برای نسرین و رضا

پروین بختیارنژاد
پروین بختیارنژاد

نسرین عزیز! روزهای سخت زندان ظاهرا به پایان رسیده و تو به عنوان یک فعال مدنی و یک دیده بان صادق حقوق بشر با سربلندی به خانه برگشته ای. آن روزی که درهای آهنین و خاکستری اوین برویت باز شد و تو در بیرون از آن قلعه، نفس عمیقی کشیدی و با سرمستی خیابانها را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتی و در خانه را بازکردی و نیما را به آغوش کشیدی، او دیگر آن کودک سه ساله ای نبود که روزی با هزاران دلواپسی او را به همسرت سپردی و روزهای خودت را، یا درانفرادی های اوین و یا در کنار بهاره، ژیلا، مهسا و همه زنانی که همچون تو سهمشان از روزهای زندگی، چهاردیواری های تنگ اوین بوده، نشستی و گاه به گذشته فکر کردی و گاه به آینده. گاه به حقوق کودکانت فکر کردی و گاه به حقوق موکلینت.

نسرین عزیز، من این نامه را بارها و بارها در دلم و در ذهنم برای تو نوشته و برای خود خوانده ام. اما هر بار که قصد انتشار آن را داشتم، به خود گفتم نه. این نامه را باید زمانی منتشر کنم که نسرین بیرون از زندان باشد و خودش آن را بخواند و خودش….

هر بار که خبر اعتصاب غذایت را می شنیدم، از درون بهم می ریختم، انگار که زلزله ای در اعماق وجودم، سر بر می کشید و تمام تاروپودم را در آنی بهم می دوخت و دوباره به خود می گفتم: نسرین فعال حقوق بشر است، او خود بهتر میداند که چه می کند. اینطور بود که زلزله درونم را کنترل می کردم و با اعتمادی که به عقلانیت و درایت تو داشتم خود را آرام می کردم.

نسرین عزیز! شاید باور نکنی که در این سالهای پر فراز و نشیب تو و روزهای پر از اضطراب و نگرانی فرزندانت و همه آن اتفاقاتی که بر تو و خانواده ات می گذشت، بیش از هر چیزوهرکس، حتی بیشتر از فرزندانت، همسرت رضا شده بود، موضوع مطالعه من.

تو خود میدانی که جوانی من و بسیاری همچون من به دفاع از حقوق زندانی هایمان گذشت. روزی در مقام وکیل مدافع از عقاید زندانیانمان به دفاع برمی خاستیم وروز دیگر به دفاع از خواستهای صنفی آنان. روزی باید به وضعیت بد غذای آنها اعتراض می کردیم و فردای آن روز، از کم بودن دفعات دستشویی رفتن شان. خلاصه آنکه شده بودیم کلیدی که باید بتواند هر قفلی را باز کند.

اما این کار زنان بود، بندرت پیش می آمد که مردی همچون ما زنان چارق هایش را بپا کند و برای سالیانی نه چندان کوتاه بدنبال گم شده خود، هراسان هر دری را بکوبد و هیچ راهی را نرفته نگذارد و گوشی را نشنیده از رنج های یک زندانی رها نکند. ما سالها اینگونه زندگی کردیم اما معدود مردانی بودند که گاه تند و گاه خسته به دنبال زنان زندانی خود بودند و از طرز نگاه و رفتارشان براحتی می توانستم بخوانم که خودرا چقدر از آن زن طلبکار میدانند و بابت وقتی که برای پی گیری کارهای او می گذارند، خستگی خود را بارها و بارها و به اشکال مختلف به رخ می کشند.

عده ای هم زن زندانی خود را رها می کردند و به دلیل اینکه مردهستند و خسته شده اند، زندگی شان بهم ریخته و بیش از این توان زندگی بدون زن را ندارند، می رفتند تا زندگی کنند و از آرامش و لذتهای این زندگی جا نمانند.

اما زنان نه. آنان چارقهای خود را بپا کرده بودند که تا آخر آن راه را بروند، تا جایی که توان دارند، بروند و هر راه نرفته ای را بیازمایند، تا شاید دری برویشان گشوده شود.

اما چه خوشبختم که بگویم در همه این سالهایی که تو در زندان بودی و همسرت رضا مانده بود با یک کودک بی تاب مادر و یک دختر نوجوان که نگرانی از نگاهش موج می زد، ازتک تک کلمات او، حرفهای او، اظهار نظراتی که راجع به تو می کرد، اطلاع رسانی لحظه به لحظه که در مورد وضعیت تو داشت، جز رفتاری از سر احترام ونگاه برابر به حق تو، به اینکه تو فقط یک مادر و همسر نیستی، بلکه حقوق دانی هستی که به وظیفه حرفه ای خود عمل کرده و بر عهد و پیمانت پایبند بوده ای و همه اینها را حق تو میدانست و برای آزادیت از هیچ تلاشی دریغ نکرد وحاضر نشد تورا به هر قیمتی به خانه برگرداند تا آرامش زندگی او و فرزندانش را مهیا سازی.

او با حمایتی که از تو و مراقبتی که از فرزندانش کرد، گذاشت که تو خودت باشی و نقش تاریخی ات را به عنوان یک فعال زنان، یک فعال صادق حقوق بشربه خوبی ایفا کنی و به همه آنهایی که زندان را به تو تحمیل کردند، بگویی که فقط و فقط یک مدافع حقوق بشر هستی و به وظایفت عمل کرده ای.

نسرین عزیز، همانطور که بارها و بارها در نامه هایی که به همسرت رضا نوشتی و گفتی که اگر مقاومت تو نبود، هرگز نمی توانستی تصویری به این زیبایی از مقاومت و ماندن بر عهد و پیمان را به نمایش بگذاری و جا دارد که بگویم همسرت رضا هم تصویری ساحرانه از زندگی شرافتمندانه را به نمایش گذاشت. او شرافتش را قربانی خواسته های خود نکرد و پابپای تو ایستاد، تا تو بتوانی بر خواستهای مدنی خود پافشاری کنی.

در اینجا باید متواضعانه بگویم که در مقابل او سر تعظیم فرود می آورم که برابری را نه در قالب حرفهای خالی از عمل، نه بخاطر جا نماندن از ایده هایی که همگان از آن حرف می زنند، که در زندگی تعریف کرد؛کسی که همه آن ایده های دهن پر کن را زندگی کرد. بدان کم نیستند کسانی که در قلب و ذهنشان ازاو به عنوان نماد شعور و شرف یاد می کنند و درود فراوانشان را هر لحظه نثار او، نثار تو و نثار فرزندانت می کنند.