکت و تابع مفسر است.مفسر است که متن را به صدا در می آورد. پس همه ی گناهان به گردن مومنان است:
اسلام به ذات خود ندارد عیبی / هر عیب که هست از مسلمانی ماست
هر دو مدعای افراطی کاذب است.چرا که رابطه ی متن و خواننده، گفت و گویی دو سویه است.اگر متنی مقدس تاریخ و تمدن ساخته است، حسن و قبح آن تاریخ و تمدن ربط وثیقی با آن متن دارد.“تمدن اسلامی” محصول ترکیب متن مقدس(قرآن و سنت معتبر)، فهم مومنان از متن مقدس و اعمال آنان در طول تاریخ است.“هویت یهودی”، “هویت مسیحی”، “هویت اسلامی”، “هویت بودایی”، “هویت هندویی” و…محصول مشترک متن مقدس، فهم متن مقدس و عمل به متن مقدس از طریق خوانش آن است.
سوم- تفاوت کنونی وضعیت پیروان ادیان : اینک پیروان ادیان مختلف از نظر معرفت و معیشت و نظام های سیاسی در یک سطح قرار ندارند.بر مبنای این واقعیت کسانی نتیجه گرفته اند که قرآن با تورات و انجیل تفاوت داشته و مانع پیشرفت و توسعه ی نظام اجتماعی/سیاسی/اقتصادی/فرهنگی آنان است.
اولاً:ادیان ابراهیمی دارای گوهر مشترک واحدند.اسلام نه تنها خود را ادامه ی منطقی آنها به شمار آورده، بلکه بسیاری از احکام فقهی قرآن عیناً از تورات گرفته شده است. یعنی پیامبر اسلام احکام آن دین را امضا کرده است.
ثانیاً:مسلمان ها چند درصد جمعیت جهان را تشکیل می دهند؟چند درصد جمعیت جهان در جوامع توسعه یافته و چند درصد آنها در جوامع توسعه نایافته زندگی می کنند؟ جمعیت جوامع توسعه نایافته ی کل جهان چندین برابر جمعیت جوامع توسعه نایافته ی مسلمان است. اگر اسلام تنها عامل عقب ماندگی بود، باید همه ی جمعیت غیر مسلمان در جوامع توسعه یافته زندگی می کردند(یعنی جوامع توسعه یافته درست می کردند)، اما چنین نیست. ضمن آنکه بسیاری از افرادی که در جوامع توسعه نایافته ی غیر مسلمان زندگی می کنند، مسیحی یا متدین به دینی دیگرند.آیا مالزی و ترکیه از همه ی جوامع مسیحی(پرو، السالوادور، کلمبیا، آرژانتین، می دانیم که حدود نیمی از مردم آفریقا مسیحی اند) توسعه نایافته ترند؟
ثالثاً:گزاره های غیرعقلانی تورات و انجیل از قرآن بیشتر است.ضمن آنکه احکامی چون سنگسار که در تورات وجود دارد، در قرآن وجود ندارد.با این همه، یهودیان و مسیحیان رفته رفته در طول تاریخ این نوع مسایل را به گونه ای حل کرده اند که مانعی در تحول اجتماعی نباشند. یعنی روایت های جدید از متن مقدس خود عرضه کرده اند که نه تنها موانع را برداشته، بلکه راهگشا هم بوده است.
برخی متفکران مدعی نقش مثبت دین در پیشرفت اجتماعی شده اند. مثلا، مدعای ماکس وبر این بود که سرمایه داری و مدرنیته ی غربی محصول پروتستانتیسم (کالوینیسم) بوده است.به تعبیر دقیق تر، اخلاقیات فرهنگی (cultural ethos) کالوینیسم به سرمایه داری غرب متتهی شد. اخلاق پروتستانی مجموعه تعالیمی درباره ی فضایل کار سخت، تحصیل مال، نیاز به ابتکارات کارآفرینانه ی فردی و پاداش های خدای عادل است.این اخلاق(انضباط شخصی، کار سخت، سرمایه گذاری محتاطانه ی پس اندازها، درستکاری فردی، فردگرایی و استقلال)، مناسب ترین زمینه/سیاق فرهنگی را برای ایجاد اقتصادهای بازار، سرمایه گذاری خصوصی و سرمایه داری بورژوایی در غرب پدید آوردند[3].
همچنین، نظریه پردازان “سرمایه ی اجتماعی”- به عنوان مثال جیمز کلمن رابرت پاتنام و فرانسیس فوکویاما- بر نقش دین به عنوان یکی از مهمترین ارکان سرمایه ی اجتماعی تأکید کرده اند[4].پاتنام در بولینگ 2000 کاهش اعتقادات دینی/کلیسا روی را موجب زوال سرمایه ی اجتماعی به شمار آورده است.فوکویاما در پایان نظم دین را یکی از مهمترین عاملان سازنده ی سرمایه ی اجتماعی از طریق آفرینش شبکه های اعتماد به شمار آورده است.
اما پرسش این است که آیا راه تحول دینی بر مسلمان ها بسته است و این راه فقط بر یهودیان و مسیحیان باز بود؟ چه تفاوتی میان قرآن با تورات و انجیل وجود دارد که به این اجازه ی تحول را نمی دهد و به آن دو اجازه می دهد؟
چهارم- راه حل قرآنی : دانش هرمنیوتیک که برساخته ی یهودیان و مسیحیان است، راه حل های این مسأله را در بر دارد.اما مسلمین حتی اگر به این دانش به عنوان برساخته ای غربی به دیده ی تردید بنگرند، متن مقدس خود آنها راه را به روی آنان گشوده است.در نزاع با خوارج، علی بن ابی طالب وقتی ابن عباس را برای مذاکره نزد آنان فرستاد، به او گفت:
“به سوی آنها برو به مخاصمه پرداز و با قرآن برای آنها استدلال مکن که وجوه مختلفی دارد ، ولی با سنت با آنان مخاصمه کن”[5].
بخوبی روشن است که مسلمین به سرعت “تأویل پذیری” و “ذووجوه بودن” قرآن را دریافتند.دلیل آن خود قرآن بود، نه چیزی دیگر.به عنوان مثال، در قرآن آمده است:
هُوَ الَّذیَ أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَاب وَأُخَرُ مُتَشَابهَاتٌ :او کسی است که کتاب را بر تو نازل کرد که بخشی از آن محکمات است که اساس کتاب است، و بخش دیگر متشابهات است(آل عمران، 7 ).
در خود قرآن هیچ ملاکی برای تمایز محکمات از متشابهات وجود ندارد. به همین دلیل اشاعره و معتزله بنابر پیش انگاشت ها و پیش داوری های کلامی خود، آیات متفاوتی را محکم یا متشابه به شمار آورده اند. در هر صورت، قرآن خود این امکان را برای مسلمان ها فرآهم آورده بود که راه گشا باشند. اما اشاعره در نزاع تاریخی پیروز شده و قشری گری و ظاهرگرایی را بر همه جا مسلط ساختند.این پیروزی و آن شکست، فاجعه بار بود[6]. معتزله را ضد دین و ضد سنت قلمداد کردند[7].ساده ترین راه حل مسأله ی احکام و فرامینی که با حقوق بشر و دموکراسی تعارض دارند این است که آن احکام(کلیه ی احکام غیر عبادی امضایی)، فقط و فقط برای همان زمان بوده اند، نه همه ی زمانها.این پیش فرض برون دینی که “احکام غیرعبادی دائمی/ابدی هستند”، پیش داوری نامدللی است که تاکنون فقیهان دلیل خردپسندی برای آن عرضه نکرده اند.
قرآن، همچون دیگر متون مقدس، تفسیرهای متفاوت بر می دارد.این قرائت/روایت ها محصول “پیش انگاشت” ها و “پیش داوری” های برون دینی است.اما همه ی اینها از جنس معرفت(دلیل) نیستند.نقش امور غیر معرفتی(علل) را هم نباید نادیده گرفت.” منافع “ یکی از مهمترین متغیرهایی است که به تفسیر خاصی از قرآن و سنت معتبر به نام ” اسلام فقیهانه “ منتهی شده است.چگونه؟
می گویند: کار کنید و نتیجه ی دسترنجتان را به ما بدهید تا مصرف کنیم(سهم امام).
می گویند:دولت/حکومت/زمامداری سیاسی حق امام علی است که از طریق ارث به فرزندان او و در نهایت به امام غائب(امام زمان) می رسد.فقیهان جانشینان امام زمان هستند.پس: دولت/حکومت/ زمامداری سیاسی “ حق ویژه ” ی فقیهان است.
“اسلام فقیهانه” مشکوک ترین تفسیر از کتاب و سنت است.برای اینکه تابع “منافع” فقیهان است. جوامع بشری با منابع کمیاب “قدرت”، “ثروت”، “معرفت” و “منزلت” مواجه هستند.“اسلام فقاهتی” یعنی تفسیری از قرآن و سنت معتبر که این منابع کمیاب را به سلطه ی فقیهان در می آورد.فرایند طی شده چنین است: منافع— تفسیر متن— حق ویژه.
مهدی بازرگان که نمی خواست از طریق اسلام به منفعتی دست یابد، در پایان راه، به این نتیجه رسید که “دین فقط و فقط برای خدا و آخرت است، نه حکومت و اداره ی دنیا”.این هم تفسیر دیگری از قرآن است که امر دولت/حکومت/زمامداری سیاسی و توسعه ی دنیا را به عقل آدمیان می سپارد. “اسلام هراسان” و “اسلام ستیزان” باید به طور مدلل توضیح دهند که چرا “اسلام فقاهتی” برساخته ی فقیهان که تابع منافع آنهاست، بر “اسلام خداگرایانه و آخرت گرایانه” ی مهدی بازرگان ترجیح دارد؟ یعنی اسلام حقیقی، اسلام خمینی/خامنه ای/مصباح یزدی/جوادی آملی/مکارم شیرازی/وحید خراسانی و…است.
پنجم- حذف و طرد یا تساهل و تسامح: تأکید بر “تفاوت” برای پذیرش دیگری و احترام به اوست، نه حذف و نابودی متفاوت ها. به گفته ی راولز، واقعیت پلورالیسم را نمی توان انکار کرد مگر با سرکوب. به جای یک رنگ کردن و تک ساحتی کردن جوامع بشری، باید به استقبال صد رنگی و تنوع و تکثر رفت. اگر تمامت خواهی بد و پیامدهای سرکوبگرانه دارد، راهی جز تساهل و تسامح وجود ندارد.“احترام” گذاردن به دیگری/متفاوت ها، نماد رواداری است.
اما احترام به معنای پذیرش مدعیات(باورها و اعمال) متفاوت ها نیست.احترام گذاردن اول از همه به معنای رعایت انصاف و عدالت و قائل شدن حقوق یکسان برای خود و دیگری است. غیر از آن، به نظر می رسد که هیچ کس مالک حقیقت نیست و “حقیقت مطلق” و “مطلق حقیقت” در هیچ آئینی وجود ندارد. هر مکتب و آئینی معمولا حظی از حقیقت برده است.هر کس چیزی برای آموختن دارد. حتی اگر باور داشته باشیم که تمام اعتقادات ما صادق است، باید این امکان را باز گذاشت که این باورهای ما ممکن است نادرست از کار در بیاید و لذا همواره باید از انتقاد استقبال کرد. می توان و می باید به روی دیگری گشوده بود و از او آموخت. گفت و گوی انتقادی تنها راه مسأله است. می توان امیدوار بود که از طریق گفت و گوی انتقادی رفته رفته به حقیقت و معرفت نزدیکتر شویم. نباید با گفتن “ما، ما هستیم و آنها، آنها”، راه گفت و گو را بست.
در گفت و گوی انتقادی، مدعیات(باورها/فرامین)هر آئینی می تواند نقد شود.نقد، اهانت و نفی نیست.نقد، جدی گرفتن آموزه های دیگری و درگیر شدن (engagement) با آنهاست. از طریق جدی گرفتن دیگری، به کمبودهای خود و قوت آنها پی می بریم.به همین دلیل، باید درگیر شد، پرسید، آموخت.این پیش فرض/ پیش انگاشت/پیش داوری که اعتقادات دیگری واجد هیچ گونه حقیقتی نیست، نه احتمالاً صادق است و نه موجه است.درست برعکس، پیش داوری ما باید این باشد که با متنی مواجه هستیم که بیانگر حقیقتی است.ممکن است پس از درگیر شدن، به نتیجه ای معکوس دست یابیم. اخلاق و عقلانیت داورهای اصلی اند.احترام به دیگری متضمن آن نیست که احکام و فرامین غیر اخلاقی یا غیر عقلانی او را بپذیریم.
پاورقی ها:
1- دیوید ام. وولف، روانشناسی دین، ترجمه ی محمد دهقانی، انتشارات رشد، ص 374.
مورخان و روانشناسان نوشته اند که این واقعه منجر به نفرت دائمی نسبت به “پدر بزدل اش” و دین شد.
2- Kaltner, John. Introducing the Qur’an for Today’s Reader. Minneapolis, IN: Fortress Press, 2011. Preface: P. XII.
3- در اینکه کالون روایت جدیدی از مسیحیت عرضه کرد شکی وجود ندارد. اما در عین حال نباید فراموش کرد که کالون یکی از جباران تاریخ است و حکومت اش “استبداد دینی” بود که مخالفان را در آتش می سوزاند.
4- پاتنام می گوید:
“شاید اجتماعات مذهبی که مردم در آنها با هم به عبادت می پردازند مهم ترین ذخیره گاه سرمایه ی اجتماعی در آمریکا باشد”.
Robert D. Putnam.2000. Bowling Alone :The Collapse and Revival of American Community. New York: Simon & Schuster. P.66.
5- جلال الدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ترجمه ی سید مهدی حائری قزوینی، انتشارات امیر کبیر، ص 488.
مطابق روایتی دیگر ابن عباس گفت:
“یا امیرالمومنین، من به کتاب خدا از آنان آگاهترم، قرآن در خانه های ما نازل شد، فرمود: راست گفتی ولی قرآن تأویل پذیر و ذووجوه است ، تو می گویی آنها هم می گویند، ولی به وسیله ی سنت با آنها مخاصمه کن که از آن گزیری نخواهند یافت”(همان).
6- معتزله عقل گرایان عالم اسلام بودند.شکست آنان را از یک منظر باید شکست عقل گرایی به شمار آورد.قاضی عبدالجبار یکی از مهمترین اعتزالیان بود.او به صراحت می گفت که حجیت از آن عقل است و باید به طور پیشینی توحید و عدالت را به طور عقلی فهمید و سپس به تفسیر قرآن دست زد:
“زیرا از لیس کمثله شیء و ولایظلم ربک أحدا و قل هو الله أحد توحید و نفی تشبیه و عدل دانسته نمی شود.زیرا تا انسان شناخت پیشینی از این مسائل نداشته باشد نمی داند که سخن خداوند متعال حق است و چگونه می تواند به آن استناد کند حال آن که از آن شناخت ندارد و صحت ان را نمی داند”(قاضی عبدالجبار، متشابه القرآن، به تحقیق عدنان محمد زرزور، دارالتراث، قاهره، 1966، صص 36- 35).
قاضی عبدالجبار می گوید “محکم” در قرآن آمده است: “تا سائل را با ادله ای که در عقول قرار داده به نظر عقلی و استدلال وادارد”(متشابه القرآن، ص 4). عقل گرایانی چون او به طور پیشینی/استدلالی عدل را خوب و ظلم را بد به شمار می آوردند و بر این مبنا معتقد بودند که صدور حکم قبیح از خداوند مجاز نیست. قاضی قرآن را تابع عقل می دانست و شناخت محکم و متشابه را هم عقلی قلمداد می کرد. می گفت:
“محکم و متشایه از یک لحاظ شبیه هم اند و از یک لحاظ با هم متفاوت.شباهت این که استدلال به هر دو ممکن نیست جز پس از شناخت حکمت فاعل و این که جایز نیست او قبیح را برگزیند.زیرا این وجه در محکم و متشابه جاری است…اما تفاوتشان آن که محکم اگر در چارچوب زبان باشد یا قرینه موجود باشد جز یک وجه ندارد و هرگاه کسی که با قوانین کلام آشناست و قراین را می شناسد آن را شنید می تواند فوراً به معنای آن استدلال کند.برخلاف متشابه.زیرا حتا اگر شنونده اش عالم باشد و قراین را حمل کند باز هم هنگام شنیدنش باید بیندیشد و نظری مجدد اندازد تا بتواند آن را به گونه ای سازگار با محکم یا دلیل عقل دریابد. و آن چه صحت این ادعا را نشان می دهد آن است که خداوند فرموده که محکم اصل متشابه است پس باید علم به محکم بر علم به متشابه مقدم باشد تا بتوان آن را اصل بر این قرار داد(متشابه القرآن، صص 7-6).
به گمان او آن که بالذات حجیت دارد، عقل است، نه کتاب و نقل.معتزله که دین/اسلام را چیزی جز توحید و عدل به شمار نمی آوردند، این امور را عقلی می دانستند و به آنچه در قرآن در این زمینه آمده است استناد نمی کردند. در واقع مدعی بودند که قرآن مستقل از عقل استنادناپذیراست. به همین دلیل ابوعلی جبائی گفته نوشته بود:
“هر چه در قرآن درباره ی توحید و عدل آمده، برای تأکید آن چه در عقل است آمده اما این که ذاتاً دلیل باشد و استدلال به آن صورت آغازین ممکن باشد، محال است”(قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، باشراف طه حسین و ابراهیم مدکور، وزارة الثقافة و الارشاد القومی، مصر، 65- 1960، جلد 4، صص 175- 174).
7- “معتزله هرگز به سنت بی اعتنا نبودند، ولی اشاعره با انتخاب این نام برای خود، و قرار دادن معتزله در مقابل خود، کلاه معتزله را در تاریکی برداشتند. مسلما این جهت، در شکست معتزله در اوایل قرن سوم در میان توده عوام، تأثیر بسزائی داشت…اختلاف دید و نگرش معتزله و اشاعره هیچ گونه ربطی به میزان پایبندی آنها به دین اسلام ندارد. معتزله عملا از اشاعره نسبت به اسلام دلسوزتر و پایبندتر و فداکارتر بودند. معمولا نهضتهای روشنفکری، هر چند از یک خلوص کامل برخوردار باشد، در مقابل متظاهران به تعبد و تسلیم، و لو اینکه از هر نوع صفا و خلوص نیت بی بهره باشند، مورد چنین اتهاماتی در میان عوام واقع می شود”(مرتضی مطهری، عدل الهی، انتشارات صدرا، مقدمه ی کتاب).