مردمان همچون سیل به سوی صندوقها هجوم بردند و رای خود را به نام آقای خاتمی نوشتند.
این مردمان که سراسر شور و شوق بودند، هیچ نخی دانههای پراکنده آنها را به هم وصل نمیکرد، جز نارضایتی از شرایط آن روز ایران و ْآرزوی تغییر در آن.
اینکه دامنه تغییر تا به کجا باشد و چه حوزههایی را شامل شود، مسالهای مورد اتفاق رای دهندگان به آقای خاتمی نبود. به واقع به علت موضعگیریهای کلی آقای خاتمی و ستاد انتخاباتیاش، هر یک از رای دهندگان از ظن خود یار او شده بودند و منویات خاص خود را از او انتظار داشتند.
از طرفی آقای خاتمی که نه به امید پیروزی که برای زمینه سازی یک حرکت تدریجی در آینده، وارد کارزار انتخاباتی شده بود، با کسب بیش از بیست میلیون رای، از هر سو غافلگیر شد. او به ناگهان خود را در وسط معرکهای یافت که فکرش را هم نکرده بود.
آقای خاتمی در درجه نخست رئیس جمهور یک مملکت شده بود و از هیمن رو، وظایف اجرایی روزمره و سنگینی را به عهده داشت. در درجه دوم او با داعیه تغییر و اصلاح به میدان آمده بود و اینک هر فرد و گروه و قشری منویات خاص خود را از طلب میکرد. در درجه سوم او از طریق یک مبارزه انتخاباتی تلخ و پرماجرا با رقیب خود، به کرسی ریاست جمهوری دست یافته بود . سنگ اندازی طرف مقابل او را تهدید میکرد.
جالب است بگویم که من با ورود آقای خاتمی به صحنه انتخابات و بخصوص پیروزی او در آن دوره مخالف بودم و در همان ماههای نخست ریاست جمهوری وی، سرمقالهای در روزنامه همشهری نوشتم که عنوانش ”فتنهها چون پارههای شب فرود میآیند” بود.
با این همه، ضمن ملحوظ داشتن تمام موانع و محدودیتهای پیش روی دولت خاتمی، شکست برنامه او امری محتوم نبود زیرا وی امکاناتی در دست داشت که میتوانست به بهره گیری از آنها روند امور را به سمت معقولتری هدایت کند.
در اینجا قصد شکافتن آن امکانات و نحوه بهره گیری از آنها را ندارم چرا که به بحث من و داور خان ربط مستقیمی پیدا نمیکند. بحث اصلی، بازبینی روندی است که اصلاحات را به شکست کشاند و شرایط امروز ایران را سرنوشت مقدر ما کرد.
همانطور که پیش از این گفتم، حامیان خاتمی بسیار گسترده اما به شدت پراکنده بودند. اقدام خاصی نیز برای انسجام و بسیج آنها صورت نگرفت. با این حال، حمایت گسترده مردمی از آقای خاتمی سبب تسلط او بر افکار عمومی و یا آنچه را که بخش ذهنی قدرت مینامیم، شد.
این وضعیت رقبای آقای خاتمی را برای چند ماهی به کماء برد. آنها تا مدتها از ضربه سنگین دوم خرداد گیج و مبهوت بودند و توان تحلیل اوضاع را هم نداشتند. به باور من، خاتمی میتوانست از همین شرایط استفاده لازم را در جهت تثبیت پارهای از برنامههای خود انجام دهد، او اما خودش هم کمتر از طرف مقابل گیج نبود. به یاد دارم اغلب کسانی که بعدها در شمار منتقدان آقای خاتمی قرار گرفتند، در آن ایام او را به احتیاط کامل در مقابل جناح مغلوب در انتخابات فرا میخواندند، توصیهای که با طبع آقای خاتمی بیش از هر چیز دیگری سازگاری داشت، اما دریغ که طرف رقیب نه در اندیشه همکاری که در پی ناکام کردن اصلاحات به هر قیمتی بود.
البته، رقبا در ابتدا از اینکه خاتمی توانست شکاف بین دولت و ملت را در نظام جمهوری اسلامی ترمیم کرده و سایه یک تهدید بین المللی را از سر نظام کم کند، ناراضی نبودند، اما آنها خاتمی را یکسره در خدمت خود میخواستند و به کمتر از آن هم قانع نبودند.
گفتم که بخش ذهنی قدرت جامعه در اختیار آقای خاتمی قرار داشت و همین مساله، تا مدتی جناح رقیب را به عقب نشینیهای تاکتیکی در برابر او واداشت. اما پس از آنکه رقیب پی برد که آقای خاتمی توان و یا امکان تبدیل کردن قدرت ذهنی خود به قدرت عینی را ندارد، با تکیه بر قدرت عینی خود، برنامهای را تدوین کرد و به اجرا گذاشت که از نقطه نظر اهداف کوتاه مدت، بسیار هوشیارانه و دقیق اما از منظر اهداف بلند مدت، ساده لوحانه و فاجعه بار بود.
در واقع برنامهای که جناح رقیب خاتمی برای زمینگیر کردن اصلاحات به اجرا گذاشت، به منزله تیغ دو دمی بود که در ابتدا طرق مقابل، اما بعدا خود آنها را هدف قرار میداد.
برای جلوگیری از اطاله کلام، همینقدر بگویم که جناح مقابل آقای خاتمی که در دوره آقای رفسنجانی به انسجام نسبی رسیده بود، در دوره آقای خاتمی تمام خرده اختلافهای خود را کنار گذاشت و صف خود را چنان مستحکم کرد که گویی هیچ دغدغهای جز عقیم گذاشتن اصلاحات و هزیمت اصلاح طلبان ندارد.
این جناح با آنکه دستی در دولت نداشت، اما از تمام امکانات مادی برخوردار بود و تمام منابع قدرت عینی را هم در اختیار داشت. درگیر نبودن این جناح در امور اجرایی روزمره نیر نه فقط نقطه ضعف آن نشد، بلکه به منزله توفیقی اجباری برایش بود تا با فراغت کامل و به دور از نگرانیها و فشارهای اجرایی به تدوین و اجرای برنامه خود بپردازد.
در کنار مجموع کارهایی که آنها برای زمین زدن اصلاحات انجام دادند و جناب داور نیز بهتر از من از آنها اطلاع دارد، جناح رقیب، اقدام به تدوین یک ایدئولوژی افراطی کرد تا هواخواهان خود را بر اساس آن بسیج کند.
از آنجا که فلسفه شکل گیری این ایدئولوژی، به زمین زدن اصلاح طلبان بود، بنابراین، اجزای آن نیز در تضاد با تفکرات اصلاحی شکل گرفت.
در مقابل تفسیر نرم و مداراجویانه اصلاح طلبان از دین، جناح رقیب ضمن تفسیری به غایت ظاهرگرا و قشری از دین، جوهر دینداری را جنبههای فرعی و سختگیرانه دیانت معرفی کرد.
این قشری گرایی که در حقیقت با انگیزه کاملا سیاسی طراحی شده بود به سایر حوزهها نیز سرایت کرد. برای نمونه، آنها برای ناکام گذاشتن تشنج زدایی در روابط خارجی کشور، هر نوع مذاکره با آمریکا را به عنوان امری ضد ارزشی و یا مخالف ارزشهای انقلاب معرفی و با آن به مخالفت برخاستند.
بدین ترتیب، آنان به ترویج نوعی ایدئولوژی که در آن زندگی عادی، گناه و همزیستی مسالمت آمیز با جهان، ضد ارزش تلقی میشد، پرداختند و یک نیروی منسجم در داخل نهادهای قدرتمند را پیرامون آن بسیج کردند.
بخشی از این نیروی منسجم که تحت تعالیم ایدئولوژی فوق تعلیم یافته بود، به تدریج باورش آمد که اصلاح طلبان نه فقط از دین خارجاند بلکه در پی پیاده کردن برنامههای آمریکا در این هستند. آنها همچنین باورشان آمد که اسلام ناب در نزد آنان است و اگر به قدرت دست یابند قادر به ساخت مدینهای فاضله از نوعی که خود بدان تمایل داشتند، خواهند بود.
در کنار ترویج این ایدئولوژی و بسیج یک نیروی منسجم و مقتدر بر اساس آن، جناح رقیب تاثیرگذاری بر توده پراکندهای را که به آقای خاتمی دلبستگی داشتند، فراموش نکرد.
آنها از یک سو، با اخلال در ثبات کشور و اداره آن بر انباشت شدن مشکلات در حوزههای مختلف افزودند و از دیگر سو با دامن زدن افراطی به مطالبات اقتصادی اقشار مختلف، جامعه را از وعدههای غیر قابل اجابت پر کردند.
نتیجه آن شد که مردم به تدریج امید خود را به اصلاح طلبان از دست دادند و راه بی تفاوتی و انفعال در پیش گرفتند.
ثمره طبیعی این تحولات، ظهور آقای احمدی نژاد در راس قدرت اجرایی ایران بود، هر چند که شاید تدوین کنندگان آن ایدئولوژی نیز چنین برنامهای در سر نداشتند.
به باور من، پیروزی یکی از اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری سال 84 به لحاظ منطقی به دو وضیعت منجر میشد. رئیس جمهور منتخب یا میبایست تسلیم اراده حامیان مقتدر و منسجم ایدئولوژی ظاهرگرا شود که این خود نتایج فاجعه آمیزی به دنبال داشت و یا اینکه با آنها درگیر شود که این نیز سرکوب خونین و گسترده و یا جنگ داخلی را به همراه میآورد. کم هزینه ترین راه با همه فجایع اجتناب ناپذیرش، به قدرت رسیدن فردی مانند آقای احمدی نژاد بود که از شانس ما ایرانیها همین اتفاق افتاد!