مشابهت یا مشابه سازی؟!

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

این روزها هرچه تلاش می کنم خودم را از “مشابه سازی” هایی که در ذهنم شکل می گیرد و حتی خودش را به دنیای خواب- کابوس ها و رویاهایم - هم تحمیل کرده است، رها شوم کمتر موفق می شوم. برعکس، حوادثی شکل می گیرند، مسائلی روی می دهند، حرف و حدیث هایی نقل می شوند که خود قرائنی می شوند برای بیشتر درگیر کردن ذهنم؛ مشابهت هایی میان حوادث سنین جوانی و تحولات دوران دانشجویی با رویدادها و فضای کنونی؛ آن هم پس از سی سال، باور کردنی ست؟

این روزها بیان دو ماجرا از این سو و آن سو، ایران و آمریکا، دوباره موتور “مشابه سازی” را روشن کرده است، یکی اصرار حکومت برای تبعید اختیاری و جلای وطن کردن داوطلبانه فعالان سیاسی، مطبوعاتی و در کنارش کنشگران عرصه های جنبش دانشجویی و زنان؛ و دیگری، ایجاد گروه های سیاسی دست آموز و یا نفوذ دادن عناصر بریده یا تربیت شده به داخل گروه های سیاسی مخالف با نیت بدنام کردن یا مختل کردن فعالیت های آنان.

نگاه که به گذشته باشد، ارائه ی سند و مدرک و شواهد و قرائن در مورد رژیم شاه کاری است راحت. اما نگاه به آینده، کاری ست خطرناک و حتما دادن دستمایه ی به افرادی برای دادن فحش و زدن تهمت، اما در این مقطع به نظر من کاری ست لازم و ضروری.

محمد رضا شاه و رژیم پهلوی در سال های آخر عمر خود، آن گاه که حتی نظام دو حزبی فرمایشی را برنتابید و به نظام تک حزبی روی آورد، و حزب رستاخیز را ساخت، پیامی با این بار سیاسی به مخالفان خود داد: “یا عضو حزب می شوید، یا اگر این وضع را نمی پسندید پاسپورت بگیرید و از کشور خارج شوید!”

پیش از آن هم، زمانی که خود را در برابر مبارزانی دید که همه ی درها را به روی فعالیت سیاسی مسالمت جویانه بسته دیده بودند و چاره ی کار را تنها “مبارزه مسلحانه” می دانستند، از یک سو شروع دست به ایجاد گروه های به ظاهر مسلح بدلی زد، و از سوی دیگر سعی کرد از طریق عناصر بریده ی گروه ها، یا نفوذ دادن افراد ناشناخته، به عنوان هوادار و عضو جدید، زمینه را برای ضربه زدن و از هم پاشیدن آن گروه ها فراهم کند. برنامه هایی که تا حدودی هم قرین موفقت بود، اما افشاگری های ناشی از این حرکت ها در سطح داخلی و بین المللی، بالا گرفتن گفتمان حقوق بشر در جهان، انباشته شدن زندان ها از چریک ها و فعالان سیاسی و دانشجویی و…، دست مایه هایی را فراهم آورد که در اوج اقتدار ظاهری و چند برابر شدن قیمت نفت و اوضاع اقتصادی به ظاهر مناسب، انقلاب توده ای ایران که به معنایی اولین انقلاب مخملی جهان به شمار می رود، دودمان رژیم پهلوی را به باد داد و یکی از بزرگترین شگفتی های قرن را شکل داد.

گروه جدیدی از “میهمانان وی آی پی”، “اوین نشینان” و ساکنان “سوئیت های وی‍ژه” طی دو سه روز اخیر باز از زندان و سلول های انفرادی رها شده اند، تا گردش “آسیاب به نوبت” باشد و نوبت به دیگران برسد و گروه دیگری - این بار از فعالان سندیکایی- جایگزین آنان شوند. با آزادی فعالان جنبش دانشجویی پیام جدید به بیرون زندان ارسال شده است، اما این بار صریحتر و روشن تر؛ پاسپورت تان را بگیرید و از کشور خارج شوید!

پیام جدید اقتدارگرایان را معاون امنیتی دادستان تهران در سلول های انفرادی بند وی‍ژه به دانشجویان بازداشتی ابلاغ کرده است: “در این کشور راه میانه ای وجود ندارد، یا باید چفیه به گردن بیاویزید یا اینکه به خارج بروید و در تلویزیون آمریکا «وی او ای» سخن بگوئید.” این پیام روشن و صریح، در پی اقدام ها و زمینه سازی های گذشته و حتی فراهم آوردن تمهیدات لازم برای خروج فعالان سیاسی، مطبوعاتی، دانشجویی اعلام شده است.

در موارد گذشته، شاهد این موضوع بودیم در شرایطی که گروهی ممنوع الخروج هستند، پاسپورت بعضی از افراد، حتی متهمان تحت بازجویی یا زیر حکم، به راحتی در اختیار آنان گذارده می شود تا از ایران خارج شوند، یا اینکه زمانی که افراد به خارج سفر کرده اند، یک باره به صورت رسمی و غیررسمی حکم های سنگین زندان به آنان اعلام یا به وکلایشان ابلاغ می شود، تا برخی از افراد عطای بازگشت به ایران را به لقایش ببخشند. از همه جالبتر، گفتمانی بوده که گاهی شکل می گرفته است: “اگر تصمیم به رفتن و اقامت دائمی در خارج داری، مشکلی نیست بگو تا کاری کنیم که پاسپورتت مسترد شود، فکر وثیقه ی سنگین موجود و به دردسر افتادن دیگران را هم نکن، آن را خواهیم بخشید، کفالت را باطل می کنیم و سند گرو گذاشته شده را بازخواهیم گرداند.” در این تعاملات و گاه گفت و گو ها تنها شرطی به این مضمون بیان می شد و می شود: “می روی و برنمی گردی، اگر حتی بروی و در خارج مبارزه کنی، باز هم ما حرفی نداریم، اما اگر می خواهی بروی و بازگردی، معامله مان نمی شود!”

نمونه ای را در این ارتباط بیان کنم و بگذرم. چند سال پیش خانمی که تازه از زندان آزاد شده بود با جمعی از فعالان جنبش زنان برای شرکت در یک همایش منطقه ای یا بین المللی به یکی ازکشورهای همسایه سفر کرد. در زمان بازگشت، وقتی که راهی فرودگاه بودند، آن خانم اعلام کرد که قصد بازگشت ندارد و می خواهد بماند و پناهندگی بگیرد. هرچه همراهان استدلال کردند که این کار تو درست نیست و به دیگران و جنبش زنان ایران صدمه می زند، بیا برگرد، چندی بعد تنهایی از ایران خارج شو و بمان، آب در هاون کوبیدن بود و بی فایده. حتی نتیجه ی عکس داد و اصرار بر ماندن تشدید شد. در نهایت، آن خانم با تلفن موبایلش شماره ای را گرفت و پس از مبادله ی چند کلام به دست یکی از همراهان داد که بفرمائید خودتان صحبت کنید، ببینید که ماندن من از جانب حکومت مسئله ای نیست و برای شما مشکل زا نیست، من مشورت های لازم را پیش از این کرده ام! پرسیده شد که آن طرف خط چه کسی است که با این قاطعیت می تواند نظر حکومت را بگوید؟ جواب ایشان، مایه تعجب و شگفت انگیز: “بازجویم، بگیرید خودتان با او صحبت کنید تا مطمئن شوید”.

ماجرای دوم بیشتر شگفتی برانگیز است. یکی از مسافران جدید خارج، می گفت: “نیمه شبی زنگ تلفن همراهم به صدا درآمد و من را از خواب پراند، صدایی در گوشی پیچید: “حاج…” گیج و خواب آلود بودم، او را با دیگری اشتباه گرفتم. ابتدا، خودمانی به احوالپرسی پرداختم، تازه متوجه شدم که غریبه است، چندان هم غریبه نبود، بازجویم بود. فکر کردم که از ایران زنگ می زند، تعجب کردم که چگونه شماره تلفنم را یافته است، اما تعجبم وقتی صد چندان شد که دیدم تلفن داخلی آمریکاست، و او هم همسفرم. نفهمیدم چگونه ویزا گرفته و با کدام پوشش رحل اقامت گزیده. به هر حال، همان صدا بود، اما پر تحکم تر: حق نداری به فلان مراسم بروی، حق نداری فلان سخن را بگویی، حق نداری…، اگر به حرف ما گوش نکنی….“.

این ماجرا ذهن مرا به سوی ماجرای دیگری کشاند. دوست دیگری زنگ زده بود که فلانی، چنین فردی با این مشخصات را می شناسی؟ گفتم: نه. گفت: اما او شماها را خیلی خوب می شناسد، می گوید با شماها رفیق است و همکار بوده، پرونده ای در دادگاه نظامی داشته، اتهامش سنگین بوده، از فرصتی استفاده کرده، از ایران گریخته، دست دوستی پیش آورده و اعلام آمادگی می کند برای همراهی و همکاری. چون هیچ شناختی از طرف نداشتم، برحذرشان داشتم. گفتم حدس می زنم که یکی دیگر از آن “مسافران سفارشی” است، که فرستاده اند تا آنتنی باشد برای این سو، و خط دهنده ای باشد برای فعالیت های آن سو و باز تله ای برای بچه های این سو. چون ماجرای همایش دبی که می گویند مشاور ترتیب دهندگان از مسافران وی‍ژه بوده است. خوش بینانه اش این است که شاید یکی از آنانی باشد که قرار است رهبر یکی از جناح های “اپوزیسیون” شوند، مانند آن رهبر مسخره ی جنبش دانشجویی، با آن سابقه و پیشینه ی مشعشع، که در پراگ به دست بوسی رئیس جمهور آمریکا هم مفتخر شده است. لابد، اخبار کاخ سفید را به این سمت “راپرت” می کند! فعلا احتیاط کنید تا سر از کار این مبارز جدید در آوریم. از یکی از دوستان صاحب نفوذ، از پیشینه ی فرد مورد نظر پرسیدم. کشف جالبی بود. “در دادگاه نظامی پرونده داشته، به عنوان دلال یکی معاملات خلاف درون سپاه. پول و پله حاصل از این نوع معاملات، مسائل اخلاقی و باند فحشا را در پی داشته و دستگیری. اما در میانه ی بازجویی دوستان بخش های دیگر آمدند و او را بردند، لابد کاری با او داشتند، برای سپردن ماموریتی وی‍ژه”.