بازخوانی انتقادی سه نماد جنبش دانشجویی‏

تقی رحمانی
تقی رحمانی

این مقاله را تقدیم به سه آذر اهورایی، شهدای گمنام 13 آبان 1357 و عزت ابراهیم نژاد و هزاران ‏دانشجویی می کنم که در راه عدالت و آزادی جان خود را پیشکش کردند. اما این مقاله به نوعی نیز نقد ‏راهبردی این بزرگان است؛ نقدی که راه ما را از اهورایی بودن به زمینی بودن نزدیک می کند و از ‏خوشنامی و ناکامی به خوشنامی و کامیابی نزدیک می کند. ‏

‏ جنبش دانشجویی درخشان است نه روشن. بعد از مقاله آنان که می مانند که به نوعی نقد و بررسی دانشگاه و ‏دانشجو و جنبش دانشجویی و جریان روشنفکری متاثر از خانه علم مدرن بود مقالات و نظرات شفاهی ‏پیرامون این مقاله را دریافت کردم که نکات مختلفی را مطرح می کرد. اما نکته مهم این بود که چگونه از ‏جوانان بی تجربه می خواهیم که کنش مدنی داشته باشند در حالیکه اپوزیسیون و پوزیسیون و رهبران فکری ‏آنان ایشان را به کنش دولت مدارانه دعوت می کنند و آموزه جامعه محورانه را برای آنها توصیه نمی کنند؟‏

به نظر می رسد این پرسش مهمی است. باید این بعد قضیه را شکافت. از عجول بودن روشنفکری در ایران ‏صرفنظر کنیم که تا مساله و مشکلی ایجاد می شود قبل از تجزیه و تحلیل آن راه حل می خواهد و به قولی ‏گزنکرده پاره می کند. از همین روی باید توجه داشت آیا جریانات مزبور باور دارند مشکل فقدان نهادهای ‏مدنی در جامعه ما مانع از تحقق دموکراسی نهادی است؟این در حالی است که همه از تقدم حزب بر نهاد ‏مدنی سخن می گویند و دولت محوری را هدف قرار می دهند و در صددند قدرت را با روشهای گونانگون ‏تسخیر کنند. حتی تبیین این موضوع که مشکل دموکراسی جای دیگری است خود کاری کارستان است. با این ‏مقدمه به بحث اصلی می پردازیم. ‏

بروندادهای دانشگاه متخصص، فعال سیاسی و روشنفکر بوده است. این سه عنصر در جامعه ما رهبر و ‏کارآمد نیستند اما ماجراآفرین هستند. برای قدرتمندان دردسر ساز هستند اما چاره ساز نیستند. چاره کار این ‏است دانشگاه جایگاه واقعی خود را در جامعه بیابد و در مدیریت کشور نقش اصلی را ایفا کند. تخصص ‏دانشگاهی و شخصیت سیاسی و مدنی به دست آورد و روشنفکر جایگاه تعریف شده ای داشته باشد و در ‏نهادهای مستقل جایگاه مناسب و شایسته خود را بیابد. و فعال سیاسی نیز درون احزاب قدرتمند نقش دولت ‏محور منطقی را ایفا کند. با عطف به چنین مطلوب هایی است که لازم است دولت محوری دانشگاه، دانشجو، ‏روشنفکر و فعال سیاسی و متخصص مورد نقد قرار بگیرد. به عنوان نمونه چنبش دانشجویی 1968 که ‏اروپا را درنوردید سرمشق مدنی را عمده کرد و تحول بزرگی ایجاد کرد. حتی موجب تغییر قانون اساسی در ‏فرانسه و تحولات ساختاری در اروپا شد که نتایج حاصل از ان رفع تبعیض در جامعه بود. ‏

جنبش دانشجویی فرانسه با احزاب چپ و راست مشکل داشت. اما سودای این توهم را نداشت که جای احزاب ‏بنشیند. بلکه رفتار خود را با احزاب مزبور اصلاح کرد. جالب این بود که اولین مخالف جنبش حزب ‏کمونیست فرانسه بود که موج جدید جامعه را درک نمی کرد. ‏

همین رفتار جنبش دانشجویی فرانسه را با رفتار جنبش دانشجویی ما در 16 آذر 1332، 1355 تا 1360، ‏‏1376 تا 1384 و سه فراز عمده ان یعنی 16 آذر، 13 آبان و 18 تیر را مورد نقد و ارزیابی قرار دهید. به ‏نظر می رسد که این سه واقعه مهم و تاریخ ساز جامعه ما باید مورد آسیب شناسی جدی قرار گیرند. زیرا ‏درخشان و خوشتام هستند اما کامیاب نیستند. اما چرا کامیاب نیستند چون که در مرود جایگاه خود دچار ابهام ‏هستند. اگر دانشگاه، نهاد مدنی و جنبش دانشجویی متعلق به جامعه مدنی است الگوی فرانسوی جنبش ‏دانشجویی قابل اعتنا است. اما جنبش دانشجویی یا جریان دانشجویی دولت مدار که از فعالان سیاسی و ‏روشنفکران، فن دولت مداری آموخته است در نتیجه در تقابل و تعامل با دولتها وارد عمل می شود. روز 16 ‏آذر 1332 جنبش دانشجویی در اعتراض به بخشی از حاکمیت و حمایت از جناح دیگر وارد صحنه می شود ‏و به عنوان بازوی حزب و جریان خاصی عمل می کند. 18تیر هم اینگونه بود. بر همه شورش کردند و شعار ‏عبور سردادند و در نتیجه ی سرخوردگی رهبری سیاسی جنبش دانشجویی را سر دادند. در حالیکه جنبش ‏دانشجویی پیشتاز است نه رهبر به عبارتی سرور است نه رهبر. ‏


اگر چه مدتی است ناخواسته یا خواسته از رویکرد جامعه مدنی و مبارزه مدنی سخن گفته می شود که باید آن ‏را تقدیر کرد و ستود اما این راهبرد همچنان نهادینه نشده است و مشخص نیست فعالان دانشجویی تا چه میزان ‏توانایی حفظ این رویکرد را دارند. ‏

در حال حاضر نیز جنبش دانشجویی از سوی احزاب، اشخاص و جریانها تحت فشار است تا به عنوان ‏بازوی سیاسی انان وارد عمل شود. البته موفق شده تا حد زیادی در مقابل آنها مقاومت کند. ولی همچنان ‏جریانها و اشخاصی ولو به صورت اندک همه جریان دانشجویی را جامعه مدنی محور می خواهند. در همین ‏راستا سه رویداد درخشان اما غیر کامیاب 16 آذر 32، 13 آبان 57 و 58 و 18 تیر 78 اگر مورد بررسی ‏قرار گیرند مشخص می شود که علل عدم کامیابی ما کجا بوده است. سه رویدادی که مشعل راه بوده اند اما ‏نقشه راه نداشته اند. ‏

‎ ‎تجربه 16 آذر 1332‏‎ ‎

در این روز دانشجویان دانشگاه فنی در اعتراض به سفر نیکسون تحصن می کنند و با تیراندازی ارتش 3 تن ‏از دانشجویان شهید می شوند و سه آذر اهورایی لقب می گیرند. این اعتراض نمادی از مبارزه “ضد ‏استبدادی-ضد امپریالیستی ” دانشگاه می شود و بعدها دانشگاه را پیشقراول مبارزات سیاسی می کند. ‏الگوبرداری از این رویداد در سال 1350 با رشد جنبش مسلحانه به اوج خود می رسد و ویژگی دولت ‏محوری جنبش دانشجویی تبلور عینی به خود می گیرد. زیرا که جنبش یا حامی دولت های مبارز است یا ‏مخالف دولت های وابسته. ‏

به عبارتی هدف اعتراضی به سرنگونی حکومت وابسته تبدیل می شود. این قاعده در عمل جایگاه جنبش ‏دانشجویی را با احزاب سیاسی عوض می کند و در حقیقت جریانات سیاسی در دانشگاه نیروهای خود را ‏پرورش می دهند و عضوگیری می کنند. اما در چنین حالتی داوطلبان فراوان هستند اما برگزیدگان اندک. و ‏ما بقی دانشجویان بیرون از دانشگاه به زندگی عادی خود می پردازند. این رویکرد در نهایت به عقیم شدن ‏جامعه مدنی و لنگیدن دموکراسی در جامعه و استمرار ناکامی ها منجر می شود. اکنون رویدادها باید بررسی ‏شوند. بعد از کودتای 1332 احزاب سرکوب و کنترل شده اند و دانشگاه به عنوان نهاد مدرن دموکرات و ‏ارتش به عنوان نهاد مدرن و منضبط در مقابل یکدیگر قرار می گیرند. فرمانده، دربار سلطنتی است که از ‏ارتش علیه دانشگاه استفاده می کند. این کشمکش نتیجه مشخص دارد. اکثریتی که منفعل می شود. انفعالی که ‏بعد از سرکوب واقعیت عینی به خود گرفت. معدودی هم رادیکال می شوند که سرکوب یا مخفی می شوند. ‏نظم منطقی و حالت جنبشی دانشگاه از بین می رود و عنصر مقاومت و مخالفت باقی می ماند اما حالت ‏استمراری جریان ساز که بتواند شکا اثباتی به خود می گیرد به وجود نمی آید. به عبارتی دیگر مشعل راه ‏روشن است اما نقشه راه ناپیداست. در چنین وضعیتی حالت یا با ما یا برما شکل می گیرد یعنی یا علیه ‏حکومت یا همراه آن و عرصه دیگری وجد نخواهد دداشت. ‏

صورت مساله 16 آذر که به عنوان الگوی تحمیلی به دانشگاه، اپوزیسیون و حکومت تحمیل شده است تا به ‏امروز ادامه یافته است. منتها گاه پیروزی داشته است و زمانی شکست، اما کامیاب نبوده است. عنصر ‏مقاومت بسیار خوب است اما مقاومت باید به کامیابی برسد. در 13 آبان سال های 1357 و 1358 دو رویداد ‏مهم حاصل می شود. دانشگاه علیه حکومت پهلوی می شورد. این شورش موج آفرین است و با مردم پیوند ‏می خورد و از آبان تا 22 بهمن پیروزی تحقق می یابد. دانشگاه خانه فعالیت احزاب سیاسی می شود و آرمان ‏دانشجویی اهداف انقلاب را تحت تاثیر قرار می دهد. 13 آبان 1357 پیروزی علیه استبداد است. در 13 آبان ‏‏1358 سفارت امریکا اشغال می شود. همه جریانات از نهضت آزادی گرفته تا حزب توده از راست گرفت ‏تا چپ این حرکت را تحسین می کنند. اما جنبش سیاسی غیر مدنی دانشجویی در سفارت مجبور است یک ‏جریان سیاسی را انتخاب کند. این انتخاب که از آغاز عکس العملی علیه دانشجویان چپ، مجاهد و غیره بود ‏جریان را از مسیر عدالت خارج کرد. دانشجویان تسخیرکننده سفارت علیه دولت موقت، بنی صدر، لیبرالها، ‏مجاهدین و کمونیستها و همه جهان موضع می گیرند اما این پیروزی بر حکومت پهلوی و اشغال سفارت ‏کامیاب نیست بلکه اختاف افکن است و حتی از سرکوب 1332 نیز نتایج نامبارک تری دارد. ‏


از اشغال سفارت در آبان 58 تا انقلاب فرهنگی اردیبهشت 1359 راهی نیست. در این زمان جریانات ‏دانشجویی سمت و سوی حزبی یا حکومتی پیدا کرده اند. دانشجویان حکومتی چاره کار را تعطیلی دانشگاه می ‏دانند. به عبارتی دانشجو خانه خود را تعطیل می کند. خاطره محسن میردامادی در این مورد جالب است. او ‏که از رهبران اشغال سفارت و مشوقان انقلاب فرهنگی بوده می گوید بعد از گشایش دانشگاه جریانات متحجر ‏ما را تحت فشار قرار دادند. به عبارتی دانشجو به دلیل دولت محوری و حکومت محوری به دانشجویان ‏رقیبی که طرفداراحزاب هستند حمله ور می شود و خانه اندیشه و تخصص مدرن را می بندد. آیا این بستن ‏ویران کردن دانشگاه یا خانه خود نیست؟چه کسی خانه خود را ویران می کند ؟با بسته شدن دانشگاه در ‏انقلاب فرهنگی نیروهای دانشجویی فعال از دانشگاه به خیابان می روند و چون حزبی یا دولتی هستند و ‏امکان تعامل در دانشگاه میان آنان منتفی می شود شرایط برخورد تندتر فراهم می شود. اگر در دانشگاه ‏امکان گفتگو و کشمکش وجود داشت اما در بیرون از دانشگاه همه روابط قطع می شود و زمینه برخورد ‏تندتر می شود. در فقدان گفتگو ی رودرو و بروز انقلاب فرهنگی امکان ایجاد فضای 30 خرداد 1360 ‏تقویت شد. 30 خرداد 1360 اوج این تقابل است و نتیجه آن برای جامعه ما ناگوار و تلخ است. اکنون تجربه ‏سال 1357 تا 1358 را مرور کنیم. در ظاهر پیروز شده ایم. اما همان قاعده 1332 و بهمن 1340 تکرار ‏می شود. جناحی از حاکمان با تندتر کردن فضا از اشتباه احزاب غیرحکومتی سود می جویند و با انقلاب ‏فرهنگی و تصفیه دانشگاهها عده زیادی را منفعل، جمعی را دستگیر و سرکوب و فضا را کنترل می کند. اما ‏انقلاب فرهنگی صدمات جبران ناپذیری بر مدیریت دانشگاهها، ویژگی دانشجو، کیفیت اساتید وارد می کند و ‏رهبری حوزه بر دانشگاه را تبلیغ می کند. ‏

این بار دانشگاه و دانشجو و احزاب مخالف پیروز شده و نظام را برانداخته اند اما کامیاب نشده اند ولی ‏صدمات و لطمات بیشتر از 16 آذر 1332 می باشد.. دو حکومت با ویژگی متفاوت و در تقابل با یکدیگر ‏در رابطه با جریان دانشجویی و احزاب مخالف رویکردهای مشابهی داشتند. سرکوب و کنترل حکومتها جنبش ‏های دانشجویی یا فعالان سیاسی را تندروتر می کند و آنان از رهبران فاصله می گیرند و خود رهبر می ‏شوند و رویکرد نویی را از نقطه صفر شروع می کنند. در همین راستا دو واقعه بهمن 1340 و 18 ‏تیر1378 را از همین جنبه بررسی می کنیم. ‏

‎ ‎تجربه 1340 و 18 تیر 1387‏‎ ‎

در بهمن 1340 دانشجویان که طرفدار جبهه ملی بودند با سرکوب مواجه می شوند. این سرکوب و حوادث ‏بعدی باعث می شود که دانشجویان آن سالها که بعد رهبران سیاسی سازمان های مجاهدین خلق، فدائیان خلق ‏و جریانات دیگر شدند از ایدئولوژی، مشی، راهبرد و سازمان رهبران جبهه ملی، نهضت آزادی… عبور ‏کنند. ولی اصولی را برای اتخاذ ایدئولوژی، مشی و راهبرد تدارک ندیده بودند. اما این عبور به معنای ‏انباشت تجربه های قبلی نبوده است بلکه آنان فراگرفتند راهی را انتخاب کنند که در ایران آزمون پس نداده ‏بود. این جریان خوشنام شد اما کامیاب نشد. جالب اینجاست این جریانات جنبش دانشجویی را از سال 1350 ‏تا سال 1370 تحت تاثیر قرارر دادند. اینان خانه را روشن کردند و رفتند اما روشنایی نیاوردند. پاک بودند و ‏بزرگ به گونه ای که عظمت در برابرشان سر تعظیم فرود می آورد. اما دستاورد بحث دیگری است. ‏

رویداد بهمن 1340 بسیار مهم بود. با این عمل حکومت میان رهبران سیاسی و دانشجویان فاصله انداخت. ‏دانشجویان از تجربه گذشتگان عبور انقلابی کردند و در نتیجه ی تقابل جوانان با رهبران فکری و حزبی، ‏دولت محوری به شکل رادیکال ادامه یافت و تا سال 1370 چنین سرمشقی حاکم بود. تجربه بهمن سال 1340 ‏که با برنامه ای حساب شده دانشجویان را از رهبران جبهه ملی ناامید کرد با 18 تیر 1378 قابل مقایسه ‏است. ‏

‎ ‎‏18تیر 78‏‎ ‎

‏18 تیر مصاف مهمی میان دانشجویان و حاکمیت بود که نتایج خوبی به بار نیاورد. راهبرد قدرتمندان همان ‏شیوه قدیمی بود. یعنی فشار فراوان که نتیجه آن رادیکال شدن عده ای از دانشجویان به همراه انفعال جمع ‏کثیری از آنها همراه با سرکوب شدید بود. ‏

در 18 تیر بخش مهمی از دانشجویان از خاتمی و روند اصلاحات عبور کرد. خاتمی شایسته و بایسته از ‏دانشجویان حمایت نکرد. دانشگاه تکیه گاه اصلاح طلبی بود که تحت فشار فراوان دچار تشنج شد. خاتمی بر ‏دوش دانشجویان به سوی خیابان کاخ رفته بود و با این رویداد به نظر می رسید که دو طرف خواسته های ‏یکدیگر را درک نمی کنند. میان دانشگاه و اصلاح طلبان حکومتی اختلاف های فراوانی به وجود آمد. 18 تیر ‏از سوی خاتمی جمع نشد اما از سوی جناح مقابل مدیریت شد. 18 تا 23 تیر که دفتر تحکیم وحدت نیز ‏دانشگاه را به راه پیمایی 23 تیر دعوت کرد نمایانگر حوادث قابل تاملی است. عبور از خاتمی و اصلاح ‏طلبان در دانشگاه یک ایده بود. این ایده ناگهان به راهبرد تبدیل شد. اصلاحات در فقدان شور و شوق ‏دانشجویان و ناامیدی مردم و روشنفکران از اصلاح طلبان به ناکامی منجر شد. ‏

‏18 تیر 1378 نقطه عطفی بود که به دلیل فقدان پاردایم های آرمان گرایانه رادیکال عبور از خاتمی به ‏پارادایم جدیدی تبدیل نشد. اما در عمل میان اصلاح طلبان شکاف جدی را بوجود آورد ؛شکافی که همچنان ‏ترمیم نشده است. با این اوصاف 18 تیر استمرار همان تجربه سال 1332 بود. تکرار حلزونی تاریخ برای ‏جریان دموکراسی خواه و عدالت طلب ضرب آهنگ چه باید کرد را در گوش ما می نوازد. چگونه اقدامی ‏می تواند حرکت دانشجویی را در راستای کامیابی قرار دهد. ؟رویکردهای جنبش دانشجویی به دلیل اهمیت آن ‏باید مورد نقد و بررسی قرار گیرد. چون در فقدان نهادهای مدنی بار سنگینی بر دوش این جریان همیشه ‏خروشان یا فعال گذاشته است. ‏

‎ ‎جنبش دانشجویی هم گام با نهاد های مدنی، تعامل با احزاب و حکومت ها‎ ‎

از این جهت تجربه جنبش دانشجویی فرانسه را در ابتدای بحث مطرح کردیم تا الگوی خلاق و زنده ای جلوی ‏چشم جریان روشنفکری، سیاسی و دانشجویی قرار دهیم. راهبرد تقابل یا تعامل با حکومت ها را به شکل ‏پارتیزانی در سه دوره 16 آذر 1332، 13 آبان 1358 و 18 تیر 1378 مورد بررسی قرار دادیم. در این ‏مواجهه جریان دانشجویی به مثابه یک جریان پارتیزان حزبی یا شبه حزبی عمل کرده اما ضربه خورده است ‏و دستاورد ی به همراه نداشته است. اگر هم دستاوردی داشته است قدرتمندان از آن نصیب برده اند و نه ‏جامعه. توده دانشجو که متخصصین اعم از پزشکان، وکلا، مهندسان…. هستند از این رویدادها نصیبی نبرده ‏اند. چرا که در سال 1365 با مطالبات نظام پزشکی مخالفت شد و با کانون وکلا برخورد شد و شبیه آن ‏برخورد با کانون صنفی معلمان ایران صورت گرفت. همان برخوردی که با نهادهای مدنی در سال های ‏گذشته شده بود.. به عبارتی فعالان دانشجویی موج شکن استبداد بودند اما از دستاورد ضد استبدادی خود در ‏جامعه مدنی نصیبی نبردند. مگر نه این است که پزشکان، مهندسان، کارمندان و معلمان همان دانشجویان ‏سابق بودند. با مطالبات آنها چگونه برخورد می شود. ؟این تجربیان من را به عنوان کسی که در نتیجه انقلاب ‏فرهنگی 1359 از تحصیل محروم شدم و در سن 18 سالگی در اعتراض های 13 آبان 1359 فعال بودم به ‏فکر فرو می برد. من نیز مانند بسیاری دیگر دستمزد خود را از فعالیت ضد استبدادی از سوی برخی ‏دانشجویانی گرفتم که پروژه تسخیر سفارت را تا انقلاب فرهنگی پیش بردند. نمونه ی من من مشتی از ‏خروار است. اکنون ببینید با خانواده شریعت رضوی و قندچی.. چه برخوردی شده است. می توان هزاران ‏نمونه دیگر را آورد و مقایسه کرد. دستاورد ها در برابر این تلاشها موجی تابیده و نورافشانی کرده است اما ‏روشنایی مستمر نداشته است. باید بعد از خانه روشن و نورانی کردن خانه به فکر روشنایی خانه بود. نورانی ‏کردن در شب میسر است. این نوع نورانیت چشم ها را از نور خسته می کند که در نهایت به سیاهی یا ابهام ‏منجر می شود و به روشنایی نمی رسد. ‏

باید به جای نورانی کردن به روشن کردن اندیشید. ما باید قبول کنیم که بیشتر نورانی کرده ایم. انفجار نور در ‏نهایت امر منجر به تاریکی می شود. اگر جریان روشنفکری –سیاسی که در وهله نخست خواستگاه دانشگاهی ‏دارد به طور جدی گذشته را نقد نکند ناچاریم به دورهای غیر کامیاب تن دهیم. از همین روی است که باید ‏حرکت از دولت محوری را به سمت جامعه محوری برود اما همین حرکت را باید آسیب شناسی کرد. به نظر ‏می رسد که حرکت از دولت محوری به سمت جامعه محوری مشکل سلبی دارد. دوری از قدرت به معنای ‏دوری از دولت محوری یا حکومت محوری است.. این رابطه باید تبیین شود. شکل اثباتی این رابطه که تعامل ‏یا تقابل با حکومت هاست می تواند بر مبنای تقویت جامعه مدنی باشد. ‏

شعار دیده بانی جامعه مدنی نتیجه دوری از افرادی بوده است که جریان دانشجویی را بازوی حزبی خود می ‏دانستند. اما دیده بانی جامعه مدنی می تواند جای خود را به همگامی یا همراهی با جامعه مدنی برای تعامل یا ‏تقابل با احزاب و حکومت ها بدهد. ‏

به نظر می رسد که راهبرد همراهی با جامعه مدنی برای تعامل یا تقابل با حکومت ها و احزاب که شبیه ‏راهبرد جنبش دانشجویی فرانسه است می تواند الگوی قابل ملاحظه ای باشد. این راهبرد، جامعه دانشجویی ‏را در تعامل مثبت با جامعه مدنی و تقویت آن قرار می دهد و دانشگاه ر در جایگاه اصیل خود نگه می دارد ‏و مبارزه را توام با دستاورد می کند و در عین حال آن را با هزینه وارد شده متناسب می کند. همچنین احزاب ‏را به رابطه اصولی با دانشگاه وا دارمی کند. در نتیجه احزاب یا باید رابطه مستقل و مرتبط با جریان ‏دانشجویی را بپذیرند یا شاخه دانشجویی حزب خود را در دانشگاه تاسیس کنند. چنین رابطه ای مناسبات را ‏سالم تر می کند. باید توجه داشت که در مقاطعی به خصوص قبل از انقلاب رابطه احزاب با دانشگاه به این ‏سو و آن سمت رفته اما بعد قطع شده است. ‏

در پایان می توان گفت خوانش جنبش دانشجویی نشان از خوشنامی غیر کامیاب دارد که عامل اصلی ان در ‏شکل حقوقی حاکمیت ها هستند اما در نقد راهبردی جریان های سیاسی، روشنفکران و دانشجویان مورد نقد و ‏بررسی قرار می گیرند. ‏

بررسی سه حرکت جنبش دانشجویی 16 آذر، 13 آبان و 18 تیر نشان از تلاش و کوشش جریان دانشجویی ‏دارد که دستاوردی در پی نداشته است. چرا که این حرکات ضد استبدادی و ضد استعماری نتیجه مستمری در ‏جامعه نداشته و بیشتر مشعل راه بوده است. در حالیکه این حرکات ادعا داشته اند نقشه راه را ارایه کرده اند. ‏مجموعه این عوامل نشان می دهد دانشگاه باید همدوش اقشار و اصناف مدنی قرار گیرد و با همراهی با آنان ‏به تعامل یا تقابل با احزاب و حکومت ها بپردازد. این راهبرد جدید چه بسا بتواند از راه فروبسته دموکراسی ‏خواهی و عدالت طلبی گره بگشاید. ‏