حرف اول

نویسنده

صدا واوباش

رهیار شریف

صدا در ادب و گذشته ی کلام فارسی معانی بسیار داشته؛ از صوت و آواز بگیر تا شعر و ترانه؛ از اعتراض و دادخواهی تا حتی نوشته و سروده. بسیاری از شعرای کلاسیک و معاصر هم از این “ مفهوم ” در اشعارشان استفاده کرده اند؛ بارزترین نمونه اش در ادب امروزین هم شاید سروده ی “ فروغ فرخ زاد ” باشد که این طور نوشت و گفت: “ تنها صداست که می ماند “.

آری. قضای روزگار و روال طبیعت هم این گونه است؛ صدا زنده است و نمی میرد؛ چه بد آهنگ باشد و چه خوش آهنگ. چه ساز موافق بزند و نغمه ی جدایی؛ هر چه هست زنده است و مانا و هیچ قدرتی هم یارای مقابله با این قدرت همیشه جاودان را ندارد.

هم این صدا اما، انگار به گونه ای بزرگترین دشمن پلیدی هاست و بزرگترین دلخوشی مردمان بی بهره از قدرت. برگه های تاریخ زندگی آدمیزاد را که ورق بزنیم به نمونه های فراوانی از حکام جابر بر می خوریم که همگی شان را قصد بر نابودی صدا بود و جملگی شان هم ناکام در این قصد. زیاده از شمارند امثال جان لنون بریتانیایی و احمد ظاهر افغانی که قربانی خشم اصولگرایان و افراطیون شدند و جانشان را در راه ماندگاری صداشان ارزانی داشتند. در ایران امروز هم قضیه از همین قرار است.

ماجرای عداوت حکومت اسلامی ( در مفهوم عام تر، حکومت ایدئولوژیک) با “ هنر” در هیات کلی و “ موسیقی ” در مفهوم خاص از همان روزهای نخست آغازیدن گرفت؛ هم آن زمان که آوازه خوان های ایرانی یکی بعد از دیگری مجبور به جلای وطن شدند. هم آن زمان که موسیقی به پستوخانه ی زندگی تبعید شد و رقص و شور و شادی، ننگ و عار.

ماجرا البته که به موسیقی خودی و غیر خودی تقسیم نمی شد. مذهبی و غبر مذهبی نداشت و “ صدا ” هم بیشتر از آنکه معنای صوت و ساز داشته باشد، معنای مخالفت می داد و رویارویی با ظلم و جور.

در این میان، بارزترین نمونه ی حذف صداهای مذهبی در دوران آغازین انقلاب، قتل ناجوانمردانه ی “ سید جواد ذبیحی ” بود و در این روزهای آخر هم، سانسور صدای پر خاطره ی “ محمد رضا شجریان “.

ذبیحی موذن، که از جمله ی مشهورترین خواننده های مذهبی پیش از انقلاب اسلامی بود؛ تنها به واسطه ی دعا گفتن محمد رضا شاه پهلوی، در همان هفته های اول پیروزی انقلاب اسلامی به قتل رسید و بیشینه ی کارهای او هم از آرشیو رادیو و تلویزیون بیرون آورده و نابود شدند.

در همان روزها، جای دولت و دفتر و دستک حکومتی، یک گروه ناشناس مسئولیت قتل او را به عهده گرفت؛ با این حال “ صادق خلخالی ” در اواخر جلد دوم خاطراتش که در سال 1380 به چاپ رسیده بود؛ با انتشار نام و عکس سید جواد ذبیحی، او را نیز در شمار ده ها تن از کسانی آورد که به حکم خود اعدام انقلابی کرده است. قاضی اسلامی شهر در کتاب خاطراتش از ذبیحی با عنوان ثناگوی دربار یاد کرده و تنها به همین دلیل هم حکم قتل او را امضا کرده بود.

نمونه ی دیگری از این صداهای ماندگار، صدای “ تقی روحانی ” بود هم او که تنها به واسطه ی قرائت اخبار و نظریات حکومت وقت، مورد غضب انقلابیون قرار گرفت. ترور نافرجام او که به مرگی به مراتب سخت تر انجامید، باعث شد تا او سی و چهار سال تمام را با زندگی نباتی سپری کند، بی حرکت و جنب و جوش.

روزنامه ی کیهان، در شماره ی روز بیست و نهم شهریور سال پنجاه و هشت، باب حکم تقی روحانی، این طور نوشت:

” تقی روحانی متهم است که در زمان نخست‌وزیری (جعفر) شریف امامی و (غلامرضا) ازهاری با استفاده از فرستنده‌های رادیویی در جهت وارونه نشان دادن سیر انقلاب اسلامی ایران و تحکیم سلطنت و استعمار مردم پافشاری کرده است… “. همین ها هم بهانه ای شد برای ترور و از میان برداشتن صدای گرم او.

قتل به دور از مروت “ فریدون فرخ زاد ” هم در همین دسته است. جمهوری اسلامی از پس چند سال حضور در قدرت و خاموش کردن پیاپی جملگی فعالین سیاسی مخالف در داخل ایران، تا آنجا از زبونی و بی مقداری نشانه داشت، که حتی صدای یک آوازه خوان معترض، کیلومترها دورتر از مرزهای جغرافیایی ایران را هم برنتابید.

” فریدون فرخ زاد “ شومن، شاعر، خواننده و مجری برنامه های سرگرمی تلویزیون، پیش از انقلاب اسلامی از جمله ی مستحکمترین صداهای معترض بعد از به یغما رفتن انقلاب مردمی بود؛ هم او که تا پای جان بر سر اعتراض ماند و قدمی پس نکشید.

با این همه اما، آنچه در ایران و صد البته دیگر ممالک دنیا انجام شده و در یاد تاریخ مانده، همه از نامیرایی صدا نشان دارد، چه از پی عبور این همه سال و در پی نابودی این همه نغمه و ترانه، هنوز هم ذهن مردم با صداهای دوست داشتنی عجین است. هنوز هم نوای ربنای شجریان، زینت بخش باورهای مذهبی بسیاری از ایرانیان است، هنوز هم صدای دلنشین فریدون فرخزاد همدم و همراه زندگی بسیاری از ماست، هنوز هم صدای جان لنون از ساده ترین صلح ممکن می گوید و هنوز هم نغمه ی ترانه احمد ظاهر دل مردمان را گرم می کند.

والیان فرهنگی جمهوری اسلامی که از روی شرمگنانه ی قصه، زمام هنر و فرهنگی ناب و کهن را به دست گرفته اند، خوب است بدانند که صدا و طبیعت و انسان، خواهی نخواهی نامیراست؛ حتی اگر صاحب صدا را در بند کنند و صفحات ضبط شده اش را در آتش بسوزانند، باز هم یارای خاموش کردن صدا باشان نیست که این زنده بودن و پویایی به قول شاعر ما، انگار قضای آسمان است و دیگر گون هم نخواهد شد.