سیاست سریال سازی مناسبتی بدجوری دارد در تلویزیون ایران ریشه می دواند. سر تا ته سال را که بگیری، نصفش می شود مناسبت. دوماه محرم و صفر، یک ماه رمضان، یک ماه سالگرد انقلاب ده دوازده روز مراسم ارتحال و باقی اش هم ایام فاطمیه و مراسم حج و عید قربان و غدیر و… سر جمع که حساب کنی مناسبت را شش ماه از سال گرفته. که همه شان از دم، بهانه اند و مناسبت اصلی همانا سیاست است و اهداف سیاسی.
نگاهی به سریال عمارت فرنگی
تحریف تاریخ ایران بسود نظام
سی سال گذشت، اما عقده ها، کینه ها و دشمنی های رهبری و شرکاء نسبت به خاندان پهلوی فرو ننشسته. صدا و سیمای رهبری کماکان با همان لحن و شیوه ای در سریال هایش از شاه پدر و پسر یاد می کند که در سالهای نخست. با همان فحاشی و هتاکی، با همان شیوه های بیمار گونه، و بد تر ازهمه، با همان بی توجی به واقعیات تاریخی و سو استفاده از تحریف تاریخ.
عمارت فرنگی، تا به امروز آخرین تولید کارخانه فانتزی سازی صدا و سیما در چارچوب سریال های مناسبتی است. محمد رضا ورزی کارگردان حزب الله و متعهدی که در این قحط الرجال صدا وسیما به ناگاه عزیز دل و مقرب درگاه شده و گروه تولید به سوییس می برد برای فیلمبرداری، سازنده این سریال است که از چندی پیش هرشب از شبکه دوم سیما به روی آنتن می رود.
هرچند در سه دهه اخیر پرداختن به وقایع تاریخ معاصر با تحریف های عامدانه و سیاسی همراه بوده، اما این نخستین بار است که در تلویزیون اسلامی یک سریال با تمام قوا پهلوی را به فحش می بندد و با رو سفید کردن تحریف گران ماقبل خود، احمد شاه را فردی مظلوم و قربانی جلوه می دهد که انسانی است آزاد اندیش با روحی بلند و طبعی شاعرانه! که دژخیمی به نام رضا خان را بر سر راه خود دارد.
اصلا روایت با آه و ناله های شاعرانه همسر احمد شاه شروع می شود که مدام در حال تعریف و تمجید از شوی تاجدارش است که حرمسرا ندارد و دیکتاتور نیست و دغدغه اش ایران است ومام وطن؛ آنقدر حب وطن دارد که دخترش را ایراندخت نام نهاده و الخ.. و انگار نه انگار که این همان شاه ایران است که گفت گشت زدن در خیابانهای پاریس رابه سلطنت ایران ترجیح می دهد.
ورزی به طرزی خام دستانه خیر و شر را میان مدرس و رضا شاه تقسیم می کند. از این منظر هرکس با اندک گرایشی که به یکی از این دو داشته باشد یا از اولیا است یا از اشقیا. به تبع این نگاه ساده لوحانه، شخصیت ها همه تک بعدی و مطلق گرایانه هستند. یا سیاه یا سفید. بر همین اساس، مثلا میرزاده عشقی که به جز اشتراک نظرش با مدرس درباره لزوم دوام قاجار و تکمیل مشروطیت، هیچ همخوانی دیگری با این آخوند نماینده نداشته، در این جا می شود دستبوس مدرس و صلوات گو و مذهبی. یا محمد علی فروغی که از بزرگان ادب و سیاست ایران معاصر است و ثابت شده که باحضور موثر خود جلوی بسیاری از نابسامانی های سیاسی و هرج و مرج های زیانبار را در آن مقطع حساس گرفت، در این سریال می شود روباه حیله گر فتنه انگیزی که نوکری انگلیس و همراهی رضا شاه را می کند. بد تر از همه اما، همانطور که گفته شد چهره ای است که از احمد شاه تصویر می شود. نوعی تصویر سازی که دیگر از مرز اغراق یا مخدوش ساختن واقعیت گذشته و حاصلِ قلب کردن واقعیت است. این نوع نگاه به خوبی نشان می دهد که کینه و نفرت نسبت به پهلوی ها در نزد رهبران انقلاب تا چه میزان در شکل گیری انگیزه آنها برای سرنگونی نظام موثر بوده است. به طوری که تعریف طاغوت و دیکتاتوری و ظلم از نظر آنها به این خاندان محدود می شود و احمد شاه در این جا می شود قهرمان ناکام داستان و ارادتمند به سید حسن مدرس و مدافع مشروطیت و سرشار از حب وطن…ظاهرا از منظر آقایان هدف، هر وسیله ای را توجیه می کند؛ و گرنه این حماقت را مرتکب نمی شدند که دشمنِ دشمن را نیک بشمرند.
آنچه گفته شد صرفا در باب محتوای شعار زده و عوام فریبانه سریال بود. وگر نه از منظر روایت و ساختار و اجرا اگر ضعفها را بشمرم مثنوی هفتاد من می شود و اساسا این سریال ارزش آن را ندارد که با این معیار ها سنجیده شود.
روایت آنقدر مغشوش است که معلوم نیست با کی طرفیم. اولین دقایق سریال با تک گویی های مضحک همسر احمد شاه آغاز می شود و این روند هر از گاه ادامه می یابد. اما لابه لای آن، میان نویس و راوی سوم شخص و محمد علی فروغی هم وارد گود می شند و همه را گیج می کنند.
بد تر از همه، دیالوگ های تنفر برانگیزی است که به قصد پیروی از سبک و سیاق مرحوم علی حاتمی نوشته شده، اما آن قدر سست و بی رمق و پر اشتباه است که می شود مصداق کار هر بز نیست خرمن کوفتن. با این تفاوت که اقای ورزی همان بز هم نیست. فرانسه پراکنی های شاه و ولیعهد در لحظه عزیمت شاه به پاریس یکی از نمونه های هنر نمایی استاد در نگارش گفتگو هاست.
گروه تولید برای سفر ده روزه به سوییس برای ادامه فیلمبرداری صد ها میلیون خرج می کنند، اما برای لوکیشن های داخلی آنقدر امساک به خرج می دهند که نتیجه اش می شود یک جور صحنه آرایی حقیر و باور ناپذیر. دل و روده کاخ نیاوران را در آورده اند. موزه استاد فرشچیان در کاخ نیاوران می شود خانه فروغی. عمارت مقابلش می شود سفارت انگلیس در تهران و عمارت بعدی می شود دفتر نخست وزیر در لندن! درختان چناری که حد فاصل این عمارت ها هستند هم همه را به هم وصل می کنند. لازم نیست کاخ نیاوران را دیده باشی تا این را بفهمی. خود درختان و معماری ها این را به تو می گویند. مضحک تر از همه ساختمان نخست وزیر است که نه درختانش به لندن می ماند و نه رنگ آجر هایش و نه نوع معماری اش. بازی گلف آقایان انگلیسی با اردشیر ریپورتر در لندن! در چمن های نصفه و نیمه و هرس نشده ی زمین شیب دار کاخ نیاوران – که پر از برگهای خشک و پهن چنار است- دیدنی تر از همه به نظر می رسد! مرحبا به این هوش و هنر.
بازی ها همه به جز یک استثنا همه بد و آزار دهنده اند. آن که نقش میرزاده عشقی را بازی می کند حتی بلد نیست شعر های آن مرحوم را درست بخواند و وزن و اکسون گذاری را موقع خواندن رعایت کند. محمد مطیع هم که پس از سالها دوری از ایران، به عرصه بازیگری بازگشته با وجود توانمندی های کم نظیرش نمی تواند با این فیلمنامه سست و کارگردانی سست تر، کاری از پیش ببرد. سکانس حضور اردشیر ریپورتر در دفتر نخست وزیر انگلیس هم مضحک ترین نمونه ی هدایت چند بازیگر در یک صحنه تا به اینجاست. همه آنقدر هول و ناهماهنگ اند که ناخود اگاه پس از بیان هر کلمه، سرشان را عین بز تکان می دهند و آنقدر این کار را تکرار می کنند که اگر پیچ صدا را ببندیم این تصور پیش می آید که دارند جملگی رقصِ سر می کنند!
در این میان، استثنایی که اشاره کردم احمد نجفی است در نقش رضا شاه. بی تردید بهترین رضا شاه همه ی این سی سال اخیر بوده و بهترین احمد نجفی بازیگر تا به حال. هرچه می خواهم به خود بقبولانم که او احمد نجفی است نمی توانم. او رضا شاه است!