چرا ایرانیان، نمکدان استبداد نمی شکنند؟

حمید مؤذنی
حمید مؤذنی

گذار از دیرینه شناسی به تبارشناسی نقطه عطفی در آثار فوکو به شمار می‌رود.

تبارشناسی برخلاف نگرش‌های تاریخی مرسوم، در پی کشف منشأ‌ اشیا و جوهر آنها نیست و لحظه ظهور را نقطه عالی فرایند تکامل نمی‌داند بلکه از هویت بازسازی شده، اصل و منشأ‌ و پراکندگی‌های نهفته در پی آن و از “تکثیر باستانی خطاها” سخن می‌گوید.

“فوکو تحت تأثیر نیچه، به جای اصل و منشا از تحلیل تبار و ظهورات، سخن به میان می‌آورد. تحلیل تبار، وحدت را در هم می‌شکند و تنوع و تکثر رخدادهای نهفته در پس آغاز و منشا تاریخی را برملا می‌سازد. تبارشناسی از رویدادها، انحرافات کوچک، خطاها، ارزیابی نادرست و نتیجه گیری‌های غلطی سخن می‌گوید که به پیدایش آنچه برای انسان ارزشمند است، ‌انجامیده‌اند.”

با تبارشناسی تاریخی قومیت ایرانی متوجه می‌شویم که برای ایرانیان، بدیلی برای استبداد وجود ندارد و متأثر از این خصوصیت هر ایرانی مستبدی است که کنش‌های فردی و جمعی او به حاکمیت استبدادی مشروعیت می بخشد.چرا و به چه علت این اتفاق تاریخی، استمرار می یابد و ایرانیان بر خلاف تلاشهای خود، همچنان درگیر استبداد هستند؟

موقعیت ژئوپلتیک‌ و ژئواکونومیک جغرافیای ایران از عهد باستان تاکنون به گونه‌ای بوده که مردمان این سرزمین یا تحت سیطره فاتحان و در اسارت قوم غالب بوده‌اند و یا ترس از حمله بیگانه، آنان را در وضعیت تعلیق گونه ی ترس و اضطراب مدام قرار داده است. با بررسی تاریخی این وضعیت، متوجه می‌شویم که ایران تنها کشوری است که در آن 1200 جنگ جدی رخ داده است و در موارد کمی از آنها، ایرانیان متخاصم بوده اند و یا حمله کرده و در اکثر این جنگ‌ها به ایران حمله شده است. جدای این موضوع، نظام‌های حاکم بر این کشور نیز در عصر کلاسیک میلیتاریستی و سپاهیگری و در دولتهای جدید نیز نفتی و پلیسی بوده‌اند. بر همین اساس شاید بتوان نتیجه گرفت به همین دلیل، شاید فرد ایرانی، همیشه دچار استرس واضطراب بوده است. درواقع، متأثر از حاکمیت تاریخی استبداد، “من ایرانی” خود را آنی نشان داده که نیست و از پرسونایی (ماسک) بهره برده که واقعیت خود را پنهان و یا کتمان نماید. این همان خصلتی است که حافظ آن را “رندی” نامید و “رندانگی”، پارادایمی شد که ایرانی ات و فرهنگ ایرانی را در وضعیت مغلوب نیز برتر نشان دهد تا قوم غالب در برابر آن، بربر شده و از قوم ایرانی تأثیر بپذیرد. از سوی دیگر وضعیت اضطراب دائم، ایرانیان را به نوعی خودشیفتگی(نارسیسیسم) رساند که پارادایم “هنر نزد ایرانیان است و بس” بتواند داروی شفابخش و آرامش بخشی برای تحمل حقارت‌ها، شقاوت‌ها و بدبختی‌های زیستشان شود تا حاکمیت‌های استبدادی را تحمل نمایند. بر این اساس هر گاه که ایرانیان از استبداد نیز فاصله گرفتند و خواهان ایجاد مشروطه‌ و دموکراسی شدند نیز پس از مدتی، مجددا مضطرب شده و با گریز از آزادی، مطلقه را مجددا جانشین مشروطه نمودند تا سیکل تکرار “مطلقه/ مشروطه” تنهایشان نگذارد. با غور و تفحص و روانکاوی میرا ث فرهنگی و زبان ایرانی می‌توان موارد متعددی از نمودهای فرهنگ استبدادی را در فرهنگ ایرانی یافت که در آن ذهن و زبان ایرانی از معبرهای گذشتگان عبور کرده و به اکنون رسیده است. در اصل، نوع دریافت موقعیت‌های تاریخی جدای از ذهنیت‌های تاریخی نیست و این مواریث، نمود ناخودآگاه جمعی استبدادی فرد ایرانی هستند. در همین راستا  اریک فروم از اعضای مکتب فرانکفورت عنوان می‌دارد که “درک ضمیر ناخودآگاه فرد، مستلزم آنست که اجتماعش به شیوه انتقادآمیز تحلیل شود” و در جایی دیگر می‌افزاید که “فرد در هر اجتماعی که باشد آگاهی از آن دسته احساسات و تخیلاتی را که با الگوی فکری جامعه‌اش ناسازگار باشد، سرکوب می‌کند. نیرویی که باعث این سرکوبی می‌شود ترس از جدا ماندن و مردود شدن به علت داشتن افکار و احساساتی است که هیچ کس نمی‌خواهد در آن سهیم باشد”. “نمک” یکی از این مواریث و ماترک تاریخی ایرانیان است که در فرهنگ ایرانی جایگاهی اسطوره‌ای یافته است و متأثر از وراثت تاریخی، کارکردی ضد مدرنیته، علیه دموکراسی، دشمن عقل نقاد مدرن و همچنین در تضاد با خصلت شهروندی نمود پیدا کرده است. اگر گذار انسان سنتی به انسان مدرن را گذار انسان از پارادایم “رعیت” به پارادایم “شهروند” بدانیم، که در آن شهروند به حق و حقوق خود، آگاه است و ناظر بر قدرت و حوزه‌ی عمومی است، در ایران اما این گونه نیست و افراد جامعه‌ی ایرانی، ‌فرهنگ استبدادی و پارادایم رعیت را تنها لباسی جدید پوشانده‌اند. فرهنگ ایرانی در عصر مدرن نیز از آبشخور پارادایم سنت و استبداد جزمیت‌ها را قدسیت بخشیده و از جهان اسطوره‌ها به اکنون رسانده تا مشروع بخش استبداد باشند.

در واقع میتوان مشاهده نمد که: “نمک” جدا از طعم شور آن و استفاده‌ی غذایی برای بدن و فیزیولوژی انسانی، کارکردی برای روان فردی و روح اجتماعی جامعه ایرانی دارد و عنصر و ماده‌ای اسطوره‌ای شده است.

 ایرانیان برای نشان دادن مهمان نوازی خود، تلاش بر نمک گیر کردن دیگری دارند و انتظارشان از مهمان نیز خوردن نمک و منت پذیر شدن از میزبان است. ایرانی تنبل و آماده خواه نیز نمک را می‌پذیرد تا نمک خوردن و نمک گیر نمودن به تعاملی ارزشی تبدیل ‌گردد. خلاف این تعامل دو سویه نیز ضد ارزش شمرده می‌شود و “نمک خوردن و نمکدان شکستن” به ضد هنجاری تبدیل می‌شود که جامعه آن را نمی‌پسندد. با نگاه گفتمانی به “نمک گیر کردن” متوجه می‌شویم نمک، دالی است که مدلول آن معنای حق السکوت است و در اصل تسلیم در برابر لطفی است که در حق فرد شده و این همان است که خان بابت لطف خود از رعیت انتظار دارد و شاه از ملت. در همین باب “نیکولا سانسون” در سفرنامه خود می‌نویسد: “می‌توان گفت همه‌ی ایران ملک اربابی پادشاه است زیرا اگر زمینی در مالکیت اربابان و بزرگان قرار دارد به لطف پادشاه است و هر گاه او بر ارباب یا بزرگی خشم گیرد، املاک او را ضمیمه‌ی املاک خود می‌کند. حتی فرزندان بزرگان که نسبت به شاه وفادار می‌مانند وارثان پدر خود به شمار نمی‌آیند مگر اینکه پادشاه خلاف آن را اراده کرده باشد… شاه اختیار جان رعیت را دارد.”(1)

به همین دلیل جامعه‌ی ایرانی، نمک گیر استبداد است و تسلیم در برابر آن را به خوی و خصلت فرهنگی خود تبدیل کرده است. در اصل “اینکه خواجه نظام الملک سبب چیرگی ترکان را«گناهکاری» ایرانیان و عطاالملک جوینی، چنگیز را «عذاب خدا» می‌داند دلیلی بر روحیه‌ی تسلیمی است که بر ایرانیان حاکم شده بود.”(2)

سکوت در برابر رفتار مثبت یا منفی صاحب خانه که سفره‌ای گسترانده و تسلیم در برابر پادشاهی که کشور را خوان گسترده خود می‌داند، مدلول اسطوره‌ای دال نمک است. عدم انتقاد و پذیرش و سازش در برابر سفره گسترده‌ی میزبان، در اصل کارکردی در تضاد با خصلت شهروندی و عقل نقاد مدرن دارد و به استمرار پارادایم (الگو) رعیتی یاری می‌رساند. بر این اساس، در عصر مدرن نیز، دولتها و حاکمیت‌های ایرانی نه مانند خانها و اربابان کلاسیک بلکه به واسطه نفت از نمکی یاد می‌کنند که سر سفره است و یا بیشتر آن را سر سفره می‌آورند و انتظارشان نیز رضایت و سکوت است نه انتقاد و اعتراض! نفت، اقتصاد گفتمان نمک است.

فرزند مطیع، دانشجو و دانش آموز منفعل و ملت مظلوم در جوامع نفتی و نمکی به فرزند شایسته، دانش آموز برجسته و ملت قهرمانی توصیف می‌شود که قدردان است و تلاشگر در ایجاد نظمی که سلطه حاکمیت را مشروعیت بخشد.

به نظر فوکو “تاریخ عرصه عملکرد و مراسم قدرت است. آنچه به نام آئین‌های دینی، ‌هنر، مراسم، حقوق مدنی و قواعد اخلاقی می‌بینیم تنها از نظر بعضی‌هاست که آنها را وسیله تخفیف خشونت یا کنترل قدرت یافته‌اند. اما اگر چنین آیین‌ها و مراسمی را از دیدگاه تبارشناختی بررسی کنیم متوجه می‌شویم همه اینها تغییر شکل ابزار و قواعد قدرت به شکلی دیگر است.” “نمک” در فرهنگ ایرانی گرچه هنوز دچار تغییر و تحولات کارکردی نشده ولی ظاهر آن به اشکالی مدرن و حتی پنهان تبدیل شده که در اتومبیل‌های لوکس و سامسونت دکتر و مهندس‌های ایرانی نیز می‌توان نمک را یافت. به زعم آنتونی ایستوب: “اگر متنی از دوران کهن‌تر به لذت بخشیدن ادامه ندهد با خطر فراموش شدن روبرو خواهد شد.”(3) ولی نمک در من ایرانی هنوز متنی است که طعم لذت بخش دارد. به همین دلیل شوری استبداد برای ایرانیان از شیرینی دموکراسی و مشروطه خوش طعم‌تر است و طعم نمک به طعم مادام لذت بخش ایرانی تبدیل شده است این موضوع و کارکرد اسطوره‌ای نمک یادآور می‌شود که منش اجتماعی ما را مجبور می‌کند از موضعی عمل کنیم که تأیید کامل کارکرد جامعه باشد و از این منظر می‌توان گفت “در هر فرهنگی آنچه واقعیت تلقی می‌شود محصول رمزگان همان فرهنگ است.”(4)

“نمک” بر همین اساس و استدلال در دوران کلاسیک و مدرن تاریخ ایرانی کارکردی به نفع قدرت داشته و خود نمودی از قدرت است. همانگونه که فوکو هم تأثیرات قدرت را در سراسر زندگانی تاریخی و اجتماعی و در جزءجزء جسمانیت آدمی ردیابی می‌کند. “نمک”، اعمال قدرت می‌کند، همان قدرتی که به زعم فوکو به منزله یک میدان مغناطیسی و الکترومغناطیسی است که تمامی نیروهای ضعیف و قوی در حوزه تأثیرات آن در روابطی متناسب با وزن خود ایجاد می‌کنند.

انقلاب مشروطه، نهضت ملی شدن نفت، انقلاب 57، اصلاحات دوم خرداد و اکثر جنبش‌های آزادی خواه و عدالت طلب ایرانی همگی تصمیمی عمومی برای گذار از پارادایم نمک (استبداد)‌ بودند اما من ایرانی، نمک گیر استبداد است و حتی با نمکدان شکنی خود نیز میانه‌ای ندارد و در نتیجه گفتمان های نمکدان شکن همگی از پارادایم “نمک” شکست خوردند و از چشم شوری استبداد لطمه دیدند تا مادام، مشروطه‌ی نمکدان شکن جای خود را به مطلقه‌ی نمک گیر دهد.

16 آذر، 18 تیر، 22 خرداد نیز حاوی گفتمان هایی بودند که افراد حامل آن نمکدان شکن بودند به همین دلیل در جامعه و نظام سیاسی نمک گیر ایرانی لازمه یکی سه قطره خون شد و دیگری نیز…

زود بگیرد نمک دیده ی آن کس که او

نان و نمک خورد و رفت خوان و نمکدان شکست. سلمان ساوجی

 

منابع:

1ـ طباطبایی، سید جواد، دیباچه‌ای بر نظریه انحطاط ایران (1)، ‌تهران، نگاه معاصر، چاپ اول 1380، ص 183

2ـ همان، ص 409

3ـ‌ ایستوب، آنتونی، ناخودآگاه، شیوا رویگریان، تهران، مرکز، چاپ اول 1383، ص160

4ـ فیسک، جان، فرهنگ تلویزیون، فصل نامه ارغنون، شماره 19، ص129