ایران خانه دوم من است

نویسنده

» مصاحبه با یان ریشارد،تاریخدان فرانسوی:

یان ریشارد تاریخدان فرانسوی حدود چهل سال درزمینه تاریخ ایران کار و مطالعه کرده است. او استاد علوم ایران در دانشگاه سوربن پاریس است و کتاب ها و مقالات متعددی درباره ایران و تشیع به رشته تحریر درآورده است. اخیراً یک مؤسسه انتشارات هلندی به نام بریل، چاپ جدید کتاب او به عنوان شرق و غرب زاگرس، خاطرات یک افسر بریتانیائی، سی- جی ادموندز، را معرفی کرده که در دهه 1900 به ایران رفته  و به گفته ریشارد، به طور غیرمستقیم در کودتای سال 1921 نقش داشته است. ادموندز مشاهدات خود را این چنین شرح می دهد: “ایرانی ها بسیار مشتاق و باریک بین هستند،… آنها با آنچه می شنوند و می بینند و با دیدگاهشان درباره کشورمان، ما را دنبال می کنند.” در نوامبر سال جاری و در جریان کنفرانس انجمن مطالعات خاورمیانه در بوستون، فرصتی برای گفتگو با یان ریشارد بدست آوردم. او در این مصاحبه از نقش اروپائی ها در ایران در اوائل قرن 20 سخن گفته است. به باور یان ریشارد “تمام آنچه در ایران حائز اهمیت است، در اختیار سپاه پاسداران قرار گرفته است.” این مصاحبه در پی می آید.

 

از تجربیات خود درباره ایران و اینکه چطور به ایران علاقمند شدید، برای ما بگوئید.

اولین بار که به ایران رفتم، سال 1970 بود. وقتی در لیون دانشجو بودم، با یک دانشجوی ایرانی به نام احمد مستان آشنا شدم که اهل موسیقی و شاعرپیشه بود. او با یک دسته کر دانشجوئی همکاری می کرد و همه گروه را برای اجرا به ایران دعوت کرد. آن موقع انجام این کارها هنوز امکانپذیر بود. یک اتوبوس پر از دانشجوها، دختر و پسر، از لیون به سوی تهران راه افتاد. من و او با اتومبیل می رفتیم و یک هفته طول کشید تا به تهران برسیم. من مورد استقبال گرم خانواده او قرار گرفتم و احساس کردم در خانه خودم هستم. از همان ابتدا عاشق ایران، چشم اندازها، مردم و آداب و رفتار آنها شدم. به زبان فارسی علاقمند شدم و با خودعهد کردم این زبان را به طور جدی یاد بگیرم. دستور زبان جدید فارسی نوشتۀ گیلبرت لازارد را تهیه کردم و چندین بار آن را خواندم تا بالاخره با چهارچوب و پایۀ زبان و فرمول های عامیانه آشنا شدم و شروع به مکالمه فارسی با مردم کردم. بعد هم با خوش شانسی توانستم یک قرارداد دو ساله با دولت فرانسه برای آموزش زبان فرانسه در یک مؤسسه فرانسوی در تهران امضأ کنم که از سال 1970 تا 1972 طول کشید و یک تجربۀ خیلی خوب برای من بود.

 

یاد گرفتن زبان چه مدت طول کشید؟

بعد از دو سال می توانستم فارسی را روان صحبت کنم، مکالمه روزمره راانجام دهم و متون فارسی را از گلستان، شاهنامه و اشعار کلاسیک بخوانم. بر فارسی محاوره ای هم مسلط بودم. می توانستم حتی بدون نگاه کردن به لغت نامه، متون را بخوانم. بعد به توبینگن آلمان رفتم و یک سال و نیم کلاس های ادبیات فارسی، عربی و مطالعات اسلامی را پشت سر گذاشتم. کتابی دربارۀ تاریخ ایران و فلسفۀ اسلامی خواندم. بعد به فرانسه آمدم تا دیپلم زبان های شرقی رادر پاریس بگیرم. من خیلی خوش شانس بودم زیرا وقتی در ایران بودم، هنری کوربن و شاگردانش، افرادی نظیر شایگان و خواهرش یگانه را ملاقات کردم وهمچنان به تاریخ عرفان، تاریخ ایران، صوفی گری و فلسفه اسلامی علاقمند باقی ماندم. بعد از آن تصمیم گرفتم درباره فلسلفه عبدالرزاق لاهیجی در قرن 17 تحقیق کنم و این موضوع پایان نامۀ دکترای من بود. مرا به عنوان محقق تحقیقاتی به مؤسسۀ فرانسوی مرکزمطالعات ایران اعزام کردند. آنها دنبال کسی بودند که بتواند فارسی صحبت کند و روابط خوبی در آن کشور داشته باشد. به هر حال من  خیلی خوش شانس بودم که انتخاب شدم. این اتفاق در سال 1975 افتاد. 8 سال دیگر را هم در فاصله 1975 تا 1981 در ایران گذراندم.

 

بنابراین شما هنگام وقوع انقلاب در ایران بودید؟

من قبل، حین و بعد از انقلاب آنجا بودم. اولین بار زمان سرکوب بود؛ زمانی که حزب رستاخیز اعلام موجودیت کرد، دوره ای که تقویم کشور تغییر کرد و سرانجام زمان مخالفت ها، در آنجا بودم. بعد از آن بود که به مسائل ایران مدرن علاقمند شدم. وقتی انقلاب شد، من هم بخشی از آن بودم و در خیلی از تظاهرات شرکت کردم. وقتی خبرنگارهای خارجی به تهران می آمدند تا درباره ایران گزارش تهیه کنند، از من می خواستند برایشان ترجمه کنم و به آنها توضیح بدهم موضوع از چه قرار است. ضمناً دو کتاب مارتین پاریسی و موند را درباره این اتفاقات نوشتم. آنها وقتی در سال 1981 در آستانه نوعی جنگ داخلی با مجاهدین قرار گرفتند، علیرغم میل باطنی ام از من خواستند کشور را ترک کنم. مرا مجبور کردند در دوره ای نامناسب به پاریس برگردم. بعد از آن بود که سرکوب شروع شد. ارتباطات در آن زمان خیلی دشوار بود. نتوانستم برای دیدار از خانواده همسرم روادید دریافت کنم. مرکز ملی تحقیقات علمی مرا استخدام کرد تا درباره جامعه شناسی مدرن اسلام در دوره انقلاب تحقیق کنم و به مطالعه در مورد افرادی نظیر شریعتی مشغول شوم که متفکران دینی مدرن بودند.

 

یعنی متوجه بودید که انقلاب در آستانه اتفاق افتادن است؟ با درنظر گرفتن اینکه شما در ایران زندگی می کردید، آیا شواهدی از وقوع انقلاب در ایران وجود داشت؟

به خاطر می آوردم در سال 1977، با یکی از دیپلمات های فرانسوی مقیم تهران گفتگو می کردم. او از من پرسید آیا شاه یا پسرش شانسی برای ادامه سلطنت دارند؟ من در آن لحظه به او گفتم نارضایتی گسترده ای در میان مردم وجود دارد و من فکر نمی کنم سلطنت مدت زیادی دوام بیاورد. دقیقاً نمی دانم چرا چنین پاسخی دادم؛ شاید نتیجۀ آنچه بود که احساس می کردم و شاهدش بودم. بعد با خودم فکر می کردم چرا چنان پاسخی دادم؟ اما بعدش حرفم درست آب درآمد.

 

شما در حال و هوای روشنفکری و در میان طبقه متوسط ایران،شاهد چه چیزهائی بودید؟

به خاطر می آورم در نوامبر 1977وقتی شاه به واشنگتن رفت و به دلیل پخش گاز اشک آور در فضا، جلوی کاخ سفید اشگ می ریخت؛ مردم تهران این صحنه را در تلویزیون ایران می دیدند. کارکنان در مؤسسه به من می گفتند شاه در حال اشگ ریختن است، و این برایشان حیرت انگیز بود. آنها فهمیده بودند شاه خدا نیست و یک انسان معمولی است. از ژانویه 1978 به بعد، تظاهرات تهران شروع شد. مکالمه با یکی از دوستانم را به خاطر می آورم که می گفت در دوره ای 2تا 3 هفته ای، نام شاه در صفحۀ اول روزنامه ها چاپ نمی شد. عکس او در صفحه اول نبود. به دوستم گفتم یک اتفاقی افتاده، یک جای کار غیرعادی است. دوستم به من گفت: “اشتباه می کنی.” این یک حقه است و آنها می خواهند ما را فریب بدهند. حرف هائی که دربارۀ تغییر زده می شود را قبول نکن. بعداً در تابستان و در خلال ماه رمضان، شاهد تظاهرات بیشتر بودم. تصاویر زیادی از آیت الله ها، مصدق و شریعتی در دست مردم بود، چیزی قابل پیش بینی نبود. هیچکس فکرش را هم نمی کرد امکان وقوع چنین اتفاقاتی وجود داشته باشد. موضوع جالب توجه این بود که همه اینها بدون خشونت اتفاق می افتاد، مردم فقط می خواستند آزادی بیشتر داشته باشند، حقوق بیشتری داشته باشند. باید بگویم تنها در موقعیت های خاصی ترسیدم، اما درحالت معمولی بین مردم بودم و احساس امنیت می کردم. به من به چشم یک خارجی نگاه نمی کردند. من با ایرانی ها بودم، در بین جمعیت بودم. آنها به من به چشم یکی از خودشان نگاه می کردند.

 

به نظر شما، علت نارضایتی ها بیشتر از جنس اقتصادی بود؟

مجموعه ای از عوامل بود: فرهنگی، سیاسی، اقتصادی. کسانی که متوجۀ اتفاقات بودند، از تصمیماتی که توسط اطرافیان شاه گرفته می شد، بدون آنکه در مجلس دربارۀ آن گفتگو شود، ناراضی بودند. هیچ آزادی سیاسی یا آزادی بیان برای سایر احزاب وجود نداشت. [زمانی که شاه تشکیل حزب رستاخیز رابه عنوان تنها حزب اعلام کرد، این عبارت معروف را هم به زبان آورد: هرکسی این حزب را دوست ندارد، می تواند ایران را ترک کند.] مطبوعات آزاد نبود و هیچ کدام از روزنامه ها نمی توانستند آزادانه مطلب بنویسند، در حالیکه مردم می خواستند عقاید شان را آزادانه بیان کنند.

 

به نظر شما چرا انقلاب یک شکل و شمایل دینی به خود گرفت؟

راستش ما ابتدا متوجه این مسئله نشدیم، البته انقلاب خیلی متاثر از روحانیون بود و توسط آنها رهبری می شد. در ماه رمضان بود که جمعیت عظیمی در تهران از خانه ها بیرون آمد. اما از طرف دیگر، خیلی از مردم وابسته به جبهه ملی مصدق با ایده های مدرن خاص خودش، فکر می کردند آخوندها راه را برای پیروزی آنها باز می کنند. برای همین آنها دنبال کسانی راه افتادند که به اعتقاد آنها، در آینده از عهده اداره مملکت بر نمی آمدند. کسانی که در اروپا و ایالات متحده درس خوانده بودند فکر می کردند روشنفکرها و آخوندها باید به آنها تکیه کنند، برای همین در تظاهرات با ملاها همکاری کردند. نام خمینی به نمادی تبدیل شد که مردم را به سوی رهبرانشان فرا می خواند،هر چند جبهه ملی متقاعد شده بود که در نهایت، آنها برنده خواهند بود. آنها متوجه نشدند که اوضاع پیچیده تر است و همه چیز سریع پیش می رود. نارضایتی موجود نزد مردم نه تنها علیه شاه، بلکه علیه خارجی ها، خصوصاً آمریکائی ها، عمیقاً ریشه دوانده بود.     

 

شما در کتاب اخیرتان تحت عنوان ایران، تولد یک جمهوری اسلامی، تنها 35 صفحه را به جمهوری اسلامی اختصاص داده اید. چرا؟

قصد من این نبود که درباره تاریخ جمهوری اسلامی بنویسم، بلکه می خواستم نحوه آغاز جمهوری اسلامی را شرح بدهم. اینکه چطور این خشونت و جدل ضد غربی پس از سال 1979 شروع شد.

 انقلاب در ابتدا از حمایت روشنفکران غربی در فرانسه و ایالات متحده برخوردار بود: آنها علیه خودکامگی شاه بودند و طبیعتاً جانب مخالفان را گرفتند، همانطور که این مسأله در مطبوعات غرب هم بازتاب یافت. رفته رفته بیشتر احساس می کردم که ایرانی ها از اینکه همیشه با موضوعات منفی نظیر معضلات زنان، سرکوب اقلیت های قومی و خصوصاً کردها، و تعطیلی روزنامه معرفی می شوند، ناراحت هستند. همین مسأله به تصویر انقلاب یک بعد منفی داد. من می خواستم شخصاً این نکته را درک کنم و به دیگران بفهمانم که دلایلی برای بروز این رفتارها وجود دارد. برای همین است که در تلاش برای یافتن برخی دلایل به اول قرن 19 بازگشتم. می خواستم دلایلی برای پیدا شدن این احساس که غربی ها فقط انگیزه های خصمانه و روابط نامتعادل در برابر ایرانی ها دارند، پیدا کنم. اساساً علت آن به رابطه بسیار نامناسب ایرانی ها و اروپائی ها بازمی گردد. از همان ابتدا، روابط یکجانبه و رقابت نامتعادل بوده، جنگ با انگلیسی ها و روس ها رخ داده و از امتیازات اقتصادی به عنوان ابزار فساد و نیز رفتار خودستایانه اروپائی ها استفاده شده است. کافی است به قانون کاپیتولاسیون توجه کنید که پس از عقد معاهدۀ ترکمنچای با روس ها در سال 1828 به اجرا درآمد. این قضیه برای وطن پرستان ایرانی آزاردهنده بود تا اینکه سرانجام رضا شاه در سال 1928، 100 سال پس از اجرای آن، کاپیتولاسیون را ملغی کرد. یادتان هست وقتی در سال 1965 حق مصونیت دیپلماتیک به پرسنل نظامی آمریکا در ایران داده شد. خمینی روی این موضوع انگشت گذاشت و آن را کاپیتولاسیون نامید. این موضوع برای ایرانی ها بسیار حساس بود. به همین دلیل است که اعطای امتیازات به غربی ها یک موضوع حساس است. ایرانی ها همیشه احساس کرده اند با آنها بازی شده و آنها بازیچۀ دست قدرت های غربی بوده اند؛غربی هایی که در پی سهم خود از منابع اقتصادی، نفت و سایر امکانات هستند. برای مثال، سال 1907 که انگلیسی ها و روس ها قراردادی را در سن پترزبورگ امضأ کردند و ایرانی ها پس از امضای آن از مفاد توافقنامه خبر دار شدند را به خاطر دارید؟ امپراطوری های غربی می خواستند منطقه نفوذ خاص خود را داشته باشند. این دو قدرت مشغول مذاکره بودند و هرگز ایران را در جریان این ماجرا نگذاشتند که قصد تقسیم ایران به سه منطقه را دارند؛ یکی در شمال برای روس ها، یک منطقه بیطرف در وسط و یک منطقه هم در شرق برای انگلیسی ها. ایرانی ها هم وقتی از این ماجرا باخبر شدند، طبیعتاً ناراحت شدند.  

 

فکر نمی کنید ایرانی ها هم باید برخی مسؤولیت ها را هم بپذیرند؟ هستند کسانی که همیشه دیگران را به دلیل ناکامی هایشان سرزنش می کنند.

یک ضرب المثل ایرانی می گوید از ماست که بر ماست، هر آنچه اتفاق می افتد، از کردۀ خود ماست. رنج های گذشته نباید بهانه ای برای رفتارهای آینده باشد. البته قدرت های غربی با سؤ استفاده از سیاستمداران فاسد ایران جهت دستیابی به اهدافشان در آن کشور و نیز بازداشتن کشور از پیشبرد جنبش های آزادی طلبانه، نمونه های بدی در ذهن ایرانی ها بر جای گذاشتند. امروز، ایران به استقلال رسیده و البته این به بهای کاستن از حقوق سیاسی بوده است. فساد در گذشته و نیز به شکلی که اکنون در نزد رهبران فعلی جمهوری اسلامی وجود دارد، هنوز یک عذاب است. دلیل دیگر برای شکست آزادی، درآمد سرشار نفت است. تاجائی که من می دانم، تنها کشوری که توانسته خود را بدون درگیر ساختن نیروی کار انسانی متخصص با درآمد سرشار زمینی وفق بدهد، نروژ بوده است. اما در اکثر کشورهای تولید کنندۀ نفت، تأثیر این ثروت در ایجاد فساد و عدم توسعه مشهود است. چرا آقای احمدی نژاد باید نگران صنعت و عدالت اجتماعی باشد، درحالیکه بهای هر بشکه نفت به حدود 150 دلار رسید؟ او می تواند هر وقت که مردم نارضایتی نشان می دهند، برای هرچه که دوست دارد یارانه درنظر بگیرد. به این ترتیب، هیچ اصلاح ریشه ای صورت نگرفته است.

 

وضعیت مطالعات ایران در فرانسه چطور است؟

در وضعیت دشواری است. اصولاً پس از انقلاب، وضعیت مخاطبان مطالعات ایران تغییر کرده است. قبل از آن، همیشه کسانی را داشتیم که برای خدمات دیپلماتیک تربیت می شدند. بعدها، آنها دیگر علاقمند نبودند و حتی زبان فارسی از رئوس مطالب حذف شد. ما هر سال کسانی را داشتیم که برای رفتن به ایران و کار بر روی اماکن باستانی تربیت می شدند، زیرا ما یک عملیات باستانی مهم جهت حفاری در خوزستان در دستور کار داشتیم. حتی کسانی که بر روی دوره ساسانی کار می کردند، زمانی به این احساس رسیدند که لازم است زبان مدرن فارسی را بیاموزند. تقریباً هرساله با کشیش ها و مادران روحانی مواجه بودید که علاقمند بودند برای کار در مدارس به ایران بروند. البته کسانی نظیر من هم بودند که شیفتۀ ادبیات فارسی بودند و می خواستند ادبیات فارسی و تمدن آن را بهتر بشناسند. اما امروز با یک تصویر منفی از ایران و دشواری ورود به کشور برای انجام مطالعه یا تحقیق روبرو هستید. علاقمند کردن یک دانشجوی فرانسوی برای اخذ تخصص درباره کشوری که دسترسی به آن تا این حد دشوار است، کار آسانی نیست.    

 

آیآ کاهش بودجه هم وجود داشته؟

حداقل اولش اینطور بود، اما الان مشکل ما  رفتن به ایران و گرفتن روادید است. ما قبل از انقلاب به روادید احتیاج نداشتیم. شما می توانستید با گذرنامه فرانسوی به ایران بروید و تا سه ماه در آنجا بمانید. اما وقتی جمهوری اسلامی خواست ما را اذیت و تحقیر کند، و یا اینکه ما را مجبور به دادن برخی خدمات متقابل کند، بحث روادید مطرح شد و حالا احساس کنیم روادید را به خاطر سخاوتمندی آنها گرفته ایم. البته ما خوش شانس بودیم. فرانسوی ها در میان سایر اروپائی ها، خوشحال بودند که توانستند مؤسسه خود را در خلال این دوره در تهران باز نگه دارند.

 

فکر می کنید چرا احمدی نژاد و سایر تندروها قدرت را در اختیار گرفتند؟ چرا آنها محققان را پس زدند؟ در دوره خاتمی، مبادلات فرهنگی زیادی صورت می گرفت. تماس با ایران بیشتر بود، افرادی مثل شما می توانستند به ایران بروند و تحقیق کنند. چرا حالا این پس زدن عمومی وجود دارد؟

درباره جمهوری اسلامی واقعیت این است که تا قبل از سال 2005، ایران یک جمهوری بود با انتخابات و احتمال بروز تغییر در حاکمان سیاسی با رنگ و بوی اسلامی. فکر می کنم همه امیدوار بودیم بشود کاری کرد و چیز خوبی از دل جمهوری اسلامی دربیاید. خاتمی به نوعی یک امید باطل به ما داد، امید اینکه ممکن است امور به سوی تغییر یا اصلاح پیش برود و گشایشی اتفاق بیفتد. امید اینکه شاید این جمهوری اسلامی یک صورت دموکراتیک داشته باشد و فضا را برای آزادی عمومی، آزادی بیان، تکثرگرائی، فعالیت سایر احزاب و دیدگاه های متنوع باز کند. یعنی هر چند هنوز جمهوری اسلامی بود، اما با آزادی بیشتر و امکان آزادی سایر انواع تفکر، که حتی شامل غیرمسلمانان نیز می شد.  اما من فکر می کنم وقتی با گذشت زمان، جلوی اصلاحات خاتمی توسط خامنه ای گرفته شد، امید به کابوس بدل شد. زمانیکه محمود احمدی نژاد برای اولین بار انتخاب شد، این تصویر را خیلی شفاف نمی دیدیم. البته انتخابات سال 2005 نیز با تقلب گسترده همراه بود. درواقع انتخاب احمدی نژاد در سال 2005، به معنای دراختیار گرفتن ایران توسط طبقه جدیدی از افراد بود که مستقیماً از دل انقلاب، جنگ با عراق و مردمی با ایدئولوژی افراطی بیرون آمده بودند. آنها نزدیکی بیشتری با یکدیگر داشتند، شبه نظامی بودند، یک طبقه نظامی که منافع اقتصادی محکمی داشتند و آشکارا برای در اختیار گرفتن صنایع عظیمی نظیر نفت، حمل و نقل و انرژی هسته ای دورخیز کرده بودند. تمام آنچه در ایران حائز اهمیت است، در اختیار سپاه پاسداران قرار گرفته است. از نظر من حرف آخر این است که تغییر اتفاق افتاده در ایران، کشور را از یک جمهوری به یک خودکامگی سوق داده است. کسانی که این طبقه جدید از افراد را نمایندگی می کنند، فقط از سپاه پاسداران نیامده اند، بلکه به بسیج هم تعلق دارند. آنها زیربنای این قدرت جدید هستند.

 

چه چیز ایرانی ها برای شما تحسین برانگیز است و از چه چیز آنها بدتان می آید؟

چیزی که درباره ایرانی ها دوست دارم، علاقه شان به شعر است. بین ادبیات سنتی قدیم، خیلی پیش تر در زمان فردوسی تا همین حالا، واقعاً هیچ وقفه ای وجود ندارد. مردم امروز هم اشعار قدیمی فردوسی و سایر آثار سنتی را می خوانند. حتی فرهنگ عامه نیز مملو از داستان هائی است که خود از کتاب شاهان برگرفته شده اند. این چیز خارق العاده ای است و البته از فرهنگ آنها مبهوت مانده ام. جنبه منفی هم به خشونت های سیاسی اخیر در جامعه مربوط می شود. من یکی از قربانیان این خشونت نیستم، قربانیان اصلی مردمی هستند که خواست خود برای آزادی را بیان می کنند و هدف سرکوب قرار می گیرند. باور این مطلب برای من سخت است که در تمام عمرم تلاش کردم عشق فرهنگ ایرانی را اشاعه بدهم و دست آخر، ممنوع الورود شوم. من اصولاً “اجازه ورود به کشور” را ندارم، این در واقع یک حکم مضحک است.

 

آخرین بار کی ایران بودید؟

آخرین بار سال 2005 بود، یک ماه قبل از انتخابات فقط به مدت 4 روز ایران بودم. روادید داشتم اما وقتی رسیدم، به من گفتند ممنوع الورود هستم.

 

آیا به نظریه دموکراسی اسلامی اعتقاد دارید؟ فکر می کنید این چیز قابل دوامی برای ایران است؟ 

دموکراسی با مدرنیته و تجدد مرتبط است. جدائی حاکمیت دینی از حاکمیت سیاسی را ایجاب می کند زیرا قرار نیست معتقدان در وادی دین به منازعه و یا انتخابات دست بزنند، بلکه فقط مشارکت و اطاعت می کنند. هیچ کشوری دین را کاملاً از سیاست جدا نکرده  است و در دموکراسی های قدیمی نظیر بریتانیای کبیر، سرسلسلۀ کشور ملکه است و او سرپرست کلیسای انگلستان نیز هست. بنابراین می توانیم اشکال جدیدی از دموکراسی را که با فرهنگ و تاریخ کشور تطابق دارند، به وجود بیاوریم. واقعیت این است که در ایران، قانون اساسی جمهوری اسلامی برخی جنبه های جالب توجه دارد که برآن است تا نوعی احترام عمیق به دین و اصول دینی را با حاکمت سیاسی کشور عجین کند. این سیستم بسیار پیچیده است، شاید زیادی پیچیده باشد اما درعین حال از سوی تندروها مورد تحریف قرار گرفته است. این قضیه با خصومت غرب در جنگ میان ایران و عراق تشدید شد. فشاری که از سوی کشورهای اسلامی و غرب بر ایران وارد آمد، به خمینی اجازه داد یک دموکراسی نوپا با نظامی تکثر گرا و واجد آزادی بیان و… را به رژیمی خودکامه تبدیل کند. او همه چیز را تغییر داد، بنابراین تنها یک صدا برای شنیدن باقی ماند. پس از آن، فشار غرب، خصوصاً آمریکائی ها بر روی ایران، مشروعیت و قدرت بیشتری به رژیم داد و دست آنرا برای سرکوب آزادی و دموکراسی باز گذاشت. اگر تصمیم به وضع تحریم های جدید گرفته شود، ممکن است رژیم را ضعیف کند، رژیمی که همین حالا هم محبوبیت مردمی اش را از دست داد. اما همین تحریم هامی توانند به عنوان بهانه ای برای تعلیق آزادی های علنی در داخل کشور مورد استفاده قرار بگیرند.

 

آیا شما نسبت به رویکرد سارکوزی به ایران انتقاد دارید؟

موضع سارکوزی در قبال ایران اشتباه است. او از مواضع افراطی بوش جانبداری کرد و هنگامیکه اوباما پیشنهاد گفتگو با تهران را داد، ابتدا احساس بی ثباتی کرد. سارکوزی نه تنها منافع تجاری فرانسه در ایران را به خطر انداخته، بلکه برخی راه های ارتباطی که امکان دسترسی فرانسه به ایران را می داد و برای خارج ساختن آنها از پایگاه قدرتمند ایدئولوژیک خود بر روی میز مذاکره اهمیت داشت، محو کرد. تهران و ایرانی ها همواره برای حفظ روابط دوستانه با فرانسه که در شورای امنیت سازمان ملل صاحب کرسی است و می تواند در دیپلماسی بین المللی راهکارهای جایگزین ارائه دهد، ابراز علاقه کرده اند.

 

شما کدام شخصیت ایرانی را بیش از همه تحسین می کنید و چرا؟

من مانند اغلب روشنفکران ایران، شخصیتی نظیر امیر کبیر را تحسین می کنم. ممکن است انتظار داشته باشید تا نام مصدق را ببرم. من احترام زیادی برای او قائل هستم، اما او شکست خورد. او رهبر بزرگی بود و امید زیادی برای ملت ایران به ارمغان آورد، اما به قوانین دموکراتیک اعتنا نکرد. من احترام بسیاری برای شخصی نظیر بازرگان دارم، کسی که خود را یک میانه رو خواند نه انقلابی، با خمینی کار کرد هرچند کاملاً با او موافق نبود. نام یک انسان در قید حیات را نیز می برم که عمیقاً به او احترام می گذارم: محمد مجتهد شبستری. او یک روحانی شهرستانی است. او ابتدا سنتی بود ولی رفته رفته با اسلام سیاسی عجین و به شریعتی علاقمند شد. او پس از انقلاب به مجلس راه یافت اما خیلی زود از خمینی ناراضی شد. اما همچنان جرأت تغییر نظر را به خود داد. او خمیرمایۀ انتقاد از نهادهای جدید را داشت. وی را از دراختیار داشتن هرگونه منصبی محروم کردند و حتی کرسی استادی او در دانشکده الهیات دانشگاه تهران را نیز تعطیل کردند. من احترام خاصی برای تمام کسانی قائلم که شهامت کافی برای گفتن این عبارت را دارند: بله، من جور دیگری نسبت به قبل فکر می کنم، و اکنون خودم را با ایده های جدید وفق داده ام. همانطور که کدیور می گوید، مجتهد شبستری راه را برای شیوه های جدید تفکر باز گذاشته است. دومین تحول مجتهد شبستری به مواجه شدن او با دانشگاهیان در آلمان مربوط می شود؛ او با حلقه ای از مسیحیان دیدار کرد و پس از آن، اعتقادات مذهبی خود را در بوتۀ نقد قرار داد. او درباره هرمونتیک و تفسیر انجیل کتاب خوانده و سعی کرده به آئین اسلام که خود شاهد انتقادات وارده بر آن در دنیای مسیحیت بوده، شکل و ساختار جدیدی ببخشد. ممکن است این تغییر پس از تجربۀ شخصی دشواری که برایش رخ داد و سبب از دست رفتن دختر و فلج شدن همسرش در یک حادثه شد، اتفاق افتاده باشد. او نوعی تجربه شخصی از معنای اعتقاد و کیش دارد. این مرد اکنون قربانی جمهوری اسلامی است و دیگر اجازه تدریس ندارد، اما به نوشتن کتاب و مقاله مشغول است. او در میان روشنفکران، طرفداران بسیاری دارد. شبستری الگوی مناسب از شخصی است که شهامت تغییر و استفاده از شیوۀ جدید بیان آرا و عقایدش را دارد.