تماشای دنیای فرهنگ و هنر
دنیای جنگ و جنون، دنیای شعر قصه…
تو را دوست دارم چون نان و نمک
“نان سال های جوانی” چون دیگر آثار “هاینریش بل”، تابلویی از چهره ی عریان و تلخ جنگ است، پرتره ای تکان دهنده از سیمای حقیقی جنگ؛ جنگی که میراث آن رواج گرسنگی و درماندگی، درکنار گسترش فساد اقتصادی و اخلاقی و ترقی بی پایه و اساس انسانهای کم ارزش است.
“هاینریش بل” که خود زخم خورده ی جنگی خانمان برانداز( جنگ جهانی دوم) بود، همواره در آثارش ضمن انتقاد از فاشیسم هیتلری و اوضاع اجتماعی رقت بارِ متاثر از جنگ، بر آن بود تا مقام واقعی انسان را به او بنماید، فریاد اعتراض او از همه گیر شدن طاعون بی خویشتی و خود فراموشی و تسلیم به جای مبارزه برای پی بردن به واقعیات زندگی در لابه لای سطور آثار او هویداست. هاینریش بل هنگام دریافت جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۷۲ گفته است : “من برای رسیدن به این نقطه، راه دور و درازی را پیموده ام. من همانند میلیون ها انسان دیگر از جنگ به وطن بازگشتم و جز دستانی خالی، در جیب چیز دیگری نداشتم. تنها تفاوت من با دیگران در این موضوع خلاصه می شد که من عطش نوشتن داشتم!”
“نان سالهای جوانی” چون شاهکاردیگر او، “عقاید یک دلقک ” به بررسی موشکافانه و ریز بینانه ی زندگی انسانهایی می پردازد که حتی نسبت به سرنوشت و هویت خود نیزبی اعتنا هستند و گرسنگی و فقر آنان را به جایی رسانده است که منفعل و ناتوان تسلیم وضع موجود می شوند.
این کتاب، داستان “والتر فندریش” تعمیر کار ماشین لباسشویی است. او که از سنین نوجوانی و جوانی بر اثر قحطی زمان جنگ، در فقری جانکاه روزگار گذرانده وحتی برای خرید نان هم در مضیقه بوده است، با وجود گذشت سالها و تحصیل در آمد مکفی همچنان در عطش سیری ناپذیر نان می سوزد، والتر که با دختر کافرمای خود، “اولا”، قرار ازدواج گذاشته است، با آمدن “هدویگ مولر”، دختر یکی از معلمهای او در زمان تحصیل، در می یابد عشق به هدویگ، او را بیش از هر نان دیگری سیر می کند.
تصویر هیولای جنگ
پرداختن به حقیقت جنگ و تجزیه و تحلیل عواقب جبران ناپذیر این پدیده ی شوم، محور اصلی بسیاری از آثار داستانی “قاضی ربیحاوی” را تشکیل می دهند. او که جنگ و پیامدهایش را با گوشت و پوست خود احساس کرده، به دور از کلیشه های مرسومی که در ادبیات ایران در این زمینه متداول است، چهره ی حقیقی این هیولا را به تصویر می کشد. نگاه او به جنگ، بسیار مشابه دیدگاه “هاینریش بل” به این مساله است، او از جنگی سخن می گوید که میراثی جز آوارگی، بی خویشتنی و درماندگی ندارد، میراثی که بیش از همه نصیب مردمی می شود که از زر و زور کمترین بهره ای نبرده اند.
“قاضی ربیحاوی” در رمان “ لبخند مریم”، به شرح یک شبانه روز از زندگی گروهی از آوارگان جنگ ایران و عراق می پردازد، آوارگانی که در تبعیدی لابد به سر می برند و در ساختمانی ملقب به “کمپ آوارگان جنگ” در حاشیه ی شهر تهران اسکان یافته اند.
داستان، از مردمی سخن می گوید که از جنگ و گلوله گریخته اند و ناچار تن به انفعال سپرده و خود را تسلیم سرنوشت ساخته اند. مردمانی که چون “ جی نی ” یا سر در لاک خود فرو برده اند ویا به زندگی حلزون وار خود ادامه می دهند، هم آنانی که صرف سلطه جویی و جاه طلبی سیاست ورزان و مالکان قدرت، شور هستی از زندگیشان رخت بربسته است، آنقدر که مرز حیات و نیستی شان آنقدر مشهود نیست و به قول “عذرا” یا سنگهایی هستند که راه می روند و یا سنگهایی ساکن اند.
روایتی از عصیان زن؛ بی شعار و اغراق…
امسال روز جهانی زن مصادف است با یک ساله شدن خاموشی بانوی داستان نویسی ایران. زنی که با قلم روان و پر رمز و رازش فاتح قلل رفیعی در داستان نویسی ایران معاصر بود. چه رمان بی مانند “سووشون” او، به عنوان پر خواننده ترین رمان ایرانی، مشت نمونه ی خروار این فتوحات است. او هم چنین نام خود را به عنوان نخستین نویسنده ی حرفه ای زن در ایران تثبیت کرده و نثر مخصوص به خودش را با تکنیکی خاص به کار گرفته است تا دریچه های نوینی را برای افزودن درونمایه های نمادین در ادبیات داستانی بگشاید.
نفوذ “سیمین دانشور” در عرصه ی ادبیات داستانی آنقدر عمیق و گسترده است، که پرداختن به رمان نویسی معاصر ایران را ناگزیر از یادآوری نام او کرده است.
دانشور با آنکه در داستانهایش همواره به چالش های اجتماعی و فرهنگی می پرداخت، اما از آن غم طلبی و یاس گرایی همیشگی که برخی از نویسندگان در صدد رواج آن بودند و هستند، گریز داشت. او از زنان و حقوق برباد رفته شان می گفت بی آنکه زبانش به تلخی آلوده شود، فرهنگ را نقد می کرد بی آنکه لحنش عتاب آلود گردد، ازکشمکش های مابین سنت و تجدد سخن می گفت بی آنکه حکمی براند، خرافات را هدف قرار می داد، بی آنکه تمسخری چاشنی سخنش کند و عصیان زن را به تصویر می کشید بی آنکه افراط و شعارزدگی پیشه کند. همین کلام مطمئن است که چون دست نوازش مادرانه از لابه لای سطور کتابهای فناناپذیر او بر سر خوانندگانش کشیده می شود و آرامش و امید را میهمان دلهای آنان می سازد. کلامی که حتی با سردی جسم سیمین دانشور، هم چنان گرم و پر طنین باقی خواهد ماند.
اسفند پنجاه و هفت: اعتراض به حجاب اجباری
هشتم مارس سال 1979 و پنج روز پس از آن منجر به رقم خوردن یکی از سرنوشت سازترین حوادث تاریخ جنبش زنان در ایران شد. روزهایی که زنان در اعتراض به قانون حجاب اجباری و با شعار “ما انقلاب نکردیم / تا به عقب برگردیم ” دست به تظاهرات زدند. فیلم مستند “هشتم مارس 57” روایتی تاریخی از اولین راهپیمایی زنان علیه حجاب اجباری را ارائه می دهد. این مستند که با آمیختگی دو زبان فارسی و فرانسه به شرح حوادث این روز می پردازد گزارشی روشنگرانه است در شرح چگونگی شکل گیری قوانین تبعیض آمیز و ضد زن در رژیم جمهوری اسلامی.
یادی از خالق سالو…
نود ویک سال پیش در چنین روزهایی “ پیر پائولو پازولینی” شاعر، رمان نویس و کارگردان برجسته ی ایتالیایی چشم به جهان گشود. روشنفکر برجسته ای که عقاید چپ گرایانه اش را در لفافه ی شعر، استعاره و اسطوره می پیچید، تا به واسطه ی سینمای شاعرانه اش از تلخی های زندگی بشر پرده بردارد.
بی پروایی او در بازنمایی دغدغه ی مردم و موضوعات اجتماعی و نگاه انتقادی اش نسبت به شرایط اجتماعی و سیاسی ایتالیای پس از جنگ سرانجام با ساخت فیلم “120 روز در سدوم” به قیمت جانش تمام شد. او که معتقد بود سادیسم، از رهگذر فاشیسم به سرمایه داری جدید منتهی می شود، این فیلم اپیزودیک و مرتبط را با اقتباس از داستان غریب و پورنوگرافیک مارکی دوساد و علیه فساد اخلاقی فاشیسم ایتالیا ساخت. سالو یا همان 120 روز در سدوم صحنه های تهوع آور و قبیحی از زندگی بشر را به تصویر می کشد و زندگی غیر اخلاقی قرن هژدهم را با ایتالیای فاشیسم زده ی نیمه ی اول قرن بیستم مرادف می کند.