شرح

محمد صفریان
محمد صفریان

توان گردن به غرور بر افراشتن در ارتفاع شکوه ناک فروتنی

هراس من باری، همه از مردن در سرزمینی است که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد… آه اگر آزادی آوازی می خواند…

 

شعرا، نویسندگان و چهره های ادبی- فرهنگی، در شرایط درست و معقول، از جمله ی افتخارات هر مملکتی به حساب می آیند. رسم معمول و عادت مالوف براین است که این افراد در زمان حیات بر صدر بنشینند و قدر ببینند و در زمان خاموشی، یاد و خاطرشان همواره زنده و خدماتشان پاس داشته شود. اما از آنجا که در ایران این سالها، هیچ چیز در مقام جایگاه راستینش نبوده و نیست، این مقوله هم چنان دیگر موارد دچار کژبینی شده و از جاده ی انصاف فاصله گرفته است.

کنون ده سال از مرگ شاعری می گذرد، که خواهی نخواهی، به قبول مردم و یا به اصرار روشنفکران زمانه، به عنوان تاثیرگذارترین شاعر معاصر ایران شناخته شده است. نام شاملو در تمام سالهای فعالیتش در کنار نام بزرگان ادب ایران قرار گرفته و هر آنجا که حرف از جاودانگی و ماندگاری تاریخ به میان آمده است، نام شاملو نیز مطرح بوده و شعر وی هم.

اما این تاثیرگذارترین چهره ی ادبی معاصر، نه در زمان حیاتش از جانب سیستم حکومتی مورد تجلیل قرار گرفت و نه در این سالها که از خاموشی اش می گذرد از احترام و بزرگداشت وی خبری بوده است. در تمام ده سال گذشته، هنوز حتی یک مراسم رسمی برای یادبود وی در سالروز مرگش برگزار نشده است و این موضوع البته که مایه ی شرمساری بیشتر شرمساران است.

اگر به اتفاقات ده سال گذشته نگاهی بیاندازیم، دستگیرمان می شود که حکومت خصوصاً در پنج- شش سال اخیر به صورت رسمی از برگزاری مراسم سالگرد وی ممانعت به عمل آورده است. عاشقان شعر او  از گرد آمدن و جمع شدن بر مزار شاعر منع شده اند و مجال سخنرانی و شعرخوانی از آنها گرفته شده است.

هر چند در  سالهای قبل نیز این ممانعت به گونه ای دیگر صورت می گرفته و روال هیچگاه موافق مراد نبوده است. در پنج سال نخستین کوچ شاعر به دنیای اسرار آمیز نیستی، پنج بار سنگ گور او مورد حمله ی عناصر “ مجهول الحال ” قرار گرفت تا کینه ی این مردمان از آزادی راستین انسانی بیشتر از پیش عیان شود. براستی آن را که توان زدودن و پاک کردن شعر شاعر از حافظه ی مردم نیست، چه عجب اگر به تخریب سنگ و کوفتن خاکی دل خوش کند؟

هرچند در این سالها مقاومت مردم و عاشقان شعر شاملو، سرآخر توان نیروهای امنیتی را زائل کرده است و مراسم بزرگداشت وی هر ساله در محیطی ساده و صمیمی و کوچک، فارغ از زرق و برق حکومتی برگزار شده. دوستان و نزدیکانش آمده اند، هر یک حرفی زده اند و خاطره ای عنوان کرده اند و جایگاه شعر شاعر را از نگاه خود بررسی کرده اند.

در این گفتار، حرف های ناصر زرافشان وکیل پرونده ی قتل های زنجیره ای در هفتمین سالگرد خاموشی شاعر، را مرور دوباره می کنیم که بیش از گفتار دیگران جامع بوده  و وصف حال راستین شاعری بوده است که هیچگاه نتوانست نسبت به مسائل اجتماعی و سیاسی زمانه اش بی تفاوت باشد. در ادامه ی این صفحه، حرف های سه سال پیش زرافشان را از نو مرور می کنیم. کلامی که هنوز هم به روز است و روزگار شاعر سفر کرده را چه نیکو بیان می کند. این حقوقدان و چهره ی مردمی که آنروزها زمان مرخصی زندان سیاسی اش را سپری می کرد، بر سر مزار شاعر، درباب جایگاه و شخصیت شعری او می گوید:

پیرامون شاملو صرفا از دیدگاه ادبی و هنری سخن بسیار گفته اند.و این گفتگو ادامه خواهد یافت زیرا شاملو وارد تاریخ فرهنگ و ادب این سرزمین شده و بحث درباره او تازه آغاز شده است.

اما من امروز نمی خواهم در این زمینه صحبت کنم و برای بحث در این عرصه صلاحیت چندانی هم ندارم. گفتگوی کوتاه من امروز در زمینه دیگری است.گذشته از ارزش ادبی و هنری صرف، شاملو یک شاعر اجتماعی است. هنرمندی صاحب اندیشه است که شعر او حضور او و عملکرد او آثار اجتماعی و فرهنگی عمیقی در جامعه به جا گذاره و این وجه شخصیت او و آثار آن و واکنش هایی که برانگیخته نیز در خور اهمیت و تامل بسیار است. او طی چند دهه یکی از ستون های استوار هنر و ادبیات اجتماعی و مردمی در ایران بوده است و با شعر خود و نیز با حضور و عملکرد خود، ازیکسو در برابر ارتجاع و از سوی دیگر در برابر امواج بی ریشه و وارداتی شکل گرا، از مرزهای هنر و ادب مردمی و دموکراتیک در ایران دفاع، و از آنها محافظت کرده است، و از این رهگذر به همان اندازه که مورد علاقه و احترام جامعه و مردم است، پنهان و آشکار مورد عناد آن دو نیز قرار دارد. اما شاملو و زندگی اجتماعی و آثار او، تجسم، نگرشی است که کانون ما بر اساس آن بوجود آمد و در منشور آن تجلی یافته است، و دفاع از شاملو و میراث ادبی و اجتماعی او، دفاع از اصول و روح منشور و کانون است.

گروهی به شخص شاملو و قدرت شگرف آفرینش هنری او، به قریحه نیرومند شاعرانه و توانایی کم نظیر او در استخدام کلمات و جولان در زبان فارسی رشگ می برند و گروهی دیگر آن نگرش اجتماعی و سلوکی را که شاملو تجسم شخصی و تصویر زنده آن است تحمل نمی کنند.گروه اول از آنرو به شاملو عناد می ورزند که می دانند اگر شاملو متر و معیار شاعر و هنرمند در این دیار تلقی شود، دیگر برای آنان جایی در این عرصه باقی نمی ماند.در این قسمت در واقع مشکل هیچ ارتباطی با شاملو پیدا نمی کند.مشکل خود این گروه است و برای آنان از کسی هم کاری ساخته نیست.موتسارت راه خود را می پیماید، او مسئول سرنوشت سالیدی نیست.شاعر با شعر خود شاعر شناخته می شود، نه به زور رسانه های جمعی و با رفتن روی آنتن های حکومتی، همچنان که نقاش با تابلوهای خود نقاش شناخته می شود، نه با بحث و جنجال درباره خویش و مثلا میدانداری در عرصه رسانه ها. به عقیده ی من برای اینکه “کسی شاملو شود”، دو چیز عمده لازم است. “ اول اینکه چنین کسی قریحه شاعرانه و توانایی آفرینش هنری در سطح شاملو را داشته باشد و دوم اینکه در بعد اجتماعی، از آنجا که قدرت، در بخش اعظم جوامع امروز بشری، قدرت تحمیلی یک اقلیت توانگر و قدرتمند، و از اینرو ماهیتا فاقد مشروعیت است هنگامی که هنرمندی که به چنین مرتبه ای از قابلیت حرفه ای رسیده است، ناگزیر با ضرورت این انتخاب روبرو می شود که خدمتگزار قدرت باشد یا خدمتگزار حقیقت، این شجاعت و شرافت را داشته باشد که در خدمت حقیقت بماند.از اینجا منشا و ماهیت آن نوع دوم عداوتی که نست به شاملو و امثال شاملو وجود دارد آشکار می گردد.

کسانی نه با انگیزه های شخصی بلکه از پایگاه اجتماعی خاص و منافع خاصی نمی توانند امثال شاملو را تحمل کنند.سرشت روشنفکر یعنی ماهیت و خمیره روشنفکری آگاهی است.اما آگاهی فی نفسه یک نیروی رهایی بخش اجتماعی است.از اینرو قدرت های مستقر به حکم ذات خود با روشنفکران سر ستیزه دارند و می کوشند یا آنها را مجذوب و اخته و در خدمت خویش در آورند یا مرعوب و وادار به سکوتشان کنند و یا آنان را از عرصه فعالیت اجتماعی پس رانده و آنها را در دنیای شخصی و ذهنی شان محصور کنند.

 حقیقتی ساده تر از این نیست که هنر، مستقیما با سرنوشت و نگرانی های روزمره بشر ارتباط و پیوند دارد.با این حال در برابر همین واقعیت ساده چه مقاومت سختی از سوی برخی نیروها و محافل اجتماعی ابراز می شود.دلیل این مقاومت معرفتی نیست؛یعنی از اینرو در برابر این واقعیت ساده مقاومت نمی کنند که واقعا قادر به درک آن نیستند.دلیل این مقاومت موقعیت اجتماعی و منافع آنها است: در پس موضع گیری های متفاوت، منافع متفاوت نهفته است. اما جامعه و مردم با وجود بمباران مداوم مسمومی که در معرض آن قرار دارند و علیرغم آنکه در زیر فشار و سرکوب به اغمای فرهنگی دچار شده است باز هم سنگ و سیم را بخوبی از یکدیگر تمیز می دهد.

 شاملوی “انسان بهمن” و “زخم قلب آبائی”، شاملوی روایت گر مرگ “وارطان”، “ساعت اعدام” و “عاشقانه بر خاک مردن” احمد زیبرم در پسکوچه های نازی آباد، شاملوی “بچه های اعماق” محبوب جامعه و مردم است بی آنکه نیازمند بوق و کرنای دستگاه قدرت باشد، بی آنکه نیازمند عصای حاکمیت باشد تا بر آن تکیه کند.

برای ختام این گفتار کدام کلام شایسته تر از کلام خود شاملو : من به هیات “ما” زاده شدم، به هیات پرشکوه انسان، تا در بهار گیاه به تماشای رنگین کمان پروانه بنشینم، غرور کوه را را دریابم. هیبت دریا را بشنوم تا شریطه ی خود را باز شناسم و جهان را به قدر همت و فرصت خویش معنا دهم. که کارستانی از این دست از توان درخت و پرنده و صخره و آبشار بیرون است. انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود : توان دوست داشتن و دوست داشته شدن، توان شنفتن، توان دیدن و گفتن، توان اندوه گین و شادمان شدن، توان خندیدن به وسعت دل، توان گریستن از سویدای جان، توان گردن به غرور بر افراشتن در ارتفاع شکوه ناک فروتنی، توان جلیل به دوش بردن بار امانت و توان غمناک تحمل تنهائی، تنهائی، تنهائی عریان، انسان دشواری وظیفه است.