گپ♦‏‎ ‎هزار و یکشب

نویسنده
مرضیه حسینی

به تازگی رمان “کافکا در ساحل” نوشته هاروکی موراکامی نویسنده ژاپنی- نامزد نوبل ادبیات- با سه ترجمه در ایران ‏منتشر شده است. در گفت و گویی که ترجمه آن را خواهید خوانید، موراکامی در باره «کافکا در ساحل» و مرز بین ‏خیال و واقعیت در داستان هایش صحبت کرده است…‏

haroki1.jpg

گفت و گو با هاروکی موراکامی

‎ ‎رویاها در دنیای من واقعی هستند‏‎ ‎

هاروکی موراکامی نویسنده و مترجم ژاپنی در 12 ژانویه1949 در کیوتو به دنیا آمد. پدرش فرزند راهبی بودایی و ‏مادرش دختر یک تاجر اهل اوزاکا بود. دوران کودکی را در شهر کوبه گذراند و از همین دوران پس از آشنایی با ‏ادبیات و موسیقی غربی شیفته آنها شد. در نوجوانی پس از خواندن آثار مهم ادبیات غربی مانند کتاب های وونه گات و ‏براتیگان تصمیم گرفت تا نویسنده شود. سپس در رشته تئاتر در دانشگاه واسه دای توکیو درس خواند. در آنجا با ‏همسرش یوکو آشنا شد و اولین شغلش را به دست آورد. در محل کارش یکی از شخصیت های اولین کتابش-تورو ‏واتانابه- را کشف کرد که در کتاب چوب نروژی به خوانندگان معرفی شد. قبل از اتمام تحصیل یک بار جاز تاسیس کرد ‏و تا 8 سال بعد آن را اداره نمود. علاقه مفرط وی به موسیقی کلاسیک غربی بعدها در عنوان های سه کتاب او که با ‏الهام از قطعات شومان، روسینی و موتزارت انتخاب شده بود، متجلی شد. اولین کتابش چوب نروژی نیز نامش را از ‏ترانه بیتلز گرفته بود و دو کتاب دیگرش نیز بعدها نام خود را از ترانه گروه استیو میلر[‏Dance, Dance, Dance‏] و ‏نات کینگ کول[‏South of the Border, West of the Sun‏] به امانت گرفتند. ‏

موراکامی در سال ۱۹۹۱ به پرینستون نقل مکان کرد و در دانشگاه پرینستون به تدریس پرداخت. در سال ۱۹۹۳ به ‏شهر سانتا آنا در ایالت کالیفرنیا رفت و در دانشگاه هاوارد تفت به تدریس مشغول شد. او در سال ۱۹۹۶ جایزه ‏یومیوری را گرفت و در سال ۱۹۹۷ رمان زیرزمینی را منتشر کرد. در سال ۲۰۰۱ به ژاپن بازگشت و اکنون در ‏توکیو زندگی می کند.‏

هاروکی موراکامی اینک از معروف ترین نویسندگان امروز ادبیات ژاپن و جهان به شمار می رود. آثار او به سی و ‏چهار زبان ترجمه شده و در میان جوایز بی‌شماری که دریافت کرده، باید از جایزه‌ ادبی بسیار با ارزش یومیوری نام ‏برد که برندگان پیشین آن افرادی چون یوکیو میشیما، کنزابورو و اوئه و کوبو آبه بوده‌اند.‏

‏”کافکا در ساحل” دهمین رمان موراکامی است که پس از نوشتن آن نامزد نوبل ادبیات شد. در گفت و گویی که ترجمه ‏آن را خواهید خواند، موراکامی در باره “کافکا در ساحل” و مرز بین خیال و واقعیت در داستان هایش صحبت کرده ‏است. ‏

‎ ‎چه چیزی باعث شد اسطوره اودیپ را اساس روایت خودتان قرار دهید؟ آیا پیش از آنکه شروع به نوشتن ‏کتاب کنید این طرح در ذهن شما بود یا در طول نوشتن رمان به این ایده دست پیدا کردید؟‎ ‎

اسطوره اودیپ تنها یکی از منابع الهام من برای نوشتن این رمان بود. و الزاما نمی توان آن را به عنوان هسته اصلی ‏رمان در نظر گرفت. از هنگامی که شروع به نوشتن کردم در نظر داشتم رمان درباره پسر 15 ساله ای باشد که از پدر ‏شیطانی خود و نفرین اودیپ گونه ی او فرار می کند و عازم سفری برای یافتن مادرش می شود. به طور طبیعی این تم ‏به افسانه اودیپ بر می گردد. اما همان طور که گفتم من از ابتدا این اسطوره را در ذهن نداشتم. شاید بتوان اسطوره ها ‏را، تم اصلی تمام داستان ها دانست. وقتی ما داستانی می نویسیم می توان به نوعی آن را به تمامی اسطوره مرتبط کرد. ‏اسطوره ها مثل دریاهایی هستند که همه داستان ها را در خودشان جای می دهند. ‏

‏ ‏

‎ ‎به استثنای “چوب نروژی” داستان های شما به خصوص داستان اخیرتان بسیار انتزاعی هستند. چه چیز شما ‏را به این سبک نوشتن سوق می دهد؟‏‎ ‎

همانطور که شما گفتید “چوب نروژی” تنها نوشته من است که به سبک رئالیستی نوشته شده. البته من آگاهانه این کار را ‏انجام دادم. به این دلیل ساده که می خواستم به خودم اثبات کنم، قادر به نوشتن رمانی صد در صد رئالیستی هم هستم و ‏فکر می کنم این تجربه در آینده می تواند برای من مفید باشد. من اعتماد به نفس لازم را برای نوشتن، به این سبک پیدا ‏کرده ام. و البته این تجربه سخت، ولی شیرینی برای من بود. نوشتن رمان هایی از این دست به من این امکان را می ‏دهد تا در بیداری، رویا ببینم. به من این توانایی را می دهد تا ادامه رویای دیروز را ببینم. کاری که در زندگی عادی و ‏معمولی امکان انجامش نیست و البته این برای من راهی است تا خودم را بهتر بشناسم. پس تا زمانی که من این رویاها ‏را به شکل عینی می بینم، اینها خیالبافی نیستند. رویاها در دنیای من واقعی هستند. ‏

‎ ‎یک جستجوی کوتاه در گوگل، نشان می دهد که بسیاری از طرفداران شما در امریکا مشتاقانه در انتظار ‏رمان بعدی شما هستند. به عنوان یک رمان نویس ژاپنی فکر می کنید چرا رمان شما چنین تاثیر عمیقی بر خوانندگان ‏داشته است؟‎ ‎

تصور می کنم وقتی رویاهای خودم را با خواننده ها تقسیم می کنم آن ها هم از خواندن داستان های من لذت می برند. و ‏این مساله بسیار شگفت انگیز است. من قبلا گفتم که اسطوره ها تم اصلی همه داستان ها هستند. و اگر من بتوانم نوعی ‏‏”منبع الهام” باشم- البته از نوع مدرن آن- این مساله بسیار مرا خوشحال می کند. ‏

‎ ‎شما فکر می کنید چه جنبه هایی از فرهنگ ژاپنی در داستان های شما هست که خواننده می تواند با خواندن ‏داستان های شما با آن ها آشنا شود؟‎ ‎

وقتی من داستانی می نویسم تمامی اطلاعات موجود را مدنظر قرار می دهم. این اطلاعات ممکن است ژاپنی یا غربی ‏باشد؛ من هیچ تفاوتی بین این دو قائل نیستم. من نمی توانم این مساله را تصور کنم که خوانندگان امریکایی چگونه به این ‏قضیه واکنش نشان می دهند. اما فکر می کنم اگر داستان جذاب باشد مهم نیست که شما در جزییات دقت لازم را داشته ‏باشید. برای مثال من اطلاعات زیادی درباره لندن قرن نوزده ندارم اما از خواندن آثار دیکنز لذت می برم. ‏

haroki2.jpg

‎ ‎قبل از اینکه “پست مدرنیسم” تبدیل به اصطلاح مد روز شود، “فرانتس کافکا” وضعیت خاص عصر جدید و ‏محدودیت های آن را در داستان هایش توصیف کرده بود. شما هم به همین دلیل نام قهرمان داستان تان را کافکا گذاشتید؟‎ ‎‎ ‎

بدون توجه به این مساله که “کافکا” یکی از نویسنده های مورد علاقه من است من تصور نمی کنم داستان های من یا ‏شخصیت های آن، مستقیما از آثار کافکا تاثیر گرفته باشند. منظور من این است که جهان داستانی “کافکا” به نهایت ‏کمال خود رسیده است که ادامه آن می تواند نه تنها بی نتیجه بلکه خطرناک باشد. آن چه درباره کار خودم می بینم این ‏است که داستان هایی به شیوه خودم می نویسم که تفاوت های زیادی با داستان های کافکا دارد.شاید عقیده عده ای این ‏باشد که این داستان نوعی تجلیل از کافکا باشد. اگر بخواهم صادقانه صحبت کنم، باید بگویم که نمی دانم پست مدرنیسم ‏دقیقا چه می گوید. اما احساس می کنم که کارهای من کمی متفاوت از سایر کارهاست. به هر حال مایل هستم نویسنده ای ‏متفاوت باشم. دوست دارم نویسنده ای باشم که داستان ها را متفاوت از نویسنده های دیگر روایت می کند. ‏

‎ ‎در کتاب اخیرتان شما خواننده را به داستانی ارجاع می دهید که در آن یک گروه از بچه ها در حال گردش ‏به همراه معلم شان دچار حادثه ای عجیب می شوند و قسمتی از حافظه شان را که مربوط به همان دوره بیهوشی می ‏شود از دست می دهند. آیا این قبیل اتفاقات، مستندات تاریخی دارند؟ یا اینکه جزو تجربیات شخصی شما به شمار می ‏آید؟‎ ‎

مایل نیستم در این زمینه صحبت کنم. ‏

‎ ‎‏”ناکاتا”، دیگر شخصیت اصلی داستان، قربانی دوست داشتنی است که بعد از حادثه ای مرموز در 9 سالگی ‏اش به موجودی متفاوت از اطرافیانش تبدیل می شود. این شخصیت چطور خلق شد؟‏‎ ‎

همیشه برای من آدم هایی که از جامعه جدا افتاده اند و در انزوا زندگی می کنند جذاب بوده اند. بسیاری از شخصیت ‏های “کافکا در ساحل” همین طور هستند. یا اینکه حداقل در نگاه اول اینطور به نظر می رسند. “ناکاتا” بارز ترین ‏خصوصیات این تیپ شخصیتی را دارد. چرا من چنین شخصیتی خلق کردم؟ شاید به این خاطر باشد که او را دوست ‏داشتم. این داستان بلندی است. و نویسنده باید حداقل یک شخصیت غیر معمول و دوست داشتنی درآن داشته باشد. ‏

‎ ‎گربه ها متناوباً در داستان شما ظاهر می شوند و نقش های خاص و به یادماندنی دارند. از جمله توضیح ‏جزییات شکار آنها توسط یک مجسمه ساز دیوانه. چرا گربه ها تا این حد برای داستان ها و شخصیت های داستان تان ‏مهم هستند؟‎ ‎

شاید به این دلیل که من شخصا گربه ها را دوست دارم. از زمان کودکی همیشه چند گربه اطراف من بوده اند. اما، نه. ‏فکر نمی کنم گربه ها نماد چیزی در این داستان باشند.‏

‎ ‎شخصیت اصلی رمان شما- کافکا- شعری به نام کافکا در ساحل را که متن یک ترانه است می شنود و می ‏خواهد بداند زنی که این شعر را نوشته معنی آن را می داند یا نه. شخصیت دیگر داستان- اوشیما- به او می گوید، این ‏مساله اهمیت ندارد چرا که سمبولیسم و معنا دو چیز مجزا از هم هستند. از آنجا که نام کتاب شما و نام این شعر یکی ‏است، آیا این شعر قرار است درباره کتاب شما چیزی بگوید؟ آیا این مساله می تواند نشانه وجود معانی عمیق تری در ‏داستان شما باشد؟‎ ‎

من چیز زیادی درباره سمبولیسم نمی دانم. من در استفاده از استعاره و تشبیه، مهارت بیشتری دارم. در واقع من، خودم ‏هم معنای این شعر را نمی دانم. پس حتی نمی دانم که نام کتاب چه معنای خاصی می تواند داشته باشد. شاید راحت تر ‏این است که تصور کنیم شخصی این شعر را گفته و سپس، آن را همراه آهنگی خوانده است. ‏

haroki3.jpg

‎ ‎شنیده ایم که ناشر ژاپنی کتاب وب سایتی درست کرده است که به خوانندگان کمک می کند معنای کتاب را ‏بهتر درک کنند. برای کسانی که زبان ژاپنی را نمی دانند می توانید تعدادی از “رازها”ی این کتاب را بگویید؟‎ ‎‎ ‎

سه ماه پس از راه افتادن این وب سایت من هشت هزار سوال از خواننده ها دریافت کردم. که شخصا به هزار و دویست ‏سوال جواب دادم. کاری که سخت بود اما برای من لذت زیادی داشت. در طول این مدت متوجه شدم که چندین و چند ‏برداشت مختلف می توان از این کتاب کرد. شاید این مساله خوشایند نباشد اما واقعیت دارد. می دانم که مردم وقت کمی ‏دارند. اما پیشنهاد می کنم کسانی که وقت دارند این کتاب را بیشتر از یک بار بخوانند. شاید بسیاری از نقاط ابهام بعد از ‏چند بار خواندن روشن شود. خود من برای بازنویسی بیش از دوازده بار این کتاب را خواندم و هر بار بیشتر از بار قبل ‏ابهاماتی که داشتم برطرف می شد.‏

‏”کافکا در ساحل” رمز و رازهای زیادی دارد. اما هیچ راه حل مشخصی برای آنها ارائه نمی کند. به جای آن چندین ‏احتمال ممکن را پیش روی خواننده قرار می دهد. و به این ترتیب جواب هر سوال برای خواننده های مختلف متفاوت ‏است. به بیان دیگر راه حل ها تابع خوانندگان است. شاید توضیح این مساله سخت باشد. اما این دقیقا همان چیزی است ‏که مدنظر من بود.‏

‎ ‎تمام شخصیت های شما چه در این داستان و چه در کتاب های گذشته اشتیاق زیادی نسبت به موسیقی جاز، ‏کلاسیک و راک نشان می دهند. خود شما به چه نوع موسیقی علاقه دارید؟‎ ‎

موسیقی بخش جدایی ناپذیر زندگی من است. وقتی مشغول نوشتن داستان می شوم، حتما باید به موسیقی هم گوش کنم. ‏‏(شاید مثل گربه ها). موسیقی باعث می شود تصوراتم تقویت شوند. معمولا موقع نوشتن به موسیقی های باروک، باخ، ‏تلمان و چیز های شبیه این گوش می دهم.‏

‎ ‎به عنوان نویسنده ای که ترجمه کتاب تان خوانده شده است، می توانید کمی درباره مشخصات ترجمه خوب ‏صحبت کنید؟‎ ‎

من بسیاری از متون امریکایی را به ژاپنی ترجمه کرده ام و فکر می کنم چیزی که یک مترجم و یک ترجمه خوب را ‏می سازد داشتن اطلاعات کافی است به همراه یک دید روشن نسبت به زبان و احساس علاقه نسبت به کاری که در حال ‏ترجمه آن است. اگر یکی از این عناصر در کار نباشد ترجمه ارزش خودش را از دست می دهد. من به دلال خاصی به ‏ندرت کتاب های قبلی خودم را می خوانم( کتاب های قبلی به زبان ژاپنی). اما معمولا ترجمه انگلیسی همان کتاب ها را ‏مطالعه می کنم و در بسیاری از موارد از لحن و زبان ترجمه ها لذت زیادی می برم. ‏

منبع:‏www.bookbrowse.com