فراسوی آزادی: فردای ایران

پیام اخوان
پیام اخوان

خودسوزی محمد بوعزیزی جرقه‌ای بود بر آتشی که در جهان عرب برافروخته شد. در ماههای بعد از آن شاهد وقایعی بودیم که واقعیت خاورمیانه را برای همیشه عوض کرد، از اعتراضات مسالمت آمیز و الهام‌بخش مردم در میدان تحریر قاهره تا قتل‌عام مردم در سوریه. میلیونها نفر به رغم تانکهای ارتش و پلیس مخفی و لباس شخصی‌های چماق ‌به ‌دست به خیابانها آمدند. و در راه مبارزه برای هدفی مشترک، یعنی آزادی، تفاوتهای قومی و دینی و ایدئولوژیک را کنار گذاشتند. فرهنگ انفعال و قربانی‌پروری به فرهنگ مبارزه و استقلال بدل شد. استیصال جوان میوه‌فروش تونسی  خشم توده مردم را علیه سالها فساد و سوءاستفاده از قدرت برانگیخت. اینها همان مردمی بودند که برخی گمان می‌کردند توانایی تغییر ندارند. اما اکنون بیدار شده بودند و مبارزه‌شان برای آزادی و عدالت  بخشی از جنبش فراگیری بود برای اعاده کرامت انسانی.  

 

اشاره ای به پیش          

در 21 فوریه 2008، یک سال پیش از ظهور جنبش سبز در پس انتخابات بحث‌برانگیز خرداد 1388 ایران، و سه سال پیش از “بهار عرب”، در کمیسیونی در دولت آمریکا حاضر شدم تا درباره وضعیت حقوق بشر در ایران شهادت دهم. اساس شهادتم بر این بود که دنیا از اهمیت خشم و استیصال جوانان ایرانی که 70 درصد جمعیت کشورند غافل است. و معترضانه گفتم: ده سال از واقعه 11 سپتامبر گذشته و رسانه‌های غربی هنوز دارند با خبرهای جنجالی درباره تروریستهای اسلامی جلب مخاطب می‌کنند، به قیمت سکوت درباره وقایع دیگر. آنان غافل‌اند که جامعه ایران به واسطه تغییرات ناگزیر جمعیتی، از درون دستخوش تحولاتی عمیق شده است. نسل جوان ایران نسلی سرخورده است که از ایدئولوژی گذر کرده و در آرزوی جامعه‌ای باز و موفق بر پایه دموکراسی و حاکمیت قانون است. نسلی آشنا به اینترنت که محو شبکه‌های ماهواره‌ای است و گفتمان برخورد تمدنها و پیروزی آرمانی یکی بر دیگری قانعش نمی کند؛ گفتمانی که رهبران نامحبوب به آن دامن می‌زنند چون چیز دیگری برای عرضه به ملتهایشان ندارند. جامعه ایران جامعه‌ای پویا و متنوع است متشکل از فعالان دانشجویی و روشنفکران،  روزنامه‌نگاران و وبلاگ‌نویسان، فمینیستها و هنرمندان، معلمان و اتحادیه‌های کارگری. اینها عناصر درهم‌تنیده جامعه مدنی نوظهوری است که تندروهای تهران را می‌ترساند و استیصالشان برای نفود به سازمانهای غیردولتی و بازداشت و محاکمه رهبران این سازمانها خود حاکی از این ترس است.

آن زمان این حرفها را برخی به سخره گرفتند و گفتند تحول ایران بر پایه اصول جامعه مدنی خیال پردازیهای ساده‌انگارانه  آکادمیسین های آرمانگراست. فرض غالب برای آنان چنین  بود که یا باید واقعیت سیاسی جمهوری اسلامی ایران را به همان شکل که هست پذیرفت یا باید با مداخله نظامی با آن برخورد کرد. قیاس جوامع مدنی خاورمیانه را با  جنبش هایی که در سال 1989 به کمونیسم در اروپای شرقی پایان داد را قیاس مع‌الفارق می‌خواندند. استدلالشان این بود که ملل جهان اسلام از پذیرفتن دموکراسی و حقوق بشر عاجزند. فرهنگشان را فرهنگی تک‌بعدی و ایستا  می‌نامیدند که ریشه در تحجر و خشونت دارد. آنچه این گروه  نمی‌دیدند این بود که این جوامع پویا و متنوع  در حال گذار از سنت به مدرنیته‌اند. فراموش می‌‌کردند که اروپا چهار قرن جنگ و انقلاب را پشت سر گذاشت تا به دموکراسی برسد. حقوق بشر را مفهومی غربی دانستن نادیده گرفتن واقعیتی تاریخی است: تصویب منشور جهانی حقوق بشر در سال 1948 از سوی سازمان ملل به دلیل خشونت‌ بی‌سابقه نازیها در آلمان بود. فلسفه وجودی چنین منشوری وحشی‌گری عده‌ای بود که خود را متمدن می‌دانستند. حکایت آدمخواری است که به انسان متمدن گفت: “ما مثل شما نیستیم.  فقط به اندازه اشتهایمان آدم می‌کشیم!”

هیچ فرهنگ یا تمدنی در دنیا نیست که متولی بی چون و چرای کرامت انسانی باشد. همانگونه که مردم اروپا و آمریکا عدالت و آزادی می‌خواهند، جوانان خیابانهای ایران و جهان عرب نیز تشنه آزادی‌اند. خاورمیانه‌ای که امروز شاهدش هستیم دوران بلوغ فکری خود را می‌گذراند. عطش مردم برای آینده‌ای بهتر، شهامت و مقاومت مسالمت‌آمیزشان در برابر خشونت بی‌امان، و تن ندادن به زورگویی و فساد، همه گواه این است که کرامت امری ذاتی است و متعلق به تمامی انسانها.

 

آغاز تاریخ       

در سال 1989، پس از فروپاشی دیوار برلین و اتحاد جماهیر شوروی، فرانسیس فوکویاما، فیلسوف سیاسی و تئوریسین آمریکایی، مقاله‌ای منتشر کرد با عنوان “پایان تاریخ؟”. فوکویاما در آن مقاله به قطعیت اعلام کرد آنچه شاهدش هستیم “نه فقط پایان جنگ سرد (میان غرب و اتحاد جماهیر شوروی)، و گذر از دوران خاصی از تاریخ پس از جنگ، بلکه پایان تاریخ است به گونه‌ای که تاکنون می‌شناختیم؛ یعنی پایان تحول ایدئولوژیک نوع بشر و جهانی‌شدن لیبرال دموکراسی غرب به عنوان شکل نهایی حکومت در جوامع بشری.”

اما دیری نپایید که خودبرترانگاری غرب جای خود را به واقعیتی تلخ‌تر داد: نبرد میان کیش  فرساینده سرمایه‌داری جهانی و کیش خشونت‌بار نفرت قومی. استاد بنجامین باربر در کتاب خود “جهاد علیه مک‌ورلد” به بررسی این موضوع می‌پردازد. “مک‌ورلد”، واژه‌ای است  که با استفاده از رستوان های زنجیره ای مک‌دونالدز ساخته شده، نماد هویت مادی‌گرای نظام سرمایه‌داری مصرفی؛ برای نشان دادن آن  سبک زندگی‌ که شرکتهای قدرتمند چندملیتی به مردم دیکته می‌کنند. و “جهاد” کنایه از روشهای ستیزه‌جویانه بنیادگرایان مذهبی است که واکنشی خشن و نادرست است به مادی‌گرایی انسانیت‌زدا. به دو واقعه مهم در تاریخ اخیر آمریکا توجه کنید: حملات تروریستی 11 سپتامبر 2001 و بحران اقتصادی سال 2008 که ناشی از فساد مالی و تبانی میان نهادهای دولتی و بخش خصوصی بود.

 تلقی آرمانی فوکویاما از دموکراسی غربی به عنوان نقطه پایان تاریخ نه تنها به حقیقت نپیوست، بلکه جهان به صحنه کارزا میان دو نیروی رقیب بدل شد که هر یک تلقی خود را از آینده دارند و هیچیک در بهبود وضع بشریت موفق نبوده‌اند. یک سوی طیف، فرهنگ آزمندی است که به غنی‌شدن عده‌ای معدود و فقیرشدن میلیونها نفر و تخریب محیط زیست می‌انجامد. و سوی دیگر آن فرهنگ نادانی و تحجر است که پاسخش به سلطه سرمایه‌داری هویتی متظاهر و نفرت‌مدار است.

آنچه در این تقابل آشکار است نوسان تاریخی ایران میان سنت و مدرنیته است؛ میان غربزدگی و تحجر. این آشفتگی و سردرگمی را در خیابانهای کشورهای عربی نیز می‌توان دید، نوسان مردم بین گذشته و آینده. حال سوال این است: پس مبارزه برای آزادی برای چیست؟ چرا مردم در برابر گلوله و باتوم بسیجی‌ها در خیابان می‌ایستند؟ برای آنکه ما اتوموبیلهای بهتر برانیم و لباسهای مارک‌دار بر تن کنیم؟ برای آنکه محک ارج و قرب اجتماعی این باشد که خانه‌مان چند متر است و درآمد سالیانه‌مان چقدر؟

شکی نیست که انتخابات عادلانه، آزادی بیان، و حقوق بشر آرزوی هر انسانی است. اما وقتی آزادی محقق شد باید آن را مسوولانه و در جهت اهداف والاتر به کار برد. ساختن جامعه‌ای که کرامت انسانی را ارج می‌نهد فقط با وجود نهادهای سیاسی میسر نمی‌شود. ساختن چنین جامعه‌ای نیازمند عادات و نگرشهای فرهنگی‌ است که همبستگی اجتماعی و رشد و بالندگی همه ما را به عنوان موجوداتی اخلاقی و روحانی ترویج می‌کند. جامعه‌ای که افرادش هر چه بیشتر مصرف می‌کنند  کمتر خشنود‌ند به سخره‌گرفتن آزادی است. فرهنگ مخرب و بی‌رحم مادی‌گرایی که دنیا را فراگرفته بی‌شک “نقطه پایان تحول نوع بشر” آنگونه که فوکویاما می‌گوید نیست. دموکراسی پایان تاریخ نیست. آغاز آن است. و چارچوب ساختن جامعه‌ای است که تواناییهای عمیق انسانی را در یکایک ما شکوفا می‌کند.  

 

فراتر از آزادی              

در بهار 1362 زندانبانان زندان سپاه شیراز بدن شکنجه‌شده نصرت یلدایی 46 ساله را به بند عمومی زندان انداختند. خانم یلدایی از اعضای محفل محلی بود که همراه چند تن دیگر از بهاییان دستگیر شده بود. دلیل شکنجه بی‌رحمانه‌اش این بود که وقتی در دادگاه انقلاب حاضر شد نام دیگر افراد جامعه بهایی را فاش نکرد. شکنجه‌گرش، مردی به نام عبدالله، پنجاه ضربه شلاق بر پشتش زد و پنجاه ضربه دیگر بر کف پایش. وقتی ضربه‌های شلاق را بر بدنش وارد می‌کرد به طعنه می‌گفت: “پس بهاءالله کجاست که از دست من نجاتت دهد؟” وقتی زندانبانان بدن آغشته به خونش را جلوی دیگر زندانیان انداختند تهدید کردند اگر کسی کمکش کند به سرنوشت او دچار خواهد شد. در ابتدا کسی به او نزدیک نشد. اما بعد زنی به نام مهوش، زندانی سیاسی 26 ساله مسلمانی که کودک دو ساله‌اش نیز در زندان همراهش بود به کمک خانم یلدایی شتافت. وقتی لباسهای خون‌آلود را از تنش درمی‌آورد و بدنش را تمیز می‌کرد گفت: “اگر مرا برای کمک کردن به تو بکشند هیچ ترسی ندارم … وظیفه انسانی‌ام به من حکم می‌کند که کمکت کنم. هیچ فرق نمی‌کند که بهایی باشی یا مسلمان. برای من تو انسانی.” جمهوری اسلامی ناانسانیت نشان داد و مهوش انسانیت. ازخودگذشتگی‌ او بذر فرهنگی را پاشید که باید در ایران ریشه بدواند، اگر بخواهیم از گذشته تاریک به سوی آینده‌ای درخشان برویم.

حقوق بشر تنها با بیرون راندن حاکمان مستبد محقق نمی‌شود. مستبد قدرتش را از هوادارانش می‌گیرد، و هواداری از استبداد در فرهنگی بال و پر می‌گیرد که اساس تمدن را بر کرامت انسانی بنا نمی‌نهد. بارها و بارها در تاریخ دیده‌ایم که به نام آزادسازی، مستبدی بدتر جای مستبد پیشین را گرفته است. آمال و آرزوهای نسلی که در سال 1357 شاه را سرنگون کرد چه بود؟ سی سال بعد، کجاست آرمانشهری که در طلبش بودند؟ صفحات آغشته به خون تاریخ گواه آنند که هر بار خشونت و تنفر وسیله رسیدن به قدرت بوده، نتیجه نهایی نیز خشونت و تنفر بوده. وسیله و هدف پیوندی ناگسستنی دارند. از این رو، نسل جوانی که اعتراضش را در خیابانهای ایران و جهان عرب بیان می‌کند راه رسیدن به جامعه‌ای عدالت‌‌مدار را خشونت‌پرهیزی می‌داند. در این مبارزه محک سنجش پیروزی این نیست که این یا آن رژیم بر مسند قدرت است. طبیعی است آنان که مرتکب جنایات علیه بشریت شده‌اند باید در دادگاه محاکمه شوند، اما تنها راه رسیدن به نظام سیاسی انسانی فرهنگی انسانی است. و ما همه در این فرایند نقش داریم، زیرا تعریفمان از قدرت و عدالت در روابط و تعاملات روزمره‌ است که نهایتا واقعیت سیاسی جامعه‌مان را شکل خواهد داد.

شکایت از این رهبر و آن رژیم بدون ایجاد تغییری هدفمند آسان است. اما آنچه آسان نیست بر زبان آوردن حقیقت و ایستادگی در برابر سرکوب و بی‌عدالتی است. باید دید آیا خواسته‌مان برای جامعه‌ای عدالت‌مدار با رفتارمان یکی‌ است یا خیر؟ تعریف ما از قدرت با روابط خانوادگی‌مان شروع می‌شود، رابطه میان زن و شوهر، والدین و فرزندان. انسانیت ما در  روابطمان با همسایه و همکار محک زده می‌شود. احترام و محبت در این فضاهای صمیمی رشد می‌کند و در نهایت همین الگوهای رفتاری است که در فضای سیاسی عمومی تسری می‌یابد. پلیس‌های تونسی با محمد بوزیدی بی‌حرمتی کردند زیرا باور داشتند سوءاستفاده از قدرت در مقابل انسانی ضعیفتر حق مسلم آنهاست. این ماموران نیز چنین رفتاری را از افراد مافوق خود دیده‌اند و این الگوی رفتاری همین گونه تدوام می‌یابد تا می‌رسد به شخص رئیس جمهور بن‌علی. پایه‌های جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم در رفتار با نزدیکان در خانه، محل کار، و همسایگی ساخته می‌شود.

آنچه در وقایع اخیر ایران شگفت‌انگیز است تحول عمیق فرهنگ مردم است. مهم این نیست کدام رهبر و گروه در راس کار است، مهم آن است که باورها و روابط اجتماعی در حال تحول است. ملت ایران جامعه مدنی پویایی را بنا نهاده‌اند که علیرغم تلاشهای نظام از بین نخواهد رفت. زنان، دانشجویان، کارگران، هنرمندان، فعالان اجتماعی اقلیتها، شهروندان دیندار و سکولار، این گوناگونی، ملت ایران را می‌سازند، و هیچکس حتی رهبران قدرتمند نیز نمی‌توانند کلیت یک ملت را نفی کنند. زبان مشترک این نسل جدید حقوق بشر است. بنیان فکری‌اش این است که همه شهروندان ایران باید در برابر قانون از حقوق یکسان برخوردار باشند. فضای تازه‌ای برای گفتگو باز شده است. این نیروی شگفت‌انگیز اجتماعی همچون موجی عظیم خروشانتر می‌شود. امیدها و آرمانهای نهفته در این موج چنان است که قدرت‌سالاران در برابرش احساس خطر می‌کنند. دیگر زمان آن گذشته که رهبران به زور شعارهای انقلابی تا ابد در راس کار بمانند. در انبوه کنفرانسها و سمینارها و گردهم‌آیی‌ها، در وبلاگها و صفحات فیس‌بوک، در روزنامه‌ها و مقالات دانشگاهی، در برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی، در موسیقی و سینما و دیگر هنرها، و حتی در صحبتهای سر میز شام ایران دیگری در حال شکل‌گرفتن است. این انقلاب از پایین، این تحول عمیق در درکی که از خود به عنوان یک ملت داریم، امید و نوید آینده‌ای درخشان را می‌دهد.

ازجان‌گذشتگی‌های بی شماری در مبارزه تاریخی برای آزادی صورت گرفته است. هدف غایی شاید دور به نظر آید اما دست‌یافتنی است. در پایان باید گفت، هیچکس نمی‌تواند پیش روی موج جوان آرمانگرایی و امید به تغییر را که شاخصه ایران امروز است بگیرد. اما آزادی تنها یک مرحله برای بازستاندن انسانیت ازدست رفته‌مان است. گفتگویی که میان ما آغاز شده است، انکار هویتی ملی بر پایه نفرت و طرد، ارزشهای مشترک انسانی، و محبت و انصاف در حق یکدیگر در زندگی هر روزه، مصالحی حیاتی است برای تحول اخلاقی جامعه و به بار نشاندن درخت تمدن. فردای ایران آزاد را امروز باید ساخت.