ازهمه جا - هدایت در هیاهوی پر سر و صدای اینترنت...

نویسنده

گزیده ی فیس بوک به انتخاب هنر روز

هدایت در هیاهوی پر سر و صدای اینترنت…


یک– مرتضی سلطان:

چشم و چراغ کافه نادری…

سالمرگ مرد تنهای کوچه های پاریس.

چشم و چراغ کافه نادری تهران..هادی صداقت….

کلاغ پیرمرد خنزر پنزری…

صادق هدایت بر شما هنر دوستان تسلیت باد….

باشد تا که روزی برسد فریادهای پر ملالش را بشنویم و به گوش جهانیان که نه….به گوش خودمان برسانیم…

دو -  سعید پرور:

ما رفتیم و دل شما را شکستیم…

از زبان او…اینک دنج تنهایی هرزه ای که از لبانم به شوق همبستری ماه میگریزد بوسه های واپسین ِ شب بر گونه های بامداد نخستین بانگ دوازده بوسه واینک زمان به صفرمیکشد چشمان را میبندم… پا برهنه تا خلوتگاه خلصه چیره میشوم،گیسوان ژولیده گی را به شوق همخوابگی مینوازم به چنگ عُرس شبانه، دستانش بر لبانم، لبانم بر گونه هایش میساید سنگ سکوت بر ترازوی گرگ و میش، حکم خاموشی میدهد سربازان بیداری، ایستاده بر در گاه فناشدن با گردنهایی لاغر وچشمانی که کابوس نبرد را در خود میلرزند جنگی نا برابر و خاموشی مرا در بر میگیرد کورسوی زمزه های واپسین :

دیدار به قیامت

“ما رفتیم و دل شما را شکستیم”… تمام

 

سه –عمران - ع :

نبودنم می آید…

 

رای سالمرگ صادق هدایت..گاهی باید نبود.. گاهی این زخمهایی که مثل خوره روح و جسم ما را در انزوا میخورند و میتراشند به مغز استخوان میرسند..عمو جان عادت کردنی نیست… گاهی باید نبود..
دورانی شده که این ادبیات دیگر سخیف پر شده از پروپاگاندا ها و نوستالژی های عرب که تا خرخره زیر عزت نامهاشان گیر کرده ایم..من انسانهایی را میشناسم که چون سگ ولگردت تا آخرین نفس پی کالسکه خوشبختی میدوند و بی امید بازگشت همانجا نزدیک بیابانهای نبودن جایی نزدیک جمکران میخوابند..
دنیا مثل بادکنک زیباست اما با تف و خلت پر شده و هر لحظه سوزن واقعیت به آن نزدیکتر میشود و این صورت پاک زیر آن آماده خیس شدن…لذت بردن از دنیا شبیه به لیز خوردن روی منی سگ میماند فقط چند لحظه مرا شاد میکند و وقتی دلیل شادیم را میفهمم..نبودنم می آید..شما نیستی و زندگی هنوز به همان حماقت سابق ادامه دارد..با احترام به شمایی که رفتید و دل ما را شکستید..حرف شما که میشود..فقط سکوت میکنم…

چهار –  ابراهیم مهتری :

زنده به گور

 

هدایت احتمالا زنده بگور شده چون بیشر از زنده ها حرف برای گفتن داره گوش برا شنیدن نیست یجایی میگفت: زندگی من به نظرم همانقدر غیر طبیعی نا معلوم و باور نکردنی میاید که نقش روی قلم دانی که با ان مشغول نوشتن هستم.گویا یک نفر نقاش مجنون و وسواسی روی جلد این قلم دان را کشیده.اغلب به این نقش که نگاه میکنم مثل این است که به نظرم اشنا میاید شاید همین نقش مرا وادار به نوشتن میکند….

 

پنج – پارسا علوی:

اوراق ریا اندود اندیشه ی اسلامی…

او را با “بوف کور” شناختم؛ آن هنگام که “سایه روشن”ِ استبداد “کاروان اسلام” را به “سایه مغول” تشبیه می کردم و “سگ ولگرد”ِ “حاجی آقا” به جرمِ “ولنگاری” روزی نبود که گازم نگیرد. آن زمان که در مدرسه “سه قطره خون” رو لابلای اوراق ریا اندود کتاب اندیشه اسلامی “زنده به گور” میکردم که مبادا کسی از سر درون آگاه شود.
بمانسبت سالروز مرگ صادق هدایت که میگفت: تنها مرگ است که دروغ نمی گوید


شش –هادی حیدری :

یادمان شصت و یکمین سالمرگ صادق هدایت

هفت – سینا جلیل زاده:

یک لذت موهوم…

 

او فهمید همه ی کیف هایی که برای مردم معمولی جایز بود برای کسی که دنیاهائی مافوق تصورات و لذایذ سایرین ایجاد می کرد غیر ممکن بود.و او کوشش می کرد در پسمانده و وازده ی کیف دیگران لذت موهومی برای خودش جستجو بکند.