ایرج میرزا جلالالممالک در ادبیات فارسی شاید پدیدهای یگانه و بینظیر باشد. بسیاری از محققان و منتقدان او را از شعرای تراز اول دوران مشروطه به شمار میآورند و در این داوری بیش از هر چیز به شیوهی بیان او یعنی زبان ساده و محاورهای که در شعرهای خود به کار برده است چشم دارند. برخی اسلوب سخن او را به سعدی همانند میکنند و در این بحثی نیست که صنعت سهل و ممتنع، که یکی از مزایای شعر سعدی به شمار میرود، بعد از آن شاعر بزرگ بیش از همهکس در شعرهای ایرج میرزا نمود کرده است. اما در اینجا مطلب دیگری هم هست؛ منتقد امروزی به تحقیق این نکته میپردازد که «سعدی نو» - به قول ملکالشعرای بهار- به جز سهل و ممتنع بودن، و البته روح ظریف و طبع شوخ و شنگ، چه چیز دیگری از هنرهای سعدی شیرازی در اثر خود دارد؟ سعید نفیسی ایرج را «شیرینسخنترین و گشادهزبانترین شاعر روزگار» خود میشناسد. میبینیم که همچنان طرز به کار بردن زبان مطرح است و نه بداعت تصاویر یا جهانبینی ویژه، که البته ایرج میرزا از آن بیبهره نبوده، اما به هر حال دراین عرصهها قابل سنجش با سعدی نیست؛ گرچه هفتاد سال پس از مرگش بر گرد شخصیت او نیز قصه و داستانهایی پدید آمده که نشان میدهد ایرج هم اندکاندک وارد «خاطرهی ملی» میشود.
به زندگی شاعر نگاه کنیم. او با چند پشت به فتحعلی شاه قاجار میپیوندد، یعنی شاهزاده بوده است، و خود کمابیش به نژادش میبالید، گرچه میگوید «… با جنس شاهزاده بدم» اما میدانیم که بزرگترین دلیل رنجش خود از عارف قزوینی را توهین او به شاهزادگی خود برشمرده است. ایرج همراه پدرش، که سخنسرایی متوسط بود، در دستگاه امیر نظام گروسی در آذربایجان پرورش یافت. نوشتهاند که او زبانهای فارسی و فرانسه و عربی را در تبریز آموخت. شاید در اینجا به برخی قصهسازیها بر بخوریم. تنی چند از محققان به پارهای شعرهای او، که گاه از مقولهی اغراق شاعرانه است، استناد میکنند و او را برابر گفتهی خودش در هفت زبان «افصحالناس» میدانند؛ البته فارسیدانی ایرج از شعر و نثرش پیداست که هم در تقلید شیوهی قدما ورزیده است و هم در کاربرد زبان رایج عصر، با همهی سایهروشنهای ظریفی که همنشینی تعابیر عامیانه با اصطلاحات رسمی واداری از یک جانب، و سبک اشرافی محافل فرهنگی روز از جانب دیگر، پدید میآورد. اما اشارههایی که شاعر به بعضی اخبار و احادیث عربی کرده و یا ضربالمثلهایی که از آن زبان به کار برده نمیتوان سند تبحر او در لسان عرب به شمار آید؛ حداقل در مقایسه با بعضی معاصرانش که متونی به تازی تحریر و یا از آن ترجمه کردهاند. در مورد دانستن زبان فرانسوی هم در پارهای از شعرهای ایرج به واژهها و اصطلاحات آن زبان برمیخوریم که از زاویهی طنز و طیبت مطرح شده ات، اما باز هم نمیتوان به کار بردن تعدادی واژهی فرانسوی مربوط به مشاغل گمرک و وزارت مالیه با آوردن جملاتی از کتابهای درسی را به معنای احاطه بر یک زبان خارجی دانست؛ نامهای اداری از ایرج در دست است که از همکاری با یکی از مستخدمین خارجی دولت (در گمرک کرمانشاه) پوزش خواسته و مینویسد که فرانسه نمیداند؛ اما بیتردید شاعر آنقدر عربی میدانست که بتواند با مطالعهی پارهای متون سفرهی شعرش را غنیتر و رنگینتر سازد.
از قدیمیترین شعرهای ایرجمیرزا که در حدود ۱۷ یا ۱۸ سالگی سروده، قصیدهای است در مدح امیرنظام گروسی که میزان تسلط شاعر جوان را بر قالبهای قدیمی شعر فارسی نشان میدهد، گرچه تصنع و تکلف در آن بارز است و سبک قدیم آشکارا ملکهی شاعر نشده است. در عوض شاید بتوان گرایشهای تجدد را در ژفنای این دست شعرها نیز حس کرد، زیرا از همان آغاز در لابهلای مدایحی که برای ولیعهد وقت - مظفرالدین میرزا- یا برای امیر نظام و برخی رجال درباری دیگر میسرود جوانههای اندیشهای نکتهگیر و نگاهی انتقادی به مردم و محیط نهفته است، که در تنگنای قواعد کلامی قدیم احساس آسودگی نمیکند. وقتی در نوزده سالگی شاعر، پدرش در میگذرد، به رسم زمان پسر متصدی شغل پدر میشود. چند سالی را به اقتضای حرفهاش نظمهایی میپردازد که در واقع مشق کلام ادبیانه است. شاید اگر جریان آگاهی تاریخی مردم ایران به انقلاب مشروطه نرسیده و بنیان فرهنگی کشور دگرگون نگشته بود، ایرج تا آخر کار شاعری درباری و مداح باقی میماند و آثار تجددگرا یا طنزآمیزش که معرف هنر اوست تنها گوشهی کوچکی از کارنامهاش را در بر میگرفت. زمانه شکوفا شد و شاعر جوان را نیز شکوفا کرد. چون انقلاب مشروطه به بار آمد شاعر زندگی درباری را ترک گفت و به خدمت دولت درامد. سالهایی را در تهران، خراسان و چند شهرستان دیگر به ماموریتهای اداری سر کرد. از قید تعبدهای شغل سابقش، یعنی شعر فرمایشی سرودن آزاد شده بود. دیگر اجباری به ردیفکردن کلمات و قافیهپردازی بدون احساس و انگیزه نداشت. اینکه حجم آثار به جا مانده از او زیاد نیست دلالت دارد که ایرجمیرزا در اساس خود را شاعر حرفهای نمیدانسته و تا مناسبتی پیش نمیآمده چیزی نمیسروده است. جوان رند و باهوش و خوشگذران هنر خود را کمکم کشف میکند. به اارهی ادبدوستان عصر در مییابد که از چه نیروی بیانی ساده، نافذ و مردمپسندی برخوردار است. تنها در مواردی که حادثهای ذوقش را تحریک کند تاثرات خود را در قالب ابیاتی میریزد که شأن نزول آنها اغلب معلوم است: نامههای منظوم، گزارشهای دوستانه، مدح و ذم اشخاص، شرح ماوقع یک میهمانی، یا قطعهی تقاضا برای دریافت چیزی و بالاخره به نظم درآوردن حکایتهایی که بیشتر از ادبیات مغرب زمین ترجمه میشد.
در صدر مشروطیت روزنامهنگاری قلمروی شورانگیز به شمار میآید، شاعر نیز حق خود میداند که قطعاتی را که در انتقاد از اوضاع روز سروده در مطبوعات به چاپ برساند؛ افشای روش استبدادی حکام، خردهگیری از اخلاق ارتجاعی، تمسخر خرافات و تعصبات ریشهدار و پندارهای واهی، به خصوص هجو سالوسان و ریاکاران، مضامین بسیاری از این قطعات را تشکیل میدهد؛ سرودههایی که به خاطر خصلت سهل و ممتنع و نزدیکی به لحن گفتاری مردم و در عین حال دارا بودن استحکام درونی به سرعت ورد زبان محافل ادبی و مردم شهرها میشود، و شاعر را در ادامهی راهش تشویق میکند. هنگامی که وزارت معارف حکومت مشروطه در صدد تنظیم کتابهای درسی برمیآید، در مییابد که در جهت پرورش اخلاقی نوباوگان در میراث ادب فارسی ذخیرهی کافی وجود ندارد؛ متون حاوی پند و اندرز در شعر قدیم فارسی البته بسیار است، اما از سویی اغلب این متون خاستگاههای منسوخی دارند که با فرهنگ دوران آزادی نمیخواند و از سوی دیگر بیان پیچیده و متکلف بیشتر آنها برای کودکان و نوجوانان قابل بهرهمندی نیست. پس از شاعران روزگار خواسته میشود که در این زمنهها برای کنابهای درسی آثاری تازه بیافرینند؛ ستایش وطن، توصیف آزادی و حکومت ملی، تجلیل از کار و کارگر، قدرشناسی از دهقان، تحکیم بنیاد خانواده، پاسداشت پدر و مادر، شناسایی حقوق اجتماع از جمله حقوق زنان، تشویق به سوادآموزی و فرهنگاندوزی و حتی آداب معاشرت و نظافت از مضامین این آثار است. ایرج میرزا در این عرصهها طبعآزمایی کرده و، به لطف سادگی طبیعی زبانش، برخی از بهترین قطعات پرورشی و آموزشی را به کتابهای درسی هدیه داده است. در همینجاست که تعارض اصلی آثار او به وجود میآید. ایرج طبعی دارد رند و لاابالی و آسانگیر که به علت پیشینهی پرورش درباریاش، خلق و خوی دنیای کهنه در او ریشه دوانده است؛ او شیفتهی لذت و شادخواری است، عاشق همهی جلوههای بیبند و باری که بتواند دمی را به خوشباش سر کند… در قطعات طنزآمیزی که به بهانهی ائضاع روز میسراید، گاه گویندهای بیملاحظه میبینیم که میتواند از اعقاب سرایندگان هجاگو و هزال چون سوزنی سمرقندی به شمار آید. آزادی مطبوعات در دوران مشروطه نیز به او امکان میدهد که اگر از کوره به در رفته باشد مطایبه را به مرز رکاکت برساند. چنین شاعری قطعاتی پاکیزه در تعریف و تبلیغ اخلاقی انسانی و مدنی برای کودکان و نوجوانان میسراید که تعارضی چشمگیر در مجموعه آثارش پدید آورده است.
دکتر محمد جعفر محجوب در این باره مینویسد:
«ایرج تا بدان حد در آوردن الفاظ مستهجن و معانی زشت در شعر خود پیش رفته است که بعضی از کارشناسان تعلیم و تربیت عقیده دارند کودکان و نوجوانان دبستانی نباید نام ایرج را بشنوند… شاید چنین منع و احترازی تا حدی افراطی باشد اما در هر حال جای تاسف است که نتوان دیوان شاعری را که زیباترین و مناسبترین اشعار را برای خواندن و آموختن کودکان سروده است در دسترس آنان قرار داد… ایرج در مقام تبلیغ افکار انقلابی و اصلاح جامعه مطالعهای عمیق نداشته و ریشهی دردها و بدبختی این ملت را تشخیص نداده و رد پای غول استعمار را بازنشناخته و هرگز به توسعهی اقتصادی و ملی آن نیندیشیده و گمان برده است که اگر همهکس به مئرسه بروند و دندان خود را مسواک کنند و از سینهزنی دست بردارند و قوانین بهداشتی و آداب معاشرت را رعایت کنند، کار درست خواهد شد…»
از یک نظرگاه سراسری سرودههای ایرج، در قیاس با توقعی که در گنجینهی ادب فارسی، شعر رودکی و فردوسی، منوچهری، خیام، سعدی، مولوی و حافظ و دیگران در پژوهنده پدید میآورد، شعر کاملی نیست، و در ازای دریافتی که ما از شعر نو بعد از نیما داریم، حتی بسیاری از آن را نمیتوان شعر شناخت. مثلا ما همچنان از خواندن منظومهی عارفنامه لذتی هزالانه میبریم، باز هم آن را خواهیم خواند و شاید هرگز برای ما کهنه نخواهد شد، اما هیچکدام ما این منظومه را در قیاس با روح شعر بزرگان خود، شعر به مفهوم واقعی کلمه نمیشناسیم. از آن غریبتر بعید است اکثریت ما بعد از خواندن این منظومه، گرچه بسیار خندیدهایم، در دعوای دو شاعر حق را به ایرج بدهیم!
شعر ایرج
مادر
گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهن گرفتن آموخت
شبها بر گاهوارهی من
بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوهی راهرفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچهی گل شکفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست
تا هستم و هست دارمش دوست
دمطلبی
بودهست خری که دم نبودش
روزی غم بیدمی فزودش
در دمطلبی قدم همی زد
دم میطلبید و دم نمیزد
یک ره نه ز روی اختیاری
بگذشت میان کشتزاری
دهقان مگرش ز گوشهای دید
برجست و از او دو گوش ببرید
بیچاره خر آرزوی دم کرد
نایافته دم دو گوش گم کرد!
انتقاد از مستشاران
نبینی خیر از دنیا علایی
رسد از آسمان بر تو بلایی
تو را کردیم ای گوساله مامور
نه ماموری که المامور معذور
که بنمایی در آمریکا تجسس
بیاری مستشاری با تخصص
در آمریکا به خرها کردی اعلان
که باشد مرتع سبزی در ایران
ز نوع خود فرستادی کمندی
خصوصا یک خر بالا بلندی
چموش و بدلگام و خام و گه گیر
نه از افسار میترسد نه زنجیر
خران داخلی معقول بودند
وجیهالمله و مقبول بودند
که باشد این مثل منظور هرکس
زبان خر خلج میداند و بس
نه تنها مرتع ما را چریدند
پدرسگ صاحبان بر سبزه ریدند!
بخشی از شعر «انقلاب ادبی»
انقلاب ادبی محکم شد
فارسی با عربی توام شد
در تجدید و تجدد وا شد
ادبیات شلم شوربا شد!
تا شد از شعر برون وزن و روی
یافت کاخ ادبیات نوی
میکنم قافیهها را پس و پیش
تا شوم نابغهی دورهی خویش
گلهی من بود از مشغلهام
باشد از مشغلهی من گلهام
همه گویند که من استادم
در سخن داد تجدد دادم
هر ادیبی به جلالت نرسد
هر خری هم به وکالت نرسد
هر دبنگوز که والی نشود
دام اجلاله العالی نشود
هر که یک حرف بزد ساده و راست
نتوان گفت رییس الوزراست
تو مپندار که هر احمق خر
مقبل السلطنه گردد آخر
کار این چرخ و فلک تو در توست
کس نداند که چه در باطن اوست…
نثر ایرج
نامهی ایرج به وثوقالدوله، رییس الوزرای وقت
قربانت شوم دیشب بنده صحیح و مطابق واقع عرض کردم که پس از چهل و پنج سال زحمت و انس و الفت با مالکین امور این مملکت تازه امروز در پناه اقدام و امساک پسرم موفق به خرید یک خانهی خراب ناتمام غیر قابل سکونت شدهام و مع هذا اگر مساعدهای از شهریهی اداره داده نشود که قیمت را بدهم و قباله را بگیرم، به زحمتی خواهم افتاد که بالاتر از زحمت بیخانمانی خواه بود.
حضرت مستطاب عالی هم البته صحیح فرمودید که تا اجازهی آقای رییسالوزرا این مساعدت یا شاید اقسام این مساعدت را نمیتوانید بکنید. پس حالا چه باید کرد؟ بنده با همه احتیاجی که دارم حق خدمت دیرینهی خود را در خدمت ذی رفعت این رییس الوزرا (رییس الوزرایی که اگر مشغله ساتر جمیل اوصافش نبود، کرامت نفسش از شبلی و بایزید میگذشت) بالاتر از آن میدانم که بعد از همه خودداریهایی که کرده یا انتظارهایی که دارم حالا یک همچو سوال حقیری بکنم که تفضل فرموده حقوق پنجماههی بنده را مساعده بدهید و ماهی پنج تومان یعنی نصف آن چه دارم به ازای آن از حقوق شهریهام کسر بگذارید.
پس شخص حضرت مستطاب عالی که همیشه به یک حال و با بنده هم تا یک درجه مساعد و مهربان بوده و هستید اگر ممکن است که بی مزاحمت خاطر مبارک ایشان و در ضمن بقیهی مما ترک من آل موسی و هارون این مساعدت را با بنده بفرمایید خیلی متشکر و ممنون میشوم و الا میفرمایید هرچه اسباب خانه دارم میفروشم و به خانه خراب خود میروم و همان را معرف قدردانیها و بزرگواریهای عصر خودمان قرار میدهم.
سبحانالله، کسانی که به فرسنگها الز خدمت ذی شوکت این بزرگوار دور بودهاند، یا به سماجت ایشان یا به سماجت خودشان به مراتب عالیه رسیده و رواتب کامله بردند؛ اما بنده که از سالهای دراز هروقت بیکار بودهاند محرمتر از همه در خدمتشان بودهام و هر وقت با کار بودهاند محرومتر از همه، از زمان وزارت سابق تا ریاست لاحقشان مکرر عرض و استرحام کردهام که این یکصد تومان شهریه با این گرانی ارزاق و پریشانی اوضاع کفاف معیشتم را نمیکند؛ همه را شنیدهاند، ولی تا بیکار بودهاند که عطایشان موقع نداشته و تا با کار بودهاند که لقاشان مقدور نبوده است؛ ناچار میبایست به بخش خدایی و رزق هوایی قناعت بکنم، بسوزم و بسازم. از مرحوم وصال است:
گرچه زین دولت (بنده عرض میکنم هیئت) همه ناکامی آمد کام ما
در فنا افتیم اگر او را فنا میخواستیم
جز قفای شاهد دولت نبیند هرکه گفت
روی این فرخنده دولت را قفا میخواستیم
جسارت کردم. ایام عمر و عزت پاینده باد.
چاکر: ایرج
شب ۲۳ دلو
وثوق الدوله با لحن تمسخرآمیزی زیر این نامه نوشته است:
«شاهزاده جلال الممالک به قدری این کاغذ را خوب نوشتهاند که واقعا باید وزارت مالیه مساعدت نموده شهریهی ایشان را ماه به ماه بپردازد. من اگر دارای این طبع رقیق و این کمالات بودم از مساعده که سهل است از شهریه هم صرف نظر مینمودم!»