اکبر گنجی، روزنامه نگار و چهره ای سرشناس در نزد معترضین ایرانی شش سال از عمر خود را در زندان اوین بسر برد. او که ازسوی عفو بین الملل به عنوان زندانی سیاسی شناخته شده، در ماه مارس از زندان آزاد شد و اخیراً جایزه مارتین انالز برای مدافعین حقوق بشر را از آن خود کرد.
وی در ماه آوریل 2000، زمانی که از کنفرانس بین المللی برلین با موضوع “اصلاحات در ایران” بازمی گشت، دستگیر و بازداشت شد. دلیل: افشاگری های که درخصوص قتل های زنجیره ای اندیشمندان در سال 1998 انجام داد و مسؤولین عالی رتبه ایرانی را محکوم کرد. او که در دوران جوانی خود در سپاه پاسداران به کار اشتغال داشت و در آن زمان مفتون عقاید و طرز تفکرات آنها بود، بیست سال پس از آن به یکی از معترضین و مخالفین سرسخت حکومت تبدیل شد. پس از برگزاری دادگاه های بسیار، این روزنامه نگار در نهایت به شش سال زندان محکوم گردید و در تاریخ 18 مارس 2006 آزاد شد.
دلیل آزادی شما چه بود؟
گنجی: ازنظر قانونی، مشکل بود که مسوولین ایرانی مرا در زندان نگهدارند، زیرا من مجازات خود را کشیده بودم. ولی به گفته دادستان تهران، آنها “پرونده”ای را از من نگه داشته اند و ممکن است که به بیست سال زندان محکوم شوم. فشارهای بین المللی، به ویژه در زمان اعتصاب غذا، و همچنین جنبش های داخلی در ایران نیز به آزادی من کمک کردند. در نهایت، سه ماه قبل از خروج از زندان اوین نامه ای نوشتم و شرایط بازداشت خود را در آن توضیح دادم. دوستانم در خارج از زندان آن را به آیت الله شاهرودی، رییس قوه قضاییه، فرستادند و او نیز نگران بود که این نامه به صورت گسترده پخش شود. فکر می کنم که این نامه نیز تأثیر داشت.
شرایط بازداشت شما چگونه بود؟
گنجی: قسمت اعظم شش سال زندانی من به گونه ای گذشت که حتی نمی توانستم آسمان را ببینم، در انفرادی بسر می بردم و برخلاف زندانی های دیگر نمی توانستم تماس تلفنی داشته باشم. در ابتدا، نه کتاب داشتم و نه روزنامه. زمانی که به خوابگاه جمعی آمدم، اجازه داشتم که تنها روزنامه های رسمی را بخوانم. من با دیگر زندانیان سیاسی زندان اوین [مجاهدین، دانشجویان معترض و دیگران] نبودم، بلکه با زندانیانی بودم که به دلایل حقوقی بازداشت شده بودند. در کنار “سیاسی”ها، شرایط به خوبی می گذرد، روابط خوبی برقرار می شود و سکوتی وجود دارد که اجازه مطالعه و خواندن را می دهد. متأسفانه هیچ یک از این مسایل در بخش زندانیان حقوقی دیده نمی شود.
فعالیت های شما در زندان چه بود؟
زمانی که توانستم بخوانم، به خانواده ام اطلاع دادم که آثاری از فلسفه سیاسی و اجتماعی [هابرماس، نیچه، پوپر، رالس] برایم بفرستند. بعضی از آنها سه ماه و حتی شش ماه بعد به دستم رسید. برای بعضی دیگر از کتاب ها، به ویژه رمان ها، بسیار کنترل می کردند و حتی بعضی از کتاب ها را برایم ممنوع کردند، مانند کتاب های ریچارد رورتی و میلان کوندرا. ترجمه ها نیز اغلب سانسور شده اند و بعضی اوقات جنبه مسخره ای به خود می گیرد: در یک داستان می بینیم که شراب به شربت و در داستان دیگری معشوق به برادر تبدیل می شود و پس از خواندن چند صفحه می بینیم که با یکدیگر به سفر ماه عسل رفته اند. حتی سانسور هم به درستی انجام نمی شود… در زندان زیاد می نوشتم و به لطف برخی از دوستان توانستم “نوشته”هایم را خارج کنم که در اینترنت نیز چاپ شده اند. امروز سانسور به دلیل سانسوری که روزنامه نگاران شخصاً انجام می دهند، مضاعف شده است. کتاب ها حتی از این هم بیشتر لطمه می خورند. اخذ مجوز چاپ بیش از یک سال زمان می برد، حتی در صورت چاپ مجدد. در ایران هیچ کتابی تجدید چاپ نمی شود. خوشبختانه اینترنت، کانال های ماهواره و رادیوهای خارجی به زبان فارسی وجود دارند، مانند رادیو بین المللی فرانسه و بی بی سی.
حکومت برای سرکوب این فضای آزاد چه می کند؟
درحال حاضر بین سیستم های فیلترینگ دولت و ضدفیلترهای کاربران اینترنتی یک مسابقه راه افتاده است. مقامات همچنین از برنامه هایی استفاده می کنند که می توانند هویت و آدرس کاربران اینترنتی را پیدا کند؛ اینکه چه کسی، در کجا و در چه زمانی چه کار می کند… در اینجا صحبت فیلترینگ نیست، بلکه مسأله دستگیری و بازداشت وبلاگ نویسان است. از دو یا سه سال پیش تاکنون، حکومت درصدد برآمده تا برای کانال های ماهواره ای پارازیت ایجاد کند. مقادیر قابل توجهی برای این کار هزینه شده است.
امروز روی چه مسأله ای باید جنبش های مردمی انجام شود؟
درحال حاضر باید از فضای سرکوب کننده ای که در دانشگاه ها وجود دارد صحبت کنیم: در ابتدا نمی گذارند که فرد دانشجو امتحانات خود را بگذراند، پس از آن او را اخراج می کنند و در نهایت دستگیر و زندانی می شود… البته دسترسی به دانشگاه به مانند کشورهای خارجی نیست، باید در امتحانات کنکور قبول شوید. و برای اینکه به یک هدف برای حکومت تبدیل شوید، تنها کافی است که یک گردهمایی ترتیب دهید یا اعتراض نامه ای در اینترنت بنویسید. ازطرف دیگر، برخی از استادهای دانشگاه نیز یکی پس از دیگری اخراج شدند. ترتیب دادن یک گردهمایی بسیار مشکل شده است. تنها راهی که به واسطه آن می توان بدون خطر اطلاعاتی را منتقل کرد یا ناراحتی خود را نشان داد، فرستادن SMS است. از صبح تا شب، جوک یا انتقاد از دولت را در قالب متن بر روی تلفن همراه خود دریافت می کنید. مردم آزادی مرا نیز به همین طریق متوجه شدند.
شما از نافرمانی مردم ایران سخن گفتید. چگونه این مسأله را در فضای ایران تعریف می کنید؟
به نظر من، این نافرمانی در نقض قوانین ناعادلانه و پذیرفتن این خطر که به دلیل این تخلف امکان محکومیت وجود دارد خلاصه می شود. به عنوان مثال، نافرمانی از دستورات و احکام مربوط به نوع پوشش بسیار رایج شده است. درست است که زنان ایرانی حجاب خود را رعایت می کنند، ولی از ممنوعیت و محدودیت را نمی پذیرند. از زمانی که به اروپا آمدم، هیچ زنی چه جوان و چه پیر را ندیدم که به اندازه یک زن ایرانی آرایش داشته باشد. در ایران هر روزی که می گذرد، مانتوها نیز کوتاه تر می شود. شاید این مسأله برای شما یک عمل سیاسی به حساب نیاید، ولی زمانی که یک حکومت در زندگی شخصی و خصوصی شهروندان دخالت می کند، می بینیم که چنین حرکاتی جنبه سیاسی به خود می گیرند.
همین منطق برای کانال های ماهواره ای که ازسوی قانون ممنوع شده اند نیز صدق می کند. درواقع همه مردم این کانال ها را تماشا می کنند. در این حالت نیز حکومت ازسوی خواست مردم مغلوب شده است. اگر بخواهیم با حق اجتماع و گردهمایی به صورت قانونی برخورد کنیم، به واقع خواهیم مرد. این ما هستیم که باید این ممنوعیت را بشکنیم و این نافرمانی ها را به صورت سیاسی و به شیوه ای مسالمت آمیز تفسیر کنیم. من تأثیر اعتصاب غذای خود را در زندان دیدم. سخنانی ازسوی جرج بوش، اتحادیه اروپا و کوفی عنان به طرفداری از من بیان شد و تمامی این مسایل مسؤولین قضایی تهران را آزار می داد.
امروز انتظار شما از جامعه بین الملل چیست؟
انتظار من این است که سازمان های غیردولتی مدافع حقوق بشر مجدداً فعال شوند. به نظر من این سازمان ها بسیار آهسته پیش می روند و بسیار قانونمندانه و بوروکراتیک عمل می کنند. ازطرف دیگر، درحالی که رسانه های بین المللی تنها از پرونده هسته ای ایران سخن می گویند، من می خواهم یادآوری کنم که علیرغم سرکوب و ایجاد فضای خفقان، مخالفین و معترضین ایرانی هنوز زنده اند. ما به دنبال حامی و پشتیبان برای مخالفت های خود هستیم، البته بدون مداخله نظامی ازسوی هیچ کشوری. چرا باید در شورای تازه التأسیس حقوق بشر سازمان ملل بپذیرند که سعید مرتضوی، دادستان کل تهران، در بین اعضای هیأت ایرانی حضور داشته باشد؟ درحالی که می دانیم این دادستان مسؤول مرگ زهرا کاظمی، روزنامه نگار کانادایی ایرانی تبار در سال 2003 است و حتی از سوی دولت کانادا به ارتکاب “جنایات علیه بشریت” محکوم شده است. چنین مسایلی جامعه بین الملل را بی ثبات می کند. من می ترسم که غربی ها درخصوص برنامه هسته ای با ایران به توافق و تفاهم برسند و مدافعین حقوق بشر در ایران را نیز فراموش کنند.
منبع: عفو بین الملل، 21 نوامبر 2006
مترجم: علی جواهرفروش