نتیجه اجتناب ناپذیر ایدئولوژی نابگرا

احمد زیدآبادی
احمد زیدآبادی

مردمان همچون سیل به سوی صندوق‌ها هجوم بردند و رای خود را به نام آقای خاتمی نوشتند.‏

این مردمان که سراسر شور و شوق بودند، هیچ نخی دانه‌های پراکنده آنها را به هم وصل نمی‌کرد، جز ‏نارضایتی از شرایط آن روز ایران و ْآرزوی تغییر در آن.‏

اینکه دامنه تغییر تا به کجا باشد و چه حوزه‌هایی را شامل شود، مساله‌ای مورد اتفاق رای دهندگان به آقای ‏خاتمی نبود. به واقع به علت موضعگیری‌های کلی آقای خاتمی و ستاد انتخاباتی‌اش، هر یک از رای دهندگان ‏از ظن خود یار او شده بودند و منویات خاص خود را از او انتظار داشتند.‏

از طرفی آقای خاتمی که نه به امید پیروزی که برای زمینه سازی یک حرکت تدریجی در آینده، وارد کارزار ‏انتخاباتی شده بود، با کسب بیش از بیست میلیون رای، از هر سو غافلگیر شد. او به ناگهان خود را در وسط ‏معرکه‌ای یافت که فکرش را هم نکرده بود.‏

آقای خاتمی در درجه نخست رئیس جمهور یک مملکت شده بود و از هیمن رو، وظایف اجرایی روزمره و ‏سنگینی را به عهده داشت. در درجه دوم او با داعیه تغییر و اصلاح به میدان آمده بود و اینک هر فرد و گروه ‏و قشری منویات خاص خود را از طلب می‌کرد. در درجه سوم او از طریق یک مبارزه انتخاباتی تلخ و ‏پرماجرا با رقیب خود، به کرسی ریاست جمهوری دست یافته بود . سنگ اندازی طرف مقابل او را تهدید ‏می‌کرد.‏

جالب است بگویم که من با ورود آقای خاتمی به صحنه انتخابات و بخصوص پیروزی او در آن دوره مخالف ‏بودم و در همان ماههای نخست ریاست جمهوری وی، سرمقاله‌ای در روزنامه همشهری نوشتم که عنوانش ‏‏”فتنه‌ها چون پاره‌های شب فرود می‌آیند” بود.‏

با این همه، ضمن ملحوظ داشتن تمام موانع و محدودیت‌های پیش روی دولت خاتمی، شکست برنامه او امری ‏محتوم نبود زیرا وی امکاناتی در دست داشت که می‌توانست به بهره گیری از آنها روند امور را به سمت ‏معقولتری هدایت کند.‏

در اینجا قصد شکافتن آن امکانات و نحوه بهره گیری از آنها را ندارم چرا که به بحث من و داور خان ربط ‏مستقیمی پیدا نمی‌کند. بحث اصلی، بازبینی روندی است که اصلاحات را به شکست کشاند و شرایط امروز ‏ایران را سرنوشت مقدر ما کرد.‏

همانطور که پیش از این گفتم، حامیان خاتمی بسیار گسترده اما به شدت پراکنده بودند. اقدام خاصی نیز برای ‏انسجام و بسیج آنها صورت نگرفت. با این حال، حمایت گسترده مردمی از آقای خاتمی سبب تسلط او بر افکار ‏عمومی و یا آنچه را که بخش ذهنی قدرت می‌نامیم، شد.‏

این وضعیت رقبای آقای خاتمی را برای چند ماهی به کماء برد. آنها تا مدت‌ها از ضربه سنگین دوم خرداد ‏گیج و مبهوت بودند و توان تحلیل اوضاع را هم نداشتند. به باور من، خاتمی می‌توانست از همین شرایط ‏استفاده لازم را در جهت تثبیت پاره‌ای از برنامه‌های خود انجام دهد، او اما خودش هم کمتر از طرف مقابل ‏گیج نبود. به یاد دارم اغلب کسانی که بعدها در شمار منتقدان آقای خاتمی قرار گرفتند، در آن ایام او را به ‏احتیاط کامل در مقابل جناح مغلوب در انتخابات فرا می‌خواندند، توصیه‌ای که با طبع آقای خاتمی بیش از هر ‏چیز دیگری سازگاری داشت، اما دریغ که طرف رقیب نه در اندیشه همکاری که در پی ناکام کردن اصلاحات ‏به هر قیمتی بود.‏

البته، رقبا در ابتدا از اینکه خاتمی توانست شکاف بین دولت و ملت را در نظام جمهوری اسلامی ترمیم کرده و ‏سایه یک تهدید بین المللی را از سر نظام کم کند، ناراضی نبودند، اما آنها خاتمی را یکسره در خدمت خود ‏می‌خواستند و به کمتر از آن هم قانع نبودند.‏

گفتم که بخش ذهنی قدرت جامعه در اختیار آقای خاتمی قرار داشت و همین مساله، تا مدتی جناح رقیب را به ‏عقب نشینی‌های تاکتیکی در برابر او واداشت. اما پس از آنکه رقیب پی برد که آقای خاتمی توان و یا امکان ‏تبدیل کردن قدرت ذهنی خود به قدرت عینی را ندارد، با تکیه بر قدرت عینی خود، برنامه‌ای را تدوین کرد و ‏به اجرا گذاشت که از نقطه نظر اهداف کوتاه مدت، بسیار هوشیارانه و دقیق اما از منظر اهداف بلند مدت، ‏ساده لوحانه و فاجعه بار بود.‏

در واقع برنامه‌ای که جناح رقیب خاتمی برای زمینگیر کردن اصلاحات به اجرا گذاشت، به منزله تیغ دو دمی ‏بود که در ابتدا طرق مقابل، اما بعدا خود آنها را هدف قرار می‌داد.‏

برای جلوگیری از اطاله کلام، همینقدر بگویم که جناح مقابل آقای خاتمی که در دوره آقای رفسنجانی به ‏انسجام نسبی رسیده بود، در دوره آقای خاتمی تمام خرده اختلاف‌های خود را کنار گذاشت و صف خود را ‏چنان مستحکم کرد که گویی هیچ دغدغه‌ای جز عقیم گذاشتن اصلاحات و هزیمت اصلاح طلبان ندارد.‏

این جناح با آنکه دستی در دولت نداشت، اما از تمام امکانات مادی برخوردار بود و تمام منابع قدرت عینی را ‏هم در اختیار داشت. درگیر نبودن این جناح در امور اجرایی روزمره نیر نه فقط نقطه ضعف آن نشد، بلکه به ‏منزله توفیقی اجباری برایش بود تا با فراغت کامل و به دور از نگرانی‌ها و فشارهای اجرایی به تدوین و ‏اجرای برنامه خود بپردازد.‏

در کنار مجموع کارهایی که آنها برای زمین زدن اصلاحات انجام دادند و جناب داور نیز بهتر از من از آنها ‏اطلاع دارد، جناح رقیب، اقدام به تدوین یک ایدئولوژی افراطی کرد تا هواخواهان خود را بر اساس آن بسیج ‏کند.‏

از آنجا که فلسفه شکل گیری این ایدئولوژی، به زمین زدن اصلاح طلبان بود، بنابراین، اجزای آن نیز در ‏تضاد با تفکرات اصلاحی شکل گرفت.‏

در مقابل تفسیر نرم و مداراجویانه اصلاح طلبان از دین، جناح رقیب ضمن تفسیری به غایت ظاهرگرا و ‏قشری از دین، جوهر دینداری را جنبه‌های فرعی و سختگیرانه دیانت معرفی کرد.‏

این قشری گرایی که در حقیقت با انگیزه کاملا سیاسی طراحی شده بود به سایر حوزه‌ها نیز سرایت کرد. ‏برای نمونه، آنها برای ناکام گذاشتن تشنج زدایی در روابط خارجی کشور، هر نوع مذاکره با آمریکا را به ‏عنوان امری ضد ارزشی و یا مخالف ارزش‌های انقلاب معرفی و با آن به مخالفت برخاستند.‏

بدین ترتیب، آنان به ترویج نوعی ایدئولوژی که در آن زندگی عادی، گناه و همزیستی مسالمت آمیز با جهان، ‏ضد ارزش تلقی می‌شد، پرداختند و یک نیروی منسجم در داخل نهادهای قدرتمند را پیرامون آن بسیج کردند.‏

بخشی از این نیروی منسجم که تحت تعالیم ایدئولوژی فوق تعلیم یافته بود، به تدریج باورش آمد که اصلاح ‏طلبان نه فقط از دین خارج‌اند بلکه در پی پیاده کردن برنامه‌های آمریکا در این هستند. آنها همچنین باورشان ‏آمد که اسلام ناب در نزد آنان است و اگر به قدرت دست یابند قادر به ساخت مدینه‌ای فاضله از نوعی که خود ‏بدان تمایل داشتند، خواهند بود.‏

در کنار ترویج این ایدئولوژی و بسیج یک نیروی منسجم و مقتدر بر اساس آن، جناح رقیب تاثیرگذاری بر توده ‏پراکنده‌ای را که به آقای خاتمی دلبستگی داشتند، فراموش نکرد.‏

آنها از یک سو، با اخلال در ثبات کشور و اداره آن بر انباشت شدن مشکلات در حوزه‌های مختلف افزودند و ‏از دیگر سو با دامن زدن افراطی به مطالبات اقتصادی اقشار مختلف، جامعه را از وعده‌های غیر قابل اجابت ‏پر کردند.‏

نتیجه آن شد که مردم به تدریج امید خود را به اصلاح طلبان از دست دادند و راه بی تفاوتی و انفعال در پیش ‏گرفتند.‏

ثمره طبیعی این تحولات، ظهور آقای احمدی نژاد در راس قدرت اجرایی ایران بود، هر چند که شاید تدوین ‏کنندگان آن ایدئولوژی نیز چنین برنامه‌ای در سر نداشتند.‏

به باور من، پیروزی یکی از اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری سال 84 به لحاظ منطقی به دو ‏وضیعت منجر می‌شد. رئیس جمهور منتخب یا می‌بایست تسلیم اراده حامیان مقتدر و منسجم ایدئولوژی ‏ظاهرگرا شود که این خود نتایج فاجعه آمیزی به دنبال داشت و یا اینکه با آنها درگیر شود که این نیز سرکوب ‏خونین و گسترده و یا جنگ داخلی را به همراه می‌آورد. کم هزینه ترین راه با همه فجایع اجتناب ناپذیرش، به ‏قدرت رسیدن فردی مانند آقای احمدی نژاد بود که از شانس ما ایرانی‌ها همین اتفاق افتاد!‏