در راستای این که تعدادی از عناصر مساله دار و بی مساله راست و چپ که بعضا اصلاح طلب و بعضا مخالف اصلاحات بوده و برخی از آنان رد صلاحیت شده و برخی از آنان احراز صلاحیت نشده اند و با عنایت به اینکه تا هفته دیگر برای هر نوع احراز صلاحیت فرصت تعیین شده است، لذا برخی شواهد عینی و روشن درمورد برخی بی صلاحیت ها، ذیلا اعلام می گردد.
بی صلاحیت اول
همسرش: سلام عزیزم
بی صلاحیت اول: السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
همسرش: اشتباه گرفتی، من اون یکی نیستم، من فی فی ام.
بی صلاحیت اول: نخیر منزل محترمه، اشتباه نگرفتم، شما فاطمه خانوم هستید.
همسرش: فاطمه خانوم دیگه چه خری یه، من زنتم.
بی صلاحیت اول: بله، حاج خانوم، فاطمه خانوم!
همسرش: واسه چی اون جوری حرف می زنی، کسی پیش ته؟
بی صلاحیت اول: این حرف ها چیست می فرمائید، بنده در کمیسیون هستم.
همسرش: نکنه اسم طرف کمیسیونه، اسم قبلی یه چی بود؟
بی صلاحیت اول: لطفا شرایط را درک بفرمائید، حاج خانوم!
همسرش: شرایط چیه؟ باز چه مارمولک بازی داری درمی آری؟
بی صلاحیت اول: حاج خانوم! بنده در کمیسیون هستم، لطفا مراعات بفرمائید.
همسرش: مرده شور تو رو ببره با کمیسیون.
بی صلاحیت اول: لطفا اجازه بفرمائید.( از اتاق جلسه بیرون می رود) فی فی! الاغ! مگه صد بار نمی گم که الآن صلاحیتم رد شده این جوری حرف نزن، بدبخت!
همسرش: ای وای! اصلا یادم نبود…
بی صلاحیت دوم
سردبیر روزنامه: سلام حاجی! چطوری؟
بی صلاحیت دوم: سلام حاج آقا! بد نیستم.
سردبیر روزنامه: مقاله تون نرسید.
بی صلاحیت دوم: کدوم مقاله؟
سردبیر روزنامه: در مورد اصلاح طلبی دینی و انتخابات
بی صلاحیت دوم: آهان، فعلا مشغول لابی هستم.
سردبیر روزنامه: بابا مقاله که لابی نمی خواد.
بی صلاحیت دوم: برای مقاله نه، فعلا مقاله رو بی خیال بشید به امید خدا.
سردبیر روزنامه: پس چی می دین برای این شماره؟
بی صلاحیت دوم: یک ملاقات با حضرت امام داشتم 25 سال قبل، دارم خاطره اون رو می نویسم.
سردبیر روزنامه: بابا بی خیال، مگه نمی خوای انتخاب بشی؟
بی صلاحیت دوم: اتفاقا به همین دلیل…
سردبیر روزنامه: باشه، پس هر وقت آماده بود خودت بفرست.
بی صلاحیت دوم: سه روزه دنبال عکس می گردم، عکس دارم با خود آقا…
سردبیر روزنامه: باشه، پس بفرست.
بی صلاحیت دوم: ولی عکسه نیست، چهار سال بود پسرم گذاشته بود کنار، الآن نیست.
سردبیر روزنامه: ببینم، پسرت نمی تونه برامون مقاله بنویسه؟
بی صلاحیت دوم: بهش می گم، عکس رو پیدا کنم مقاله رو می فرستم.
سردبیر روزنامه: باشه، بگو پسرت به جات بنویسه.
بی صلاحیت سوم
اطلاعیه: اینجانب نجفقلی امیدوار، فرزند کامبیز، صادره از علی آباد سفلی، نماینده مجلس دوم، چهارم و متاسفانه ششم، و کاندیدای مجلس هشتم، هر نوع حضور خود را در هرگونه تحصن در هرگونه مجلس تکذیب نموده، شخص موجود در تصویر منتشره در کتب و نشریات، دارای شباهت به اینجانب بوده، در زمان وقوع جرم اینجانب بشهادت خانواده محترمه در جمکران بوده، هرنوع انتصاب و ارتباط با فرق ضاله از جمله بهائیت، گروهکها، دفتر تحکیم وحدت، اصلاح طلبان، شخص موسوم به سید محمد خاتمی و کارگزاران را تکذیب و التزام عملی و وفاداری به ولایت مطلقه فقیه را اعلام می نمایم.
بی صلاحیت چهارم
رادیو بی بی سی: سلام علیکم، جناب آقای مصیبت مهربان؟
بی صلاحیت چهارم: بفرمائید خودم هستم.
رادیو بی بی سی: هفته قبل قرار بود با هم مصاحبه کنیم.
بی صلاحیت چهارم: بله، در مورد چی بود؟
رادیو بی بی سی: فرموده بودید که می خواهید در مورد حقوق روزنامه نگاران حرف بزنید.
بی صلاحیت چهارم: بنده می خواستم در مورد حقوق روزنامه نگاران حرف بزنم؟
رادیو بی بی سی: بله، فرمودید وقتی صلاحیت تون تائید شد، دوست دارید در این مورد….
بی صلاحیت چهارم: ببخشید، برادر! شما از کدوم روزنامه تلفن می زنید؟
رادیو بی بی سی: من از بی بی سی زنگ می زنم، از لندن مزاحم تون می شم…
بی صلاحیت چهارم: آقا! چرا مزاحم می شی؟ حالا چه وقت مزاحم شدنه؟
رادیو بی بی سی: ببخشید، خودتون فرمودید.
بی صلاحیت چهارم: من هرگز چنین چیزی نگفتم.
رادیو بی بی سی: فرمودید که بعد از تائید صلاحیت زنگ بزنم، سه شنبه گذشته….
بی صلاحیت چهارم: حالا که رد شده، شما هم دیگه مزاحم نشو…
بی صلاحیت پنجم
بی صلاحیت پنجم وارد اتاق هیات نظارت شورای نگهبان شده و در حالی که دست هایش را روی سینه گذاشته است، سلام می کند.
آقای هیات نظارت: بفرمائید.
بی صلاحیت پنجم: حاج آقا منصور منو فرستاده مزاحم تون بشم، صلاحیتم رد شده.
آقای هیات نظارت: بله، به من زنگ زد. برای چی رد صلاحیت شدی؟
بی صلاحیت پنجم: والله نمی دونم.
آقای هیات نظارت: شما با نهضت آزادی کار کردی؟
بی صلاحیت پنجم: من؟ نه، ولی چند بار اعلامیه شون رو پاره کردم.
آقای هیات نظارت: خدا خیرت بده، ببینم شما روزنامه نگار بودی؟
بی صلاحیت پنجم: روزنامه نگار که نبودم، ولی چند بار به دفتر روزنامه حمله کردم.
آقای هیات نظارت: احسنت! شما هیچ وقت گروهکی نبودی؟ از اون دوره بچگی؟
بی صلاحیت پنجم: نه حاج آقا! گروهکی نبودم، ولی چند تا گروهکی رو دوره جوونی کتک زدم.
آقای هیات نظارت: خدا حفظت کنه! شما هیچ وقت اصلاح طلب نبودی؟
بی صلاحیت پنجم: نه حاج آقا، من روز اول خرداد بعد از اینکه به حاج آقا ناطق رای دادم، بیهوش شدم و در حال کما بودم، سه سال قبل یک روز قبل از انتخاب حاجی به هوش اومدم و به حاج آقا احمدی نژاد رای دادم، در تمام دوره اصلاحات من بیهوش بودم.
آقای هیات نظارت: شما التزام عملی به ولایت فقیه داشتی؟
بی صلاحیت پنجم: بله حاج آقا، اصلا بیهوشی من بخاطر همین بود. من روز اول خرداد رفتم ملاقات آقا، ایشون رو که دیدم یک حالت ذوبی به من دست داد، کاملا ذوب شدم و هشت سال توی شیشه به همون حالت بودم تا خدا عمر دوباره داد.
آقای هیات نظارت: احسنت بر شما، ببینم شما هرگز با رادیوهای خارجی مصاحبه کردی؟
بی صلاحیت پنجم: رادیوی خارجی چی هست؟ خارج از کجا؟
آقای هیات نظارت: مثلا با رادیو بی بی سی یا رادیو فردا مصاحبه کردی؟
بی صلاحیت پنجم: نه، هیچ وقت، فقط یک بار پسرم رادیو جوان گوش می داد که یک ساعت کتکش زدم و الآن بیمارستانه.
آقای هیات نظارت: دستت درد نکنه، ببینم، شما اصولا جزو مفسدین اقتصادی نبودی؟ مثلا پول بیت المال خورده باشی؟
بی صلاحیت پنجم: نه حاج آقا! من الآن دو ساله که فقط نون خشک می خورم و عیالم بخاطر گرسنگی مرد، خودم هم از کرج تا اینجا چون پول اتوبوس نداشتم پیاده اومدم.
آقای هیات نظارت: برادر! من شرمنده ام، ولی فکر کنم صلاحیت شما احراز نشده.
بی صلاحیت پنجم: حالا چی کار کنم؟ می شه شما احرازش کنی؟
آقای هیات نظارت: نه، شما برو، چهار سال دیگه بیا.