سریال روز♦ تلویزیون

مهدی عبدالله زاده
مهدی عبدالله زاده

سیاست سریال سازی مناسبتی بدجوری دارد در تلویزیون ایران ریشه می دواند. سر تا ته سال را که بگیری، ‏نصفش می شود مناسبت. دوماه محرم و صفر، یک ماه رمضان، یک ماه سالگرد انقلاب ده دوازده روز ‏مراسم ارتحال و باقی اش هم ایام فاطمیه و مراسم حج و عید قربان و غدیر و… سر جمع که حساب کنی ‏مناسبت را شش ماه از سال گرفته. که همه شان از دم، بهانه اند و مناسبت اصلی همانا سیاست است و اهداف ‏سیاسی.‏

emaratfarangi1.jpg

نگاهی به سریال عمارت فرنگی
تحریف تاریخ ایران بسود نظام

سی سال گذشت، اما عقده ها، کینه ها و دشمنی های رهبری و شرکاء نسبت به خاندان پهلوی فرو ننشسته. ‏صدا و سیمای رهبری کماکان با همان لحن و شیوه ای در سریال هایش از شاه پدر و پسر یاد می کند که در ‏سالهای نخست. با همان فحاشی و هتاکی، با همان شیوه های بیمار گونه، و بد تر ازهمه، با همان بی توجی به ‏واقعیات تاریخی و سو استفاده از تحریف تاریخ.‏

عمارت فرنگی، تا به امروز آخرین تولید کارخانه فانتزی سازی صدا و سیما در چارچوب سریال های ‏مناسبتی است. محمد رضا ورزی کارگردان حزب الله و متعهدی که در این قحط الرجال صدا وسیما به ناگاه ‏عزیز دل و مقرب درگاه شده و گروه تولید به سوییس می برد برای فیلمبرداری، سازنده این سریال است که ‏از چندی پیش هرشب از شبکه دوم سیما به روی آنتن می رود.‏

emaratfarangi2.jpg

هرچند در سه دهه اخیر پرداختن به وقایع تاریخ معاصر با تحریف های عامدانه و سیاسی همراه بوده، اما این ‏نخستین بار است که در تلویزیون اسلامی یک سریال با تمام قوا پهلوی را به فحش می بندد و با رو سفید ‏کردن تحریف گران ماقبل خود، احمد شاه را فردی مظلوم و قربانی جلوه می دهد که انسانی است آزاد اندیش ‏با روحی بلند و طبعی شاعرانه! که دژخیمی به نام رضا خان را بر سر راه خود دارد. ‏

اصلا روایت با آه و ناله های شاعرانه همسر احمد شاه شروع می شود که مدام در حال تعریف و تمجید از ‏شوی تاجدارش است که حرمسرا ندارد و دیکتاتور نیست و دغدغه اش ایران است ومام وطن؛ آنقدر حب وطن ‏دارد که دخترش را ایراندخت نام نهاده و الخ.. و انگار نه انگار که این همان شاه ایران است که گفت گشت ‏زدن در خیابانهای پاریس رابه سلطنت ایران ترجیح می دهد.‏

emaratfarangi3.jpg

ورزی به طرزی خام دستانه خیر و شر را میان مدرس و رضا شاه تقسیم می کند. از این منظر هرکس با ‏اندک گرایشی که به یکی از این دو داشته باشد یا از اولیا است یا از اشقیا. به تبع این نگاه ساده لوحانه، ‏شخصیت ها همه تک بعدی و مطلق گرایانه هستند. یا سیاه یا سفید. بر همین اساس، مثلا میرزاده عشقی که به ‏جز اشتراک نظرش با مدرس درباره لزوم دوام قاجار و تکمیل مشروطیت، هیچ همخوانی دیگری با این آخوند ‏نماینده نداشته، در این جا می شود دستبوس مدرس و صلوات گو و مذهبی. یا محمد علی فروغی که از ‏بزرگان ادب و سیاست ایران معاصر است و ثابت شده که باحضور موثر خود جلوی بسیاری از نابسامانی ‏های سیاسی و هرج و مرج های زیانبار را در آن مقطع حساس گرفت، در این سریال می شود روباه حیله گر ‏فتنه انگیزی که نوکری انگلیس و همراهی رضا شاه را می کند. بد تر از همه اما، همانطور که گفته شد چهره ‏ای است که از احمد شاه تصویر می شود. نوعی تصویر سازی که دیگر از مرز اغراق یا مخدوش ساختن ‏واقعیت گذشته و حاصلِ قلب کردن واقعیت است. این نوع نگاه به خوبی نشان می دهد که کینه و نفرت نسبت ‏به پهلوی ها در نزد رهبران انقلاب تا چه میزان در شکل گیری انگیزه آنها برای سرنگونی نظام موثر بوده ‏است. به طوری که تعریف طاغوت و دیکتاتوری و ظلم از نظر آنها به این خاندان محدود می شود و احمد شاه ‏در این جا می شود قهرمان ناکام داستان و ارادتمند به سید حسن مدرس و مدافع مشروطیت و سرشار از حب ‏وطن…ظاهرا از منظر آقایان هدف، هر وسیله ای را توجیه می کند؛ و گرنه این حماقت را مرتکب نمی شدند ‏که دشمنِ دشمن را نیک بشمرند. ‏

emaratfarangi4.jpg

آنچه گفته شد صرفا در باب محتوای شعار زده و عوام فریبانه سریال بود. وگر نه از منظر روایت و ساختار ‏و اجرا اگر ضعفها را بشمرم مثنوی هفتاد من می شود و اساسا این سریال ارزش آن را ندارد که با این معیار ‏ها سنجیده شود.‏

روایت آنقدر مغشوش است که معلوم نیست با کی طرفیم. اولین دقایق سریال با تک گویی های مضحک همسر ‏احمد شاه آغاز می شود و این روند هر از گاه ادامه می یابد. اما لابه لای آن، میان نویس و راوی سوم شخص ‏و محمد علی فروغی هم وارد گود می شند و همه را گیج می کنند.‏

بد تر از همه، دیالوگ های تنفر برانگیزی است که به قصد پیروی از سبک و سیاق مرحوم علی حاتمی نوشته ‏شده، اما آن قدر سست و بی رمق و پر اشتباه است که می شود مصداق کار هر بز نیست خرمن کوفتن. با این ‏تفاوت که اقای ورزی همان بز هم نیست. فرانسه پراکنی های شاه و ولیعهد در لحظه عزیمت شاه به پاریس ‏یکی از نمونه های هنر نمایی استاد در نگارش گفتگو هاست. ‏

emaratfarangi5.jpg

گروه تولید برای سفر ده روزه به سوییس برای ادامه فیلمبرداری صد ها میلیون خرج می کنند، اما برای ‏لوکیشن های داخلی آنقدر امساک به خرج می دهند که نتیجه اش می شود یک جور صحنه آرایی حقیر و باور ‏ناپذیر. دل و روده کاخ نیاوران را در آورده اند. موزه استاد فرشچیان در کاخ نیاوران می شود خانه فروغی. ‏عمارت مقابلش می شود سفارت انگلیس در تهران و عمارت بعدی می شود دفتر نخست وزیر در لندن! ‏درختان چناری که حد فاصل این عمارت ها هستند هم همه را به هم وصل می کنند. لازم نیست کاخ نیاوران ‏را دیده باشی تا این را بفهمی. خود درختان و معماری ها این را به تو می گویند. مضحک تر از همه ساختمان ‏نخست وزیر است که نه درختانش به لندن می ماند و نه رنگ آجر هایش و نه نوع معماری اش. بازی گلف ‏آقایان انگلیسی با اردشیر ریپورتر در لندن! در چمن های نصفه و نیمه و هرس نشده ی زمین شیب دار کاخ ‏نیاوران – که پر از برگهای خشک و پهن چنار است- دیدنی تر از همه به نظر می رسد! مرحبا به این هوش ‏و هنر. ‏

emaratfarangi6.jpg

بازی ها همه به جز یک استثنا همه بد و آزار دهنده اند. آن که نقش میرزاده عشقی را بازی می کند حتی بلد ‏نیست شعر های آن مرحوم را درست بخواند و وزن و اکسون گذاری را موقع خواندن رعایت کند. محمد ‏مطیع هم که پس از سالها دوری از ایران، به عرصه بازیگری بازگشته با وجود توانمندی های کم نظیرش ‏نمی تواند با این فیلمنامه سست و کارگردانی سست تر، کاری از پیش ببرد. سکانس حضور اردشیر ریپورتر ‏در دفتر نخست وزیر انگلیس هم مضحک ترین نمونه ی هدایت چند بازیگر در یک صحنه تا به اینجاست. ‏همه آنقدر هول و ناهماهنگ اند که ناخود اگاه پس از بیان هر کلمه، سرشان را عین بز تکان می دهند و آنقدر ‏این کار را تکرار می کنند که اگر پیچ صدا را ببندیم این تصور پیش می آید که دارند جملگی رقصِ سر می ‏کنند!‏

emaratfarangi7.jpg

‏ در این میان، استثنایی که اشاره کردم احمد نجفی است در نقش رضا شاه. بی تردید بهترین رضا شاه همه ی ‏این سی سال اخیر بوده و بهترین احمد نجفی بازیگر تا به حال. هرچه می خواهم به خود بقبولانم که او احمد ‏نجفی است نمی توانم. او رضا شاه است!‏ ‏ ‏ emaratfarangi8.jpg