آخرین زمستان استبداد

هوشنگ اسدی
هوشنگ اسدی

هفته اول اسفندماه 1389، دوگانه ای را در بطن خود بر بستر توفانهای روزمره سیاسی - اجتماعی حمل می کند: زندگی و مرگ” نظام مقدس جمهوری اسلامی”.

نخستین روزهای سی و سومین سال “حیات نظام” ، شمارش معکوس برای پایان آن هم هست.

ازنظامی که سی ودوسال پیش مستقر شد تا استقلال و آزادی را در لباس “جمهوری اسلامی” نهادینه کند؛ اکنون تنها “باغ وحش ولایت”- به تعبیر دکتر عبدالکریم سروش - باقی مانده و ادامه حیاتش تنها در سایه چماق اوباش و افراد تا دندان مسلحی ممکن است که به یک تهدید مردم، شهرهای بزرگ ایران را به پادگان نظامی تبدیل می کنند.

ایران، بی چون و چرا در آستانه فرداست. فردائی که نظام “ماهیتا” مرده جمهوری اسلامی، جای خود را به سیستمی “واقعا” موجود بدهد: نو تازه بدنیا آمده، جانشین کهنه شود که هنوز نمرده؛ و تعبیر تاریخی آنتونیو گرامشی در ایران هم آزمون تاریخی خود را پشت سر بگذارد.

همه حوادث هفته اول آخرین ماه آخرین زمستان استبداد، خبر ازپیشروی  مدام مرگ در پیکر سرطانی “نظام” می دهد. تند باد حوادث منطقه، “میدان” های استبداد را درمی نوردد و بساط غارتگران و شکنجه گران را بهم می ریزد. تنها دو دیکتاتور می کوشند با “رهبری انقلاب” برتوفان تغییر،  راه ببندند. سید علی خامنه ای  و معمرالقذافی که دومی انگارحرف اولی را هم می زند: “من رهبر انقلابم و تا ابدالدهر در این سمت باقی خواهم ماند.”

دو سیاستمدار کارکشته از دوجناح فکری، صحنه را واقع بینانه رصد می کنند. فیدل کاسترو که روی سخنش با حوادث مصر است و معلوم نیست دستان خونین جمهوری اسلامی را هم می بیند یا نه، می نویسد: “مردمی که جلوی گلوله می روند، سرکوب شدنی نیستند.”

و جرج سوروس، میلیاردر سرشناس آمریکایی و از چهره‌های بین‌المللی در زمینه مبارزه با رژیم‌های دیکتاتوری، اول شرط  می بندد که عمر جمهوری اسلامی تا یک سال دیگر تمام می شود؛ بعد هم همان حرف کاسترو را دقیقتر می زند: “رفتار مردم نسبت به زمان‌های عادی بسیار متفاوت شده است. وقتی مردم زندگی خود را با انگیزه‌های مشترک به خطر می‌اندازند، آنچه که غیر ممکن به نظر می‌رسد در واقع امکان‌پذیر است.”

و مردم در ایران جلو گلوله می روند. 25  بهمن به اول  اسفند پیوند می خورد. جنبش درست دربهمن ماه از روزهای نظام  فاصله گرفته و دارای تقویم مستقل خودش شده است.

شایعه پرس می گوید: “بر اساس  تصویر های دوربین های شهرداری جمعیت ساعات اولیه 25 بهمن را 700 هزار نفر تخمین زده اند. و وقتی محمد باقرقالیباف این گزار ش رابه شورای امنیت کودتاچیان داده، نفس حضرات بند آمده است.”

دکتر مهدی خزعلی برآورد می کند: “اگر برخورد نمی شد، جمعیتی مثل 25 خرداد 88 تشکیل می شد، اما با توجه به گستردگی خیابان‌های درگیر، می توان آنرا میلیونی برآورد کرد.”

و بعد هم مانند جرج سوروس، شرط می بندد: “من با آقایان شرط می‌بندم اگر شما به معترضین مجوز راهپیمایی بدهید، در تهران ۱۰ میلیون نفر به خیابان می‌آیند. حالا شما می‌گویید جمعیت تهران این قدر نیست. همانطور که «ماشالله»، شما برای راهپیمایی‌هایتان از تمام شهرها آدم می‌آورید، ما نمی‌آوریم و اتوبوس هم نمی‌فرستیم. خود مردم می‌آیند. از تمام شهرهای اطراف می‌آیند. نگویید تهران ۱۰ میلیون جمعیت ندارد.”

و از ترس همین حضور است که اول اسفند شهرهای بزرگ و به ویژه تهران به  یک “پادگان بزرگ” تبدیل می شوند. حتی نوجوانهای هیات های مذهبی را هم چماق بدست آورده اند. سپاه که حضورش برای وضعیت “بحران” پیش بینی شده، تمام و کمال در خیابان است. فرماندهان سپاه از چند شب پیش هزار جور تهدید کرده اند، اما مردم به خیابانها می آیند.

احمدی مقدم طبق نقشه اتاق فکر کودتاچیان، می گوید: “هیچ اتفاقی در روز اول اسفند نیفتاد.” به گزارش علی خزعلی، سایت های جناح حاکم نظیر تابناک، می نویسند: “حضرات به راهپیمایی از پشت کامپیوتر مشغولند و سطح شهر آرام است. همه بر قلیل و ناچیز بودن تعداد تظاهر کنندگان و غیرقانونی بودن آن اصرار داشتند.”

برادر حسین هم همین حرفها را در سرمقاله کیهان تکرار می کند.

گزارش یکی از ذوب شدگان ولایت، از حاشیه جلسه دیدار رهبری با مسئولین نشان می دهد واقعیت چیز دیگری است که همه از “خاموش کردن آتش ” می گفته اند. مقاله تحلیلی گلف نیوز، عنوانش این است: “جنبش سبز همچنان زنده است.”

تحلیل لوموند بر پایه “تظاهرات مردمی ایران و به خطر افتادن قدرت آیت الله ها” می چرخد.

شیمون پرز هم لابد اطلاعاتی دارد که در مصاحبه با رادیو تلویزیون اسپانیا می گوید: “ایران به سرنوشت تونس و مصر دچار می شود.”

واما دم خروس، وقتی کاملا بیرون می زند که تصمیم ستاد کودتا  توسط  احمد جنتی به دستگاه قضایی ابلاغ می شود: “سران فتنه در خانه‌های خود زندانی شوند.”

یک “نماینده” مجلس از رای کمیته ۲۵ بهمن مجلس به «مفسد فی الارض» بودن موسوی و کروبی خبرمی دهد. دادگاه ویژه روحانیت پروژه خلع لباس مهدی کروبی را کلید می زند. و تاهفته تمام شود، مقابل خانه میر حسین موسوی و زهرا رهنورد دیوار آهنین کشیده اند. نخست اوباش و سپس همکارانشان در وزارت اطلاعات به خانه شیخ  دلاورحمله برده و آنجا را اشغال کرده اند. هنوز هم که هنوز است، کسی از سرنوشت رهبران جنبش سبز خبری ندارد.

کروبی در آخرین ساعات قبل از دستگیری گفته است: “اگر حکومت شجاعت دارد مانند شاه محاکمه علنی برای ما برگزار کند. تا آخرین لحظه در کنار مردم خواهم ماند.”

و تازه کودتا چیان می خواهند، نفسی براحتی بکشند که “ویرایش جدید بیانیه جنبش  سبز” به امضای مشترک کروبی ـ موسوی منتشر می شود.

در لحظه دیگری از تاریخ هستیم. “اپوزیسیون واقعا موجود”- نه روی کاغذ و درشعارهای آتشین- قدرت خود را نشان داده است. می توان اکثریت جامعه را با آن همراه و گوش به سخن رهبرانش دید. در زندان خانگی ماندن رهبران جنبش، تجربه برمه را تکرار می کند. زندانی کردن رسمی آنها و محاکمه احتمالی شان یادآور آفریقای جنوبی خواهد شد.

جنبش، شورای هماهنگی را در غیاب رهبران دارد و “منشور” حرکت را هم. منشور هرچند هنوز چند پهلو و کلی است، و با اینکه بیشتر  نگاهش معطوف به اسلام است تا منافع ملی ایران، اما  درمجموع نشان دهنده حرکت بیشتر کروبی ـ موسوی بسوی خواستهای دمکراتیک  مردم ایران است و یک نقطه عزیمت بسیار مهم دارد: “انتخابات آزاد”

“احترام به حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش از جمله اصول خدشه ناپذیر جنبش سبز است و نهاد انتخابات، به عنوان یکی از عمده ترین راه های تحقق آن، اهمیت می یابد. بر این اساس، جنبش سبز تلاش های خود را برای صیانت از آرای مردم تا زمان استقرار نظام انتخاباتی آزاد، رقابتی، غیرگزینشی و منصفانه که شفافیت آن کاملا قابل تضمین باشد، ادامه خواهد داد. رأی و خواست مردم منشأ مشروعیت قدرت سیاسی است و جنبش سبز، اعمال هرگونه صلاحیت خودسرانه و گزینشی تحت عنوان نظارت استصوابی را مغایر با حق الهی کرامت و آزادی انسان، قانون اساسی، حق تعیین سرنوشت مردم توسط خود و حقوق بنیادین آنها می داند.”

بقیه جامعه ایران یعنی اقلیت را- با استفاده از تحلیل فرخ نگهدار- می توان بین مذهبیون سنتی و طرفداران نظام، تقسیم شده دید.

هاشمی رفسنجانی برپای بیانیه هیئت مدیره  مجلس خبرگان امضاء نهاده و حرکت مردم را “حرام” دانسته است. حسن روحانی، ناطق نوری و قالیباف هم در تلویزیون به شیوه هاشمی عمل کرده اند. سران گروه بندیهای گونا گون راست سنتی به دلخواه  آمده اند؛ یا دارند خطری را دور می زنند؟

هاشمی که آشکارا به برکناری از ریاست مجلس خبرگان تهدید می شود، در جلسه دیدار سران قوا با رهبرجمهوری اسلامی، خود را برخ می کشد.

حسن شریعتمداری معتقد است: “خامنه‌ای و رفسنجانی در یک بازی بسیار پیچیده‌، همدیگر را ضعیف می‌خواهند، اما به نفع آن‌ها نیست که طرف مقابل حذف شود”.

و هر دو در”حفظ نظام” است که می توانند بمانند. هاشمی جانبدار “دمکراسی هدایتی” است. خامنه ای اما از دوسال پیش همه تخم مرغ هایش را در سبد کودتاچیانی گذاشته است که همه شعارها را متوجه “سیدعلی” دیدند و لب از لب باز نکردند. شاید هم جانشین خامنه ای در تاریک پشت صحنه، کرواتش ر امحکمتر کرد و با شنیدن سخنان احمدخاتمی که داشت رهبرجمهوری  اسلامی راباد می کرد، لبخند پرمعنائی زد:

رئیس دولت کودتا در دیدار گیدو وستر وله، وزیر خارجه آلمان پیدایش می شود و جنجال تازه ای را دامن می زند. خبر می رسد وزرای امور خارجه اتحادیه اروپا، چندی پیش تصویب کرده اند که هیچیک از آن‌ها به ایران سفر نکند. کوستروله هم صرفا برای بازگرداندن دو خبرنگار زندانی در ایران، به تهران سفر کرده، اما او را برخلاف میل خودش مجبور به دیدار با احمدی‌نژاد کرده اند.

هنوز این جنجال ادامه دارد که محمد البرادعی از تلاش مخفیانه محمود احمدی نژاد برای دیدار با باراک اوباما پرده برمی دارد.

اودرکتاب خاطراتش که در آستانه انتشار است، می نویسد: “محمود احمدی‌نژاد در سال ۲۰۰۹ میلادی، پیامی از طریق من به باراک اوباما فرستاد مبنی بر اینکه تهران مایل است بی‌واسطه و مستقیم با آمریکا به گفت‌وگو بنشیند.”

و درست درهمین موقع، انگار نه انگار که چهارمین دیپلمات جمهوری اسلامی در اعتراض به سرکوب مردم استعفا کرده است؛ احمدی نژاد  به قذافی توصیه می کند: “چگونه ممکن است حاکم یک کشور، مردم خود را به مسلسل ببندد؟ آنها باید اجازه دهند که ملت ها اراده خود را اعمال کنند و حق حاکمیت ملی و برخورداری از کرامت را برای مردم خود قائل باشند.”

و جهان درحالیکه به عکس احمدی نژاد خیره شده که عاشقانه قذافی را در آغوش دارد، نمی داند بخندد یا بگرید.

هفته اول اسفند تمام می شود. آخرین زمستان استبداد به سوی باغ های بهار می رود و شیرین دخت دقیقیان، چه بهنگام  ترجمه تازه ای از بخش پایانی شعر آزادی پل الوار را منتشر می کند:

 

بر مشق‌های دبستانی‌ام

بر نیمکتم، بر درختان

بر شن، بر برف

نام تو را می‌نویسم

 

روی تمامی برگ‌های خوانده‌شده

روی همه‌ی کاغذهای سفید

سنگ، خون، کاغذ یا خاکستر

نام تو را می‌نویسم

 

بر نقش‌های زراندود

بر بازوهای مردان رزم‌آور

بر دیهیم فرمانروایان

نام تو را می‌نویسم

 

روی جنگل، بیابان

روی لانه‌ی پرندگان، روی بوریا

روی پژواک کودکی‌ام

نام تو را می‌نویسم

 

روی شگفتی‌های شب

روی نان سفید روز

روی فصل‌های دلداده

نام تو را می‌نویسم

 

بر پلاس‌های لاجوردینم

بر مرداب آفتاب نمناک

بر دریاچه‌ی ماه جاندار

نام تو را می‌نویسم

 

روی کشتزارها، روی افق

روی بال پرنده‌ها

روی آسیاب سایه‌ها

نام تو را می‌نویسم

 

بر هر وزش سحرگاهی

بر دریا، بر زورق‌ها

بر کوهستان مجنون

نام تو را می‌نویسم

 

روی کف سفید ابرها

روی تراوش‌های توفان

روی رگبار، نم باران

نام تو را می‌نویسم

 

بر نگاره‌های رخشنده

برناقوس رنگ‌ها

بر حقیقت ملموس

نام تو را می‌نویسم

 

بر کوره راه‌های پاخورده

بر جاده‌های درنوردیده

بر میدان‌های لبریز

نام تو را می‌نویسم

 

روی فانوس روشن

روی چراغ خاموش

روی خانه‌های به‌هم پیوسته‌ام

نام تو را می‌نویسم

 

بر میوه‌ای قارچ شده

بر آینه، بر اتاقم

بر پیله‌ی بستر خالی‌ام

نام تو را می‌نویسم

 

بر تن سگ شکمو و لطیفم

روی گوش‌های سیخ‌شده‌اش

روی پای چُلُفتی‌اش

نام تو را می‌نویسم

 

روی آستان درگاهم

روی خرده‌ریزهای آشنا

روی رقص شعله‌های برکت

نام تو را می‌نویسم

 

بر روی هر صندلی چیده

بر پیشانی دوستانم

بر هر دستی که دراز می‌شود

نام تو را می‌نویسم

 

روی بلور مژدگانی‌ها

روی لب‌های اندیشناک

روی تارک سکوت

نام تو را می‌نویسم

 

بر پناهگاه‌های ویرانم

بر جمله‌های ناکامم

بردیوارهای ملالم

نام تو را می‌نویسم

 

روی غیاب خالی از میل

روی تنهایی عریان

روی گام‌های مرگ

نام تو را می‌نویسم

 

بر سلامت بازگشته

بر خطر از سرگذشته

بر امید بی‌یادوراه

نام تو را می‌نویسم

 

 

و به نیروی یک واژه

زندگی‌ام را سر می‌گیرم

به دنیا آمده‌ام که تو را بشناسم

نام تو را بخوانم

 

آزادی…