شعرهایی برای زمانه خویش

نویسنده

» آیا شعر سیمین بهبهانی شعری ماندگار است؟

چاپ دوم/ از همه‌جا – شکوه میرزادگی: سیمین بهبهانی امروز محبوب ترین شاعر معاصر ایران است. تا کنون زن شاعری نداشته ایم که در زمان حیات خود (و در مدتی نسبتا طولانی) از این همه شهرت و محبوبیت برخوردار شده باشد.

درباره سیمین بهبهانی بسیار گفته اند؛ بیشتر با تحسین و تمجید از شخصیت اجتماعی اش و کمتر به صورت نقد و بررسی شعرش. معدود منتقدین هم که درباره شعر او نوشته و گفته اند، در توضیح این که چرا شعر سیمین را با اهمیت می دانند، بیشتر آفرینش های او را از نظر سخنوری، و با توجه به تکنیک های مبتکرانه او در زمینه ی وزن شعر، مورد توجه قرار داده و آن را تجزیه و تحلیل کرده اند. بدون تردید، و با هر نوع سلیقه ای، کسی نمی تواند داده های تکنیکی سیمین بهبهانی را به ادبیات شعری ما نادیده بگیرد. اما آیا این می تواند همه ی جنبه های اهمیت یافتن یک شاعر را توضیح دهد؟ یعنی، این همه برای ماندگار شدن یک شاعر در حافظه ی ادبی یک ملت کافی ست؟

ماندگاری چیست و چه ماهیتی دارد؟ در نگاهی گذرا به تاریخ ادبیات هر سرزمینی، ازشرق تاغرب، بامعدود شعرایی روبرو می شویم که گر چه در زمانهایی دور می زیسته اند اما، گاه پس از قرن ها، همچنان حضوری زنده و پر معنا دارند؛ گاه به عنوان نمونه های کلاسیک سرمشق شاعران دیگر قرار گرفته، و گاه به عنوان آفرینندگانی که حال و هوای فرهنگ خود را از آفرینش های خویش سرشار و معطر و معنادار کرده اند. برخی از این ها نیز گاه آنچنان قدرتمندند که هر دو مقام را یکجا به دست آورده اند. در ادبیات تاریخی ـ اما زنده ی ما نیز می توان به انگشت شمار شاعرانی برخورد که از راه هایی بسیار دور تا به امروز آمده اند و همچنان، زنده و سرحال و بی خستگی، با ما هستند. به راستی چه چیز این شاعران را ـ گاه فقط با چند شعر ماندگار کرده است؟ و چه امری سبب شده که خیل عظیمی از شاعران هر دوره، در همان زمان زندگی خود، یا چندی پس از زمان شان، ناپیدا شوند، هرچند که برخی از آثار و سروده هاشان پراکنده مانده باشد؟ برای پاسخ به این پرسش که آیا شعر شاعری با محبوبیت کنونی سیمین بهبهانی تا چه اندازه شانس ماندگاری در ادبیات سرزمین ما را دارد نخست لازم است به تعاریفی رجوع کنم که درباره “شعر خوب” مطرح بوده اند، زیرا مسلماً یک اثر ماندگار در تاریخ از میان آفریده های خوب و والای هر عصر برگزیده می شود.

روشن است که شاعر هم مثل هر انسان دیگری در میان پدیده ها و عناصر عینی و حسّی جهانی قرار گرفته که در آن زندگی می کند و، خواه و ناخواه، از هر کدام از این پدیده ها درکی دارد؛ درکی که با عاطفه های او در هم می آمیزد و او را موفق به دیدن هماهنگی ها و ناهماهنگی های آشکار جهان پیرامونش و کشف رازهای نهانی این پدیده ها می کند. ولی او فقط هنگامی تبدیل به شاعر می شود که برپایه ی همین درک ها و کشف ها تصاویری شعری خلق کند که با ترکیب کلمات و مفاهیمی تازه و ناگفته ساخته شده باشند. بر اساس این پیش فرض، از قرن ها پیش تا کنون، درباره ی معیارهای شناخت شعر خوب تعریف های گوناگون عرضه شده اند که می توان آنها را چنین خلاصه کرد: ـ شعر خوب آن است که دست پرورده ی شاعری مسلط بر کاربست زبان و قواعد و ضوابط دستوری باشد؛

 

ـ شعر خوب ساختمان درستی دارد، منطقی معمارانه اجزای آن را به هم ربط می دهد، منطقی که، از تخیل تا واژه ها، همه چیز را درست و دقیق و آجر به آجر کنار هم می گذارد و بنای شعر را می سازد. یعنی یک ارکستر کامل که ده ها ساز دارد اما برای دستیابی به اجرای هنرمندانه ی همه سازها و ساز نوازها باید با هم پیوند و هم آهنگی داشته باشند؛

ـ عنصر اصلی سازنده شعر خوب اندیشه است.

ـ از آنجا که تخیّل مایه ی کار شاعر است، همه ی پدیده ها و عناصر جهان باید از مسیر تخیّل او عبور کنند تا تبدیل به شعر شوند. پس، شعر خوب مجموعه ای از تصویرها و تخیّل های دست اوّل (نو) ی شاعرانه است.

برای محک زدن سروده های سیمین بهبهانی با برخی از معیارهای یادشده، در این نوشته تنها به عنوان نمونه از یکی از شعرهایش، “به امضای دل” یاد می کنم:

ای دیار روشنم، شد تیره چون شب روزگارت

کو چراغی جز تنم؟ کاتش زنم در شام تارت:

ماه کو؟ خورشید کو؟ ناهید چنگی نیست پیدا!

چشم روشن کو؟ که فانوسش کنم، در رهگذارت؟!

آبرویت را چه پیش آمد؟ که این بی آبرویان

می گشایندآب، درگنجینه های افتخارت؟

شیر زن شیرش حرام کام نامردان کودن

کز بلاشان نیست ایمن گور مردان دیارت

می فروشند آنچه داری: کوه ساکن، رود جاری

می ربایند آهوان خانگی را، از کنارت

گنج های سر به مـُهرت رهزنان را شد غنیمت

دُرج عصمت مانده بی دردانگان ماهوارت

شب که بر بالین نهم سر، آتش انگیزم ز بستر

با گداز سوز و ساز ِ مادران داغدارت

در غم یاران بندی، آهوی سر در کمندم

بند بگشا - ای خدا! – تا شکر بگذارد شکارت

مدعی را گو چه سازی مهر از گل درنمازت؟

سجده بر مسکوک زر پر سود تر آید به کارت!

ای زن – ای من- برکمر دستی بزن، برخیز ازجا:

جان به کف داری، همین بس بهره از دار وندارت!

این شعر در زمان حال شاعر، در سال های ۸۴ و ۸۵ سروده شده است، هنگامی که احتمال به زیر آب رفتن و غرق شدن دشت پاسارگاد ایرانیان را نگران کرده است. دل شاعر نیز از تحقق یافتن چنین احتمالی به درد آمده، اما نگاه او همان نگاه ساده و نگرانی نیست که مردمان عادی دارند. او در آینه ی این واقعه ی احتمالی یک انحطاط فرهنگی را می بیند و آن را در جلوه های مختلفش بیان می کند، آن هم به صورتی که گویی در کل تاریخ سرزمینش یکجا و همزمان حضور داشته باشد. صدایش هر لحظه طنینی تاریخی تر می یابد.

شاعر می بیند: سرزمین آفتابی اش، سرزمینی که فرهنگ آن ریشه در روشنی و نور و صبح دارد، همچون شب به تاریکی نشسته است؛ او می داند که گذشتگان این سرزمین همیشه، برای جلوگیری از چیرگی تاریکی، آتشکده ها را روشن نگاه می داشتند، اما اکنون دیگر آتشکده ای بجا نمانده تا با برافروختن آن به جنگ تاریکی رفت. اما او یکباره آتشی را کشف می کند که در درون خود شاعر شعله ور است. خود آتش می شود، شعله می کشد و دهان به اعتراضی “تاریخی / فرهنگی” می گشاید.

در این شعر می توان دید که همه چیز در ذهن شاعر بر گرد این دو مظهر “روشنی و آتش” از یکسو و “تاریکی و غرق شدن”، از سوی دیگر، می گردد. یکسو شاعر است و آتشی که در تن و جانش ریشه دارد و، در سوی دیگر، مدعی، یا “ضد شاعر”، ایستاده است ـ با نیرویی خاموش کننده و ویران گر.

بدینسان،آفریده ی شاعر به مجموعه ی کوچکی ازنشانه هایی روشن مبدل می شود که همه از زمانه ای که شاعر در آن حضور دارد برگرفته شده اند؛ نشانه هایی که ریشه در تاریخ دارند و در عین حال هیج کدام به تنهایی آن معناهای شگفتی را که در این شعر تجلی یافته در خود ندارند. شعر از سطح روزمرگی فراتر می رود تا به حکایت کل درک شاعر از جهانی که در آن زندگی می کند و رویارویی او با این جهان و پرسش ها و پاسخ های او با آن بپردازد و نشان دهد که چگونه این همه عاطفه ها و تخیلات او را بیدار کرده و به آفریدن شعری برانگیخته اند که اگرچه رنگ و بو و روی جهان درونی شاعر را با خود دارد اما نطفه اش در عناصر جهان بیرونی شاعر بسته شده و از آن ها جان گرفته است.

به نظر من یکی از برتری های سیمین بهبهانی در آن است که خود را در قلب زمانه و بطن رویدادهای روزگار خویش قرار داده و با پدیده های بیرون از خود در رویارویی و کشمکشی دایمی است. در جهان ادراک شاعرانی که به چنین مصافی نمی روند حادثه ای اتفاق نمی افتد و چنین است که در چهار دیواری ذهن خود نشسته اند و، در نهایت، تجربه های دیگران را، با کلماتی دیگر، و یا حتی با همان کلمات دیگران، تکرار می کنند. میدانگاه ذهنی این گروه از شاعران از جهان کوچک اطرافشان فراتر نمی رود. چنین جهانِ ذهنی ی محدود، حتی اگر بسیار زیبا هم باشد، حداکثر حکم جهان همان “ماهی سیاه کوچولو”ی رودخانه را دارد که از وجود دریا بی خبراست. ممکن است شعر چنین شاعران را، در همان لحظه که می خوانیم، جذاب بیابیم یا حتی گاه حیرت زده شویم؛ اما چنین شعری دیر نمی پاید و آسان از یادها می رود.

در عین حال، شاعرانی را هم داریم که اگرچه در آثارشان بازتابی از دردهای عمیق بشری به چشم می خورد اما اثری از زایش ها و ادراک ها و عاطفه های عمیق بشری در آنها نیست. این شعرها هم ممکن است در زمانه ای خاص عده ای را برانگیزانند و بر سر زبان ها بیفتند اما در کوتاه مدت، گاه کوتاه تر از عمر شاعر، از یادها می روند.

در واقع، می توان گفت که گوهر ماندگاری در هیچ یک از این گونه شعرها نیست؛ نخست آن که از جهان بیرون و زمانه ی شاعر چیزی با خود ندارد، و دوم آن که از جهان درونی و پیچ و خم های عاطفی شاعر خالی است و تنها به گزارشگری دلسوزانه اکتفا کرده.

اگر با چنین محکی به مسیر تحولات شعر بهبهانی از نخستین سال های کارش تا به امروز بنگریم می بینیم که چگونه جهان بینی او، ارتباط او با پدیده های بیرونی، و شناور شدنش در زمانه ی متلاطم معاصرش، عاطفه های منزوی و در خود فرورفته ی او را شکلی زنده و پیش رونده بخشیده اند.

وچنین است که من فکر می کنم سیمین خانم توانسته است چونان یک هنرمند چیره دست، هم جایگاه تاریخی خود و زمانه ای راکه درآن زندگی می کند خوب بشناسد، و هم درهای درک عاطفی گسترده و مبتنی بر تخیل آفرینندۀ خویش را به روی جهانی که در آن زندگی می کند بگشاید تا از همه ی عناصر و پدیده های شعری خود به سود آفرینش ها شعری اش بهره ببرد و امکان که چنین شاعری بتواند درحافظ ی ادبی فرهنگی ملّتی بنشیند و ازقید زمان بگذرد بسیار است.

منبع: بنیاد مطالعات ایران