عبید زاکانی رساله ای دارد به نام ده فصل. این رساله را باید هر سی سال یک بار در ایران بنویسند. من برای این سی سال نوشتم، بعدی برای سی سال بعد بنویسد.
فصل اول: در رهبری و اعمال و اطوار و گفتار او
الرهبر: آنکه دائم اشتباه کند و زور گوید.
الولی: آنکه گناه اعمالش را گردن خدا اندازد.
البیت: محل وقوع جرم.
المعاون البیت: شریک جرم.
المصباح: چراغی که با آن دزدی کنند.
الزلزله: نتیجه اعمال رهبر.
الطاعون: نتیجه حضور رهبر.
الواجب القتل: آنکه از رهبر انتقاد کند.
الفرمانده: آنکه پای او ببوسد.
الدشمن: هر که بیرون بیت باشد.
فصل دوم: اطرافیان رهبر
النخبه: آنکه دست بوسد و وام گیرد.
البصیر: آنکه جز رهبر نبیند.
البصیرت: رضایت دائمی از هر چه و هر که.
الخواص: هر که دنبال عوام رود.
العوام: هر که عقلش به اندازه رهبران باشد.
المردم: آنکه در خانه به رهبر فحش دهد و بیرون از او کتک خورد.
الشاعر: آنکه دائم آه کشد.
الشاعر البیت: آنکه دروغ موزون و مقفا گوید.
الدانشمند: آنکه باهوش و بی شعور باشد.
المدرس: تاجر شکر و لاستیک.
الحوزه: محل اجتماع خلافکاران
فصل سوم: بزرگان قوم
الجنتی: شیئی ازلی و ابدی که جمعه ها ناله کند.
العباسی: هالیووداللهی
الرضایی: آنکه همه حق را داند و همه دروغ را گوید.
الفاطمه الرجبی: جیغ ممتد عصبی.
المطهری: آنکه سووال را داند و نپرسد.
التوکلی: آنکس که بداند و نگوید که بداند.
الخزعلی: شیخ زیر خاکی که هر ده سال صدا دهد.
الحداد العادل: آنکه دروغ را با شعر درآمیزد و به رهبر آویزد.
فصل چهارم: در دولت و معاون و مشاور
الاحمدی نژاد: چوب دو سر بلا
الالهام: آنکه به فاطی معجزه الهام کند.
المشائی: آنکه از هر دو طرف خورد.
المعاون: همکلاسی قدیم.
الوزیر: آنکه بیهوده بیاید و بیهوده برود.
المعاون الاول: آنکه وام میلیاردی گیرد و پس ندهد.
الرمال: همکار غیررسمی.
المشاور: آنکه دروغ را با مهارت نگوید.
الکلهر: آنکه گیس بلند گذارد تا گیس مردم ببرند.
المحصولی: آنکه کارخانه کفش دارد و پابرهنه راه رود.
فصل پنجم: در مجلس و نماینده و رئیس آن
النماینده: آنکه جای ملت نشیند و به جان رهبر دعا کند.
المجلس: خوابگاه.
النطق: حرف مفت.
التریبون: محل گفتن دروغ رسمی.
الصندوق: آن که در آن علی نهند و ولی بیرون آرند.
النطق قبل از دستور: حرف مفت خودجوش.
الاستیضاح: یکی از اختیارات رهبر.
الهیئت رئیسه: آنکه یک سال حق خوابیدن در مجلس ندارد.
الباهنر: آنکه قرم قرم کند و قرمساق نگوید.
العلی اللاریجانی: آنکه بر راس نشیند و از ذیل دستور شنود.
فصل ششم: در باب قاضی و شاکی و متهم
القاضی: آنکه مستقلا متهم را به دروغ وادارد و راستگو را محکوم کند.
الترازو: وسیله اندازه گیری گناهان متهم، سالهاست خراب است.
الچکش: آنچه با آن قاضی مردم را ساکت کند.
اللنگه کفش: آنچه با آن قاضی برای همیشه مردم را ساکت کند.
الشاکی: فامیل قاضی.
الخوشبخت: آنکه هرگز قاضی نبیند.
المتهم: محکوم بعدی، بیگناه قبلی.
الوکیل: شیئی بی صدا که بعد از اعدام متهم جرمش را به او گویند.
الزندانی: هر که قاضی را یک بار ببیند.
المشکوک: ملت.
الصادق اللاریجانی: آنکه با چشم خندد و دهان بندد و او را رهبر پسندد.
فصل هفتم: در باب ناجا و نزاجا و نهاجا
السردار: آنکه در جوانی کتک خورد و در پیری بزند.
السرهنگ: آنکه دستش کار کند و عقلش کار نکند.
الناجا: مکان المفسدین و المتجاوزین.
المامور: آنکه بی دلیل مردم را مجازات کند.
النقدی: صدر الاوباش.
الاراذل: همراهان او
الاوباش: همکاران او
الدستبند: عامل همبستگی ملت و دولت.
الکهریزک: ناکجاآباد و ناجاآباد.
البطری: نماینده ولی فقیه در درون ملت.
فصل هشتم: در مراتب ایمان و مومنین
المومن: خدانشناس ولی شناس
المتدیوث: آنکه در بیرون متدین و در درون دیوث بود.
المرید: خر پیرو
الشیخ: آنکه به خدا دروغ بندد.
السید: آنکه اجدادش را نشناسد.
الحاجی: آنکه به سفر رود و خود را نبرد.
الامام الجمعه: آنکه روز تعطیل دین فروشد.
المهملات: سخن او.
الچرند: آنچه جمعه ها گوید.
الحزب الله: پیروان او
الفقیه: شیئی تاریخ مصرف گذشته.
فصل نهم: در سیاست و چپ و راست و فتنه
السیاست: آنچه همگان دروغ پندارند و گویند.
الراست: آنکه در سایه دولت آساید و ملت را نماید.
الچپ: آنکه چهل سال امر بر او مشتبه شود.
الفتنه: آن کار که ملت کنند.
الفتنه جدید: عمل فعلی جاسوس بعدی.
الاپوزیسیون الفرنگی: آنکه چپ از راست نشناسد.
المعترض: محکوم مادرزاد.
الجاسوس: ملت شریف سابق.
الاصول: مزخرفات عظیم.
الاصولگرا: مزخرف گوی خانمان برانداز.
فصل دهم: در اینترنت و اصحاب و مریدان وی
الاینترنت: محل تنفس
الممنوع: آنچه ملت را خوش آید.
الچت: آنچه با دست و چشم گوید و شنود.
الرایانه: آلت ارتکاب جرم.
الیوزر: مجرم بالقوه
الای میل: روش ارتباط با شریک جرم
الفیس بوک: محل شناسایی مجرمین.
الفیلتر: چماق الکترونیک
الارتش سایبری: چماقدار الکترونیک
البالاترین: چاله میدان سابق