کار، کار انگلیس هاست

نویسنده

daeejan.jpg

کریستوفر دو بلگ

محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور در تنگا قرار گرفته ایران، درروز 4 نوامبر وزیر کشورش را از دست داد. علی کردان بعد از اینکه مشخص شد پیشینه تحصیلی اش پر از دروغ است، استیضاح شد. بزرگ ترین دروغ کردان این بود که خودش را صاحب مدرک دکترای افتخاری از دانشگاه آکسفورد فرض کرده بود که این ادعا توسط مقامات دانشگاه که گفتند چنین شخصی را نمی شناسند و اینکه مدرک ارائه شده توسط کردان پر از غلط املایی بود و دیگر اینکه وی گمان می کرد که دانشگاه آکسفورد در لندن است، رد شد.

کردان گفت که گول خورده است و مدرکش را از شخصی گرفته است که خودش را “نماینده دانشگاه آکسفورد در تهران” معرفی کرده است. ایرانیانی که حرف های او را باور کردند، خاطرات زمان شاه در یادشان زنده شد که ماموران انگلیسی همواره نقشه می کشیدند تا حکومتی را که ایرانیان از آن خوششان نمی آمد را دست بیاندازند. در ذهن توطئه ساز برخی از ایرانیان، که پر است از مداخله های تاریخی انگلیسی ها در اموراتشان، ادعا های وزیر کشور، آشناست.

کسانی که از بیماری تصور کردن انگلیسی ها بعنوان یک قدرت بزرگ رنج می برند، گمان می کنند که آنها دائما دست آورد های ایرانیان را بر باد می دهند و به قول خود ایرانی ها “با پنبه سر می برند”. این حس قوی به شکل چشمگیری حتی بعد از پایان امپراطوری نگلستان نسبت به نفوذ جهانی آن وجود دارد. در این عصر از بین رفتن افق های دیپلماتیک، هیچ کشوری به اندازه ایران برای غرور انگلیسی ها تسلی بخش نیست.

یک دیپلمات انگلیسی در شهر تهران این امتیاز را دارد که به او با شک و تنفر نگاه کنند. مردم عادی در تهران، در مورد قدرت این فرد که صاحب دو سفارتخانه بزرگ است که چند هکتار باغ سرسبز را اشغال کرده است، شک ندارند. آمریکا به دلیل قطع روابط دیپلماتیک، سی سال است که در ایران سفارت ندارد، به این معناست که خشم حاصل از هر گونه نقض پیمان از سوی غرب، مستقیما به سفارت انگلستان باز می گردد؛ جایی که می شود از پنجره های دفتر آن هر از گاهی شاهد تظاهرات و آتش زدن پرچم و سنگ پرانی، بود. انگلیسی ها به غیر از اینکه نوکر آمریکا محسوب می شوند، اکثر اوقات کسانی هستند که آمریکایی ها را فریب می دهند تا اوامرشان را اجرا کنند. در جریان مذاکرات هسته ای، کاغذ حاوی استراتژی های اروپا در قبال ایران- که به مطبوعات درز کرد- از دست نماینده انگلستان به زمین افتاد و نا آزمودگی ایران بار دیگر ثابت شد. وزیر امور خارجه ایران اعلام کرد که این کاغذ با قصد قبلی به زمین افتاده است.

من بعنوان خبرنگار در ایران کار می کردم و زمانی که به آنها می گفتم که انگلیسی هستم، واکنش آنها بین تعجب و تکبر تا خصومت عمیق، در نوسان بود. بیشتر اوقات خیال می کردم که در رمان دائی جان ناپلئون، گرفتار شده ام. این

کتاب را ایرج پزشکزاد در سال 1971 نوشت و داستان در سال های 1940، زمانی که ایران توسط انگلستان و شوروی اشغال شده بود، می گذرد.

بعد از انقلاب کتاب دائی جان ناپلئون ممنوع شد، اما ایرانیان آنقدر آن را دوست داشتند که کتاب و دی وی دی های قاچاقی که از سریال تلویزیونی ضبط شده است را در خانه هایشان دارند. امیر عباس هویدا، که در آن زمان در دربار بود به پزشکزاد گفت که شخصیت دائی جان ناپلئون را از دائی من برداشته ای. انگار همه حرف ها و مثال ها را از دهان او برداشته و در دهان دائی جان ناپلئون گذاشته ای. پزشکزاد در جواب می گوید:« ما در مملکتمان به اندازه کافی دائی جان ناپلئون داریم، آنقدر که می شود چند قشون دائی جان ناپلئون تشکیل داد، همه آنها از یک مکتب فکری آمده اند».

سال 2000 وقتی به ایران آمدم، از قبل این احساس را داشتم که در آتش گناهان پدرانم می سوزم چون قبل از آن در ترکیه بودم که از انگلیسی ها برای اینکه در انقراض سلسله عثمانی نقش داشتند، بدشان می آمد و قبل از ترکیه هم در هندوستان بودم. اما هیچ کدام از این سفر ها من را برای فهم این غریزه بعضی از ایرانیان که گمان می کنند هرکس انگلیسی حرف بزند، جاسوس است، آماده نکرد. نکته دیگر این است که هر شخصیت ایرانی که بیشتر بر ضد انگلیس حرف بزند، همه گمان می کنند که او دارد رد گم می کند و یکی از همان جاسوس های انگلیس است که دو قرن به کشورشان خیانت کرده است. از همه مهم تر اینکه، انگلستان هر نقشی را در عرصه سیاست جهانی بازی کند، ایرانی ها گمان می کنند که این کار را برای دخالت در امور ایران انجام داده است. یک روز به یک خانم نویسنده ایرانی زنگ زدم تا درباره کتاب اخیرش از او سووال کنم، صدای نجوایش را شنیدم که می گفت:« کی این انگلیسی ها دست از سر ما بر می دارند».

در اولین سال های تماس بین دو کشور در قرن هفدهم، دربار ثروتمند ایران به سمت انگلستان تمایل پیدا کرد. در اواخر قرن نوزدهم، انگلستان و روسیه برای بدست آوردن نفوذ خود روی پادشاه ضعیف قاجار، با یکدیگر درگیر شدند و همه ستایش های ایران نسبت به انگلیس، تبدیل به اهانت شد. انگلستان، روسیه و سایر دولت های اروپایی شاهان بعدی قاجار را تشویق کردند تا زیر بار قرضشان بروند و در مقابل قرار دادهای پر سود تجاری با آنها ببندند. این مسئله زنگ خطری بود برای برخی از ایرانیان از جمله روحانیون پیشرو و تجار که طرفدار مشروطیت بودند. برای مدتی انگلستان برای دشمنی با روسیه تزاری، با درخواست آنان مخالفتی نداشت و در تابستان 1906، در حدود 1200 نفر از این افراد در سفارت انگلستان تحصن کردند. شاه ایران زیر فشار شدید اعتراض ها، فرمان مشروطیت را صادر کرد.

حمایت انگلستان از مشروطه خیلی زود از بین رفت. تفاهم انگلستان و روسیه در سال 1907، که بر اساس آن ایران را بین خود تقسیم کردند، بدون اطلاع ایران طراحی و امضا شد و باعث بوجود آندن نفرت شدید ایرانیان از این دو کشور شد. روس ها در مناقشه بین شاه ایران و مشروطه خواهان مداخله کردند. در سال 1907 شاه فرمان داد که مجلس را به توپ ببندند و چندی بعد مشروطه خواهان در تبریز قتل عام شدند.

این لرد کرزن، وزیر امور خارجه بریتانیا بود که باعث شد ایرانیان همه انگلیسی ها را مکار بدانند. قرار داد 1919 که وی با توجه به غفلت روس ها که درگیر مسائل داخلی خودشان بودند قصد بستنش را با ایران داشت، ایران را بدل به کشور تحت الحمایه بریتانیا می کرد. گفتگو ها بطور سری انجام و عاقدین قرار داد رشوه گرفته و توافق اعلام شد. این قرارداد هرگز اجرا نشد، زیرا ایرانیان وطن پرست با آن مخالفت کردند.

چندین دهه بی اعتمادی بین ایران و انگلستان گذشت و این بی اعتمادی و دشمنی به دربار ایران هم رسید. رضا شاه بر سر کار آمده بود و دستور کشف حجاب داده بود و در سال 1939، ولیعهدش را بعنوان پادشاه آینده ایران به عقد پرنسس مصری در آورد و همه این اتفاقات باعث شد که مردم ایران، انگلستان را “روباه پیر” و رضا شاه را نوکر انگلیس خطاب کنند.

دائی جان ناپلئونیسم و اینکه ایرانیان، انگلستان را مسبب هر اتفاقی می دانند و اینکه بر این باور دارند که انگلیسی ها ابتدا راهشان را باز می کنند و بعد سوء استفاده می کنند، ریشه هایی در حقیقت دارد. در سال 1941، رضا شاه به دلیل طرفداری اش از آلمان ها، توسط انگلستان و روسیه برکنار شد. در دورانی که محمد رضا شاه پهلوی به سلطنت رسیده بود و برای تثبیت قدرت تلاش می کرد، انگلستان با بر سر کار آوردن نخست وزیران مختلف، مانور می داد. یکی از سفرای انگلیس، مخالفان مجلس را “مخالفان ما” نامیده بود. اما ایران در جنب و جوش بود و احساسات ملی گرایانه ایرانیان باعث شد تا شخصیت برجسته ای را روی کار بیاورند که یک ملی گرای مستقل و محبوب بود: محمد مصدق.

مصدق، مردی متشخص، تحصیلکرده اروپا و طرفدار مشروطه بود که در سال 1951، صنعت نفت را ملی کرد و کمی بعد از آن نخست وزیر شد.

پرچم ایران بر فراز پالایشگاه آبادان به اهتزاز در آمده بود و انگلستان از این وحشت داشت که بقیه سرمایه های انگلستان بخصوص کانال سوئز با روند “مصدقیسم”، به خطر بیافتد. مصدق می رفت که تبدیل به گاندی دیگری بشود. حالا انگلستان که دوران ضد استعماری سال های 1950 را سپری می کرد، سعی داشت که زمان را متوقف کند. آن لمبتون، استاد دستور زبان فارسی در دانشگاه مطالعات شرقی و آفریقایی، که در دوران جنگ وابسته مطبوعاتی سفارت انگلستان در ایران بود، توصیه کرد که مصدق باید برکنار بشود. بین سال های 1951 تا 1952، از سفارت انگلستان در تهران گرفته تا گروهی از ام آی 6 و دیپلمات هایی که مسلط به زبان فارسی بودند، در مورد چگونگی سرنگون کردن مصدق، وارد عمل شده بودند. آنها از شاه که از مصدق منزجر بود، استفاده کردند و با ارعاب و تهدید جامعه و بازاریان را خریدند.

عاقبت کودتایی که از سوی سیا طرح ریزی شده بوددر ماه اوت سال 1953، باعث سقوط مصدق شد. مصدق یک نمونه از توطئه چینی انگلیسی ها بود که به دلیل اینکه قرارداد های دوجانبه را فسخ کرد و دیپلمات ها و جاسوس های انگلسیی را بیرون کرد، مورد خشم انگلستان بود. در هر صورت این کودتا یک کودتای انگلیسی بود. این انگلیسی ها بودند که در گوش آمریکا خواندند که مصدق، طرفدار کمونیست هاست و او و متحدان چپ گرایش ایران را به سمت شوروی می کشانند. بعد ها اساتید دانشگاه ها و اعضای سیا در زمان کودتا فاش کردند که این خطر بزرگنمایی شده بود؛ انگلیسی ها خوب می دانستند که برای تشویق آمریکا باید کدام دگمه را فشار بدهند.

کودتا هم مانع از زوال انگلستان نشد. آمریکایی ها، انگلیسی ها را مجبور کردند تا در کنسرسیوم بین المللی شریک شوند که از صنعت نفت ایران بهره برداری می کرد. با وجود اینکه مصدق تبعید شده بود، اما “مصدقیسم” به راه خودش ادامه داد. در ماه ژوئیه سال 1956، مصری ها کانل سوئز را ملی اعلام کردند و این بار آمریکایی ها بودند که انگلیسی ها را مجبور به ترک آنجا و پذیرفتن سرنوشت کردند.

اما اتفاقات بالا برای ایرانیان چنین نیست. اسطوره قدرت انگلستان باعث شد تا آمریکایی ها بی سر و صدا در امور نظامی و اقتصادی با شاه همکاری کنند و او بتواند مردم را تحت استبداد در بیاورد. خود شاه، که انگلیسی ها او را بجای پدرش به سلطنت رسانده بودند، هرگز ترس و واهمه اش را از حامی قدیمی اش از دست نداد. بعد از انقلاب سال 1979 بسیاری از سلطنت طلبان سرخورده انگلیس را عامل انقلاب ایران معرفی می کردند و دلیلشان این بود که انگلیس به اینکه آمریکا جایش را در امور ایران گرفته است، حسادت می کند. هنوز هم مخالفان جمهوری اسلامی اصرار دارند که با وجود اینکه انگلیس هر از گاهی با جمهوری اسلامی مخالفت می کند، معتقدند که حامی روحانیون بر سر قدرت در ایران است. این طبیعت دائی جان ناپلئونیسم است: پیشی گرفتن از حقیقت.

در این هشت سالی که در ایران زندگی کردم، فقط یکبار با یکی از دائی جان ناپلئون ها برخورد کردم. یک چمدان چرمی قدیمی داشتم که برای تعمیر به چمدان سازی حوالی سفارت انگلستان برده بودم. وقتی برای بردن چمدان رفتم، چمدان ساز گفت که باید دو برابر قیمت واقعی، پرداخت کنم. من اعتراض کردم اما او بر سر حرفش ایستاده بود. گفت که فقط وقتی چمدانم را پس می دهد که نرخی را که گفته است، بپردازم.

من که بشدت عصبانی شده بودم، به پیشخوان مغازه تکبه دادم و به چشمان چمدان ساز خیره شدم. بعد به پرچم انگلستان اشاره کردم و با لحنی تهدید آمیز گفتم: “به نظر می رسد که نمی دانی کدام سفارت در این خیابان است”. هنوز دو ثانیه نگذشته بود که چمدان ساز متوجه تهدید من شد. گونه هایش سرخ شد و گفت: “خیلی خوب! خیلی خوب! هر چقدر که می خواهی پول بده! فقط چمدانت را بردار و برو!”

منبع: مجله پراسپکت، دسامبر