از اینجا

نویسنده

برای نسرین ستوده

شاداب وجدی

 

می آیی

می آیی با باران، با خورشید

انگار نه انگار که بسته ی زندانی

می آیی با موجهای اقیانوس

که می خروشد

و با رویش هر برگ بر درختان سربلند

چرا که صدای تو جاری است

در همه ی ذرّات نور وزندگی

چه کسی را توانِ در بند کردنِ توست؟

صدای تو

حقیقتی به شفّافی آیینه

چه کسی را توانِ پنهان کردن خورشید پشت دیوار است؟

چه کسی را توانِ

خاموش کردن آهنگ باران؟

می آیی

هرگز گمان مبر

که در تنگنا

از یاد رفته و تنهایی

وقتی دانه های باران

سکوت پنجره ی کوچک زندان را می شکند

نگاه کن به دانه های باران

 که اشکهای ماست

نگاه کن که از یاد نرفته ای

نگاه کن که این همه روزی دیوار را می شکند

که این همه روزی پرده ی سیاهی را می شکافد

و آنک تابش روشنایی

بر پهنه ی سرزمین ما

(ژوئن ۲۰۱۲)