بدن زنان پرچم زنان

مهرانگیز کار
مهرانگیز کار

زن در منطقه آشوب زده ای که ایران پاره ای از آن است، به هر شکل و با هر پوشاک که ظاهر بشود، مواضع سیاسی خود را تعریف می کند. زن در این منطقه نمادی شده است یکسره سیاسی که تحلیلگران را ناگزیر می کند برای ارائه نظرات خود، به رفتار و پوشاک و آرایش و حرکات او به دقت نگاه کنند. تاریخ و فرهنگ اسلام و پیش از اسلام، روی این بدن نوشته شده است. از مطالعه آن گزیری نیست.

 وقتی در قلمرو حاکمیت جمهوری اسلامی، روسری او سر می خورد و می افتد روی شانه اش، نماد و پرچمی می شود که انواع ستادهای امر به معروف و نهی از منکر را به مبارزه می طلبد. وقتی ساپورت می پوشد، خون علی مطهری نماینده اپوزیسیونی مجلس شورای اسلامی را به جوش می آورد. وقتی شهردار قالیباف از عهده اجرائی کردن غیرت دینی ادعائی اش بر نمی آید و جدا سازی در محیط کار را مسکوت می گذارد، کارمند زن شهرداری با تبسمی که بر لب دارد کنار مردان همکار می نشیند، با آنها استکانی چای می نوشد و به ریش سیاست های غیر قابل اجرا می خندد. این ظرفیت زن در منطقه ای که ایران پاره ای از آن است، همه جا متناسب با ویژگی های سیاسی و فرهنگی آن سرزمین ها، خود را تعریف می کند.

ظهور یک پدیده

هویت سیاسی زنان منطقه، پس از هجوم داعش به گونه ای دیگر تغییر کرده و کامل شده است. زنان پیشمرگه های کرد که شهر “کوبانی” را تا کنون از تسلط کامل داعش محفوظ داشته اند، پدیده ای است که دستجاتی از زنان منطقه به اراده خود، آن را انتخاب کرده و بی هراس از مرگ و بی خیال آموزه های تاریخی و دینی که “خانه نشینی” را دستور می دهد، پشت تپه ها سنگر گرفته اند و داعش را در جاهائی متوقف کرده اند. این پدیده بسیاری از زنان و حتی مردان را هیجان زده کرده و فتاوی مراجع دینی اسلامی بر این که “جهاد زن مسلمان شوهرداری اوست” به همت این زنان وارونه شده. فتاوی آقایان در این منطقه آشوب زده که خود عامل آشوب های آن بوده اند، مانند سلاحی است که کهنه شده، زنگ زده، و فقط به درد اخذ سهمیه و حق امام و خمس و ذکوت می خورد. دریغ از یک “لایک”!

این وجه از چهره زن منطقه در فیس بوک و شبکه های اجتماعی بسیار می چرخد و لایک می خورد و تحسین و ستایش می شود. این درجه از ستایش افراطی، خود به تنهائی از آن حکایت دارد که حتی زنان در سطح جهان، به حضور نظامی زنان در جای یک شگفتی تاریخی نگاه می کنند و آن را حوزه ای مردانه می شناسند که زنان پیشمرگه به آن وارد شده اند.

بنابراین موضوع برابری زنان در توانمندی ها و حقوق و مسئولیت های اجتماعی و ملی آنها، هنوز در سطح جهان و در سطح منطقه، جا نیفتاده و تثبیت نشده است. همواره در جهانی که قدیم است و عمری دراز دارد، هر حرکت زنان که کاملا انسانی است، پدیده ای می شود که انتظارش را نداشته ایم. مگر باور کردنی است که پیشمرگه ها فرمانده زن داشته باشند و فرمانده شان برای سد کردن راه داعش به خانه های آنها، خودش را با تجهیزات مرگ آور پرتاب کند روی تجهیزات داعش و برنامه تجاوزکارانه ای را به بهای جان خود، نقش بر آب کند؟

زنان ایرانی در فضای واقعی و مجازی به شدت از این ظهور قهرمانانه و زنانه در منطقه به وجد آمده اند و به خصوص هنگامی که دختران اصفهانی چهره زیبا و دستهای نیرومند شان سوخت، فرصت مقایسه ای دست داد تا برخی زنان بر این دو گونه به آتش زدن و سوختن، مرثیه بخوانند.

یک قطعه از این مرثیه ها را خانم پروانه ژیانا دانشجوی مطالعات زنان در فرانسه نوشته و با نام “رقص دختران کوبانی تا رقص دختران اصفهانی، زیر آتش” در اختیار این ستون گذاشته است. خواندنی و پر شور است. شوریدگی را نمی توان از نبرد جدا کرد:

 

پیشمرگه ها و ما

آه رهانا، عایشه، سهیلا، دیلر، آمنه، جیلان، روپا، ندا، فلاویا، ئارین، نی‌هاری، ترانه، نصرت، مهناز، فریدا، سارا،….

می‌بینید چقدر از زنانگیمان وحشت دارند؟ می‌بینید چطور از حضورِ زنانه‌ی ما دچار رعشه می‌شوند؟ می‌بینید چگونه از نیروی سحرانگیزمان هراس دارند؟

روزگار درازی است که بر زنان ستم می‌رانند. سده‌هاست که به نام دین و عفت آزادی را از زنان سلب می‌کنند. دهه‌هاست که در سرکوب کردن زنانگیِ زنان گوی سبقت از هم می‌ربایند و سی و پنج سال است به نامِ انقلابی که قرار بود رهگشای آزادی باشد زنان را سرکوب می‌کنند.

یکی از اولین اقدامات مفتخرانه‌ی اسلامیونِ انقلابی آتش زدنِ روسپی خانه‌های شهرنو بود. روسپی خانه ها را به آتش کشیدند و پیروزمندانه ساکنانش را که “ساکنان محله غم” نام گرفته بودند به خاک و خون کشیدند. با چه سبعیتی آنها را از گیسو روی آسفالت‌های خیابان‌های شهرنو به دنبال خود ‌کشاندند و طناب‌های اعدام را به گردن‌های نحیفشان گره زدند. زنانی که کاوه گلستان با عکس‌هایش نگاه ما را به چشمانشان خیره می‌کند که در آن جُز رنج و دلمردگی و استیصالشان از زندگی هیچ نمی‌بینیم. از همان سال‌های پس از انقلاب بود که با تیغ موکت‌بُری، پونز کوبی و اسیدپاشی به جان زنان افتادند.

هیچ‌گاه در این سال‌ها به زنان میدان داده نشد تا مبادا میراث‌دارانِ واقعیِ انقلاب، با تداوم مطالباتشان برای قدرت‌مداران مشکل‌‌ساز شوند. زیرا این زنان‌ هستند که پرچمدارانِ واقعی انقلاب‌های اجتماعیند و رهایی زن انرژیِ خفه‌شده و پنهان‌مانده‌ی جامعه را آزاد خواهد کرد.

اما زنان سکوت نکردند. با وجود زخم‌های حک‌شده بر تن و روانشان ایستادگی کردند و می‌کنند. هرچه خواستند ما را از زنانگیمان تهی کنند در فریاد حقمان گستاخ‌تر شدیم. یک‌تنه در برابرِ رسومِ کهنه‌ی جامعه و حکومت اسلامی ایستادیم. در برابرِ خانواده‌هایی که غیرتِ مردسالارانه را بازتولید می‌کنند و روی تخت‌های معاینه‌ی دکترِ زنان گواهیِ باکرگی از ما می‌طلبند، در برابرِ حکومتی که با گشت‌های ارشاد و امر به معروف و نهی از منکرش، با اسیدپاشی به چهره‌هایی که نماد رهایی و زیبایی است، با سنگسار کردن‌ها و اعدام‌ها، می‌خواهد زنانِ آزادی‌خواه سرزمینِ مرا مرعوب سازد.

این روزها چهر‌ه‌‌های مصمم و آزاده‌ی زنانِ کوبانی بر دل و جان خیلی از ما زن‌ها نقش بسته است. زنان کوبانی در جامعه‌ی عقب‌افتاده‌ای چون ما زن شدند، اما تمامِ مرزهای دیرینه میان زنان و مردان را به چالش کشیدند. آنها گیسوانشان را به دستِ لطیفِ همرزمانشان سپردند تا تمام رنج‌هایشان را از لابلای موها شانه کنند و به دستِ باد بسپارند.

زنان ایرانی هیچ کم از زنان کوبانی ندارند. زنان کوبانی شجاعانه اسلحه به‌دست گرفته‌اند و از سرزمین، حیثیت و زنانگیشان دفاع می‌کنند و زنان ایرانی 35 سال است هر روز با شجاعت با سلاحِ آگاهیِ حسیِ خود در خانه‌ها، خیابان‌ها،مدرسه‌ها، دانشگاه‌ها، اداره‌ها، مغازه‌ها و… راه می‌روند و نفس می‌کشند و هر شب خسته از سنگینیِ بارِ ستم به خواب می‌روند تا شاید برای ساعاتی خلاص شوند. اما حتا در خواب هم می‌جنگند.

مگر می‌شود از دستِ این کابوس‌های روزانه رها شد؟ کدام زنِ ایرانی‌ را می‌توان یافت که در اماکن عمومی از نگاه حریص و هیز مردی در امان بوده باشد؟ کدام زنِ ایرانی‌ را می توان پیدا کرد که در خیابان‌های این کشور دستمالی نشده باشد؟ کدام زنِ ایرانی‌ را می‌توان یافت که از حرف‌های رکیکِ خانواده‌اش و جامعه‌اش در امان بوده باشد؟ کدام زنِ ایرانی را می‌توان دید که برای ورود به مدرسه و دانشگاه هزاران بار جمله‌ی “خانوم، مقنعه‌ات را بکش جلو” را نشنیده باشد؟ و… حالا هم که کمر به نابودی زیبایی‌مان بسته‌اند و می‌خواهند بذرِ ترس و اضطراب را دل و جانمان بپاشند.

اما نه، نمی‌توانید ما سال‌هاست با این ترس زندگی کرده‌ایم ولی تسلیمش نشده‌ایم. ما مصداقِ رقاصه‌های کولی‌ هستیم که زنانگی‌شان را در فلامنکو می‌رقصند. ما صدای گرم و وحشی قمرالملوک وزیری هستیم. ما تداومِ شهامتِ قرةالعین هستیم.

آخر می‌دانید زنانگی یعنی شاعرانگی، رهایی، سبکبالی، زیبایی، جاودانگی، شورِ زندگی. زنانگی یعنی رقاصه‌ی فلامنکوی عصیانگر. رقاصه‌ی فلامنکو چشم در چشمِ نابرابری‌ها و تبعیض‌ها می دوزد و با چشمانی پُرغضب آنها را به مبارزه می‌طلبد. خشم و غضبش را به حرکاتِ زیبای تنش می‌بخشد. با پاهایش تمامِ نابرابری‌ها را له می‌کند و به سمتِ آنها خیز برمی‌دارد. با دستانش زیبایی‌های تنش را به رُخ می‌کشد و حریف می‌طلبد تا ثابت کند هیچ‌کس به گرد پایش نمی‌‌رسد. غرور را می‌توان در چشم‌ها، دستان و تمام اندامش دید. راست قامتیش حکایت از اراده‌ی پولادینش دارد و چه زیبا اندامش را به رُخ می‌کشد. رقاصه‌ی فلامنکو قدرتِ جادویی زن را به تصویر می‌کشد، کشش و افسونی که از صدای رسای پاشنه‌ی کفش‌هایش به گوش می‌رسد و با حرکات مواج‌گونه‌ و لطیف دست‌ها، بازوها و کمر و تنه‌اش به کمال می‌رسد. فلامنکو آزاد شدنِ بغضِ فروخورده‌ی زنی کولی است که سال‌ها رنج و محنت را تجربه و تحمل کرده است اما با استواری و شهامت از زندگی می‌گوید و از مرگ بیزار است. زنان ایرانی، افغان، هندی و کوبانی هم راست قامت ایستاده‌اند و با بدنِ خرامانشان لرزه بر پیکره‌ی زشتِ سنت و مذهب می‌افکنند. ما نماینده‌ی زندگی هستیم و شما از جنس مرگ. ما با نیروی زندگی به جنگ با شما آمده‌ایم. پس پیروزی با ماست. حتا اگر سرهایمان را با چاقوی قهرتان از تن ببرید و با دستانِ کریه غیرت و مردانگی و دین چشم‌های سهیلاها را از نگاه کردن به دنیا بازدارید.

صداهای برخاسته از گلوگاه و تنِ رقاصه‌های عرب، کُرد، ایرانی، هندی، افغانی، آفریقایی، کولی‌ اسپانیایی ترجمانی است از میلِ جاودانه‌ی زنانگی به زندگی و این میل به مادینگی منحصر نمی شود. جوانه‌هایش را در زنان و مردانی می‌توان یافت که از سنت و مذهب به تنگ آمده‌اند و به دنبال کشفِ دوباره‌ی شورِ زندگیند. مردانی که ماهیتِ خود را در تضاد با نیروی زنانگی نمی‌بینند و خود را به دستِ این نیروی عظیم و عمیق سپرده‌اند و می‌دانند که جز با رهایی زنان هیچ نوع رهایی و آزادگی‌ امکان‌پذیر نیست. آنها نوا و طنینِ این رهایی را در صدا و تنِ زنان سرکوب‌شده‌ای می‌جویند که حزن، شادی، درد، لذت، خشم و عشق را می‌خوانند و می‌رقصند تا بغضِ فروخورده‌ی تمامِ زنان و انسان‌های آزاده‌ی دنیا را فریاد بزنند و از دنیای عقب‌افتاده‌ی اطرافشان که گرفتارِ جهل، قدرت و دین است رها شوند.