پنج بی صلاحیت خبیث

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg

در راستای این که تعدادی از عناصر مساله دار و بی مساله راست و چپ که بعضا اصلاح طلب ‏و بعضا مخالف اصلاحات بوده و برخی از آنان رد صلاحیت شده و برخی از آنان احراز ‏صلاحیت نشده اند و با عنایت به اینکه تا هفته دیگر برای هر نوع احراز صلاحیت فرصت تعیین ‏شده است، لذا برخی شواهد عینی و روشن درمورد برخی بی صلاحیت ها، ذیلا اعلام می گردد.‏

بی صلاحیت اول

همسرش: سلام عزیزم

بی صلاحیت اول: السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

همسرش: اشتباه گرفتی، من اون یکی نیستم، من فی فی ام.‏

بی صلاحیت اول: نخیر منزل محترمه، اشتباه نگرفتم، شما فاطمه خانوم هستید.‏

همسرش: فاطمه خانوم دیگه چه خری یه، من زنتم.‏

بی صلاحیت اول: بله، حاج خانوم، فاطمه خانوم!‏

همسرش: واسه چی اون جوری حرف می زنی، کسی پیش ته؟

بی صلاحیت اول: این حرف ها چیست می فرمائید، بنده در کمیسیون هستم.‏

همسرش: نکنه اسم طرف کمیسیونه، اسم قبلی یه چی بود؟

بی صلاحیت اول: لطفا شرایط را درک بفرمائید، حاج خانوم! ‏

همسرش: شرایط چیه؟ باز چه مارمولک بازی داری درمی آری؟ ‏

بی صلاحیت اول: حاج خانوم! بنده در کمیسیون هستم، لطفا مراعات بفرمائید.‏

همسرش: مرده شور تو رو ببره با کمیسیون.‏

بی صلاحیت اول: لطفا اجازه بفرمائید.( از اتاق جلسه بیرون می رود) فی فی! الاغ! مگه صد بار ‏نمی گم که الآن صلاحیتم رد شده این جوری حرف نزن، بدبخت! ‏

همسرش: ای وای! اصلا یادم نبود…‏

بی صلاحیت دوم

سردبیر روزنامه: سلام حاجی! چطوری؟

بی صلاحیت دوم: سلام حاج آقا! بد نیستم.‏

سردبیر روزنامه: مقاله تون نرسید.‏

بی صلاحیت دوم: کدوم مقاله؟

سردبیر روزنامه: در مورد اصلاح طلبی دینی و انتخابات

بی صلاحیت دوم: آهان، فعلا مشغول لابی هستم.‏

سردبیر روزنامه: بابا مقاله که لابی نمی خواد.‏

بی صلاحیت دوم: برای مقاله نه، فعلا مقاله رو بی خیال بشید به امید خدا.‏

سردبیر روزنامه: پس چی می دین برای این شماره؟

بی صلاحیت دوم: یک ملاقات با حضرت امام داشتم 25 سال قبل، دارم خاطره اون رو می ‏نویسم.‏

سردبیر روزنامه: بابا بی خیال، مگه نمی خوای انتخاب بشی؟ ‏

بی صلاحیت دوم: اتفاقا به همین دلیل…‏

سردبیر روزنامه: باشه، پس هر وقت آماده بود خودت بفرست.‏

بی صلاحیت دوم: سه روزه دنبال عکس می گردم، عکس دارم با خود آقا…‏

سردبیر روزنامه: باشه، پس بفرست.‏

بی صلاحیت دوم: ولی عکسه نیست، چهار سال بود پسرم گذاشته بود کنار، الآن نیست.‏

سردبیر روزنامه: ببینم، پسرت نمی تونه برامون مقاله بنویسه؟

بی صلاحیت دوم: بهش می گم، عکس رو پیدا کنم مقاله رو می فرستم.‏

سردبیر روزنامه: باشه، بگو پسرت به جات بنویسه.‏

بی صلاحیت سوم

اطلاعیه: اینجانب نجفقلی امیدوار، فرزند کامبیز، صادره از علی آباد سفلی، نماینده مجلس دوم، ‏چهارم و متاسفانه ششم، و کاندیدای مجلس هشتم، هر نوع حضور خود را در هرگونه تحصن در ‏هرگونه مجلس تکذیب نموده، شخص موجود در تصویر منتشره در کتب و نشریات، دارای ‏شباهت به اینجانب بوده، در زمان وقوع جرم اینجانب بشهادت خانواده محترمه در جمکران بوده، ‏هرنوع انتصاب و ارتباط با فرق ضاله از جمله بهائیت، گروهکها، دفتر تحکیم وحدت، اصلاح ‏طلبان، شخص موسوم به سید محمد خاتمی و کارگزاران را تکذیب و التزام عملی و وفاداری به ‏ولایت مطلقه فقیه را اعلام می نمایم. ‏


بی صلاحیت چهارم

رادیو بی بی سی: سلام علیکم، جناب آقای مصیبت مهربان؟

بی صلاحیت چهارم: بفرمائید خودم هستم. ‏

رادیو بی بی سی: هفته قبل قرار بود با هم مصاحبه کنیم.‏

بی صلاحیت چهارم: بله، در مورد چی بود؟ ‏

رادیو بی بی سی: فرموده بودید که می خواهید در مورد حقوق روزنامه نگاران حرف بزنید.‏

بی صلاحیت چهارم: بنده می خواستم در مورد حقوق روزنامه نگاران حرف بزنم؟ ‏

رادیو بی بی سی: بله، فرمودید وقتی صلاحیت تون تائید شد، دوست دارید در این مورد….‏

بی صلاحیت چهارم: ببخشید، برادر! شما از کدوم روزنامه تلفن می زنید؟

رادیو بی بی سی: من از بی بی سی زنگ می زنم، از لندن مزاحم تون می شم…‏

بی صلاحیت چهارم: آقا! چرا مزاحم می شی؟ حالا چه وقت مزاحم شدنه؟

رادیو بی بی سی: ببخشید، خودتون فرمودید.‏

بی صلاحیت چهارم: من هرگز چنین چیزی نگفتم.‏

رادیو بی بی سی: فرمودید که بعد از تائید صلاحیت زنگ بزنم، سه شنبه گذشته….‏

بی صلاحیت چهارم: حالا که رد شده، شما هم دیگه مزاحم نشو…‏

بی صلاحیت پنجم

بی صلاحیت پنجم وارد اتاق هیات نظارت شورای نگهبان شده و در حالی که دست هایش را روی ‏سینه گذاشته است، سلام می کند.‏

آقای هیات نظارت: بفرمائید.‏

بی صلاحیت پنجم: حاج آقا منصور منو فرستاده مزاحم تون بشم، صلاحیتم رد شده.‏

آقای هیات نظارت: بله، به من زنگ زد. برای چی رد صلاحیت شدی؟

بی صلاحیت پنجم: والله نمی دونم.‏

آقای هیات نظارت: شما با نهضت آزادی کار کردی؟

بی صلاحیت پنجم: من؟ نه، ولی چند بار اعلامیه شون رو پاره کردم.‏

آقای هیات نظارت: خدا خیرت بده، ببینم شما روزنامه نگار بودی؟

بی صلاحیت پنجم: روزنامه نگار که نبودم، ولی چند بار به دفتر روزنامه حمله کردم. ‏

آقای هیات نظارت: احسنت! شما هیچ وقت گروهکی نبودی؟ از اون دوره بچگی؟ ‏

بی صلاحیت پنجم: نه حاج آقا! گروهکی نبودم، ولی چند تا گروهکی رو دوره جوونی کتک زدم.‏

آقای هیات نظارت: خدا حفظت کنه! شما هیچ وقت اصلاح طلب نبودی؟

بی صلاحیت پنجم: نه حاج آقا، من روز اول خرداد بعد از اینکه به حاج آقا ناطق رای دادم، ‏بیهوش شدم و در حال کما بودم، سه سال قبل یک روز قبل از انتخاب حاجی به هوش اومدم و به ‏حاج آقا احمدی نژاد رای دادم، در تمام دوره اصلاحات من بیهوش بودم.‏

آقای هیات نظارت: شما التزام عملی به ولایت فقیه داشتی؟‏

بی صلاحیت پنجم: بله حاج آقا، اصلا بیهوشی من بخاطر همین بود. من روز اول خرداد رفتم ‏ملاقات آقا، ایشون رو که دیدم یک حالت ذوبی به من دست داد، کاملا ذوب شدم و هشت سال توی ‏شیشه به همون حالت بودم تا خدا عمر دوباره داد. ‏

آقای هیات نظارت: احسنت بر شما، ببینم شما هرگز با رادیوهای خارجی مصاحبه کردی؟

بی صلاحیت پنجم: رادیوی خارجی چی هست؟ خارج از کجا؟‏

آقای هیات نظارت: مثلا با رادیو بی بی سی یا رادیو فردا مصاحبه کردی؟

بی صلاحیت پنجم: نه، هیچ وقت، فقط یک بار پسرم رادیو جوان گوش می داد که یک ساعت ‏کتکش زدم و الآن بیمارستانه.‏

آقای هیات نظارت: دستت درد نکنه، ببینم، شما اصولا جزو مفسدین اقتصادی نبودی؟ مثلا پول ‏بیت المال خورده باشی؟

بی صلاحیت پنجم: نه حاج آقا! من الآن دو ساله که فقط نون خشک می خورم و عیالم بخاطر ‏گرسنگی مرد، خودم هم از کرج تا اینجا چون پول اتوبوس نداشتم پیاده اومدم.‏

آقای هیات نظارت: برادر! من شرمنده ام، ولی فکر کنم صلاحیت شما احراز نشده. ‏

بی صلاحیت پنجم: حالا چی کار کنم؟ می شه شما احرازش کنی؟‏

آقای هیات نظارت: نه، شما برو، چهار سال دیگه بیا.‏