آن ابوالمشاغل، آن شیخ مدیر عامل، آن عضو حزب باد، آن آمده از علی آباد، آن میرنده عشق محمود، آن گیرنده رای کبود، آن متمکن میرداماد، آن در انگلیسی باسواد، آن مالک دینار و دلار، آن دولت را یار غار، آن نفت را وزیر، آن دائم البگیر بگیر، آن گنجینه اسرار دولت، آن معلول هر علت، آن عامل قومپانی آتی ساز، آن بالارونده بیرآز بیرآز، آن به ریاست اوپک رسیده با بادی، آن مظهر دانش و باسوادی، شیخ العظیم محمد علی آبادی، رئیس ورزش و شیلات و نفت بود و دائما در حال آمد و رفت بود و دانای پیشرفت در اوضاع هشت الهفت بود.
نقل است چون از مادر بزاد صیحه برکشیده دایه از وی برمید، تا پستان به دهان وی گذاشتندی تا طفل چیزی خورد، پس ندا آمد “ آن ممه را لولو برد” پس جنی ظاهر شده ممه را همه برد. تا به او شیر گاو بدادندی، پس نخورده گفت گاوان را شیر نخوریم تا رای دهند، و این بود تا ده روز و دایم گریه همی کرد. تا شیخی از اعاظم پطرول حاضر گشته و بشکه ای نفت بیاورده طفل آن را چندان که آب است، بیاشامید. و چندین شیخ روایت کنند که شیخ محمد را جوع النفت بود و چون بخوردی دیگر هیچ نخواست.
گویند چون به ایام صباوت برسید، با شیخ محمود ارادانی در جبهه بودی، تا ندایی در رسید که “ هل من مقاطعه کار” پس از آنجا برفت و به عمارت آتی ساز فرودآمد، و به چندین سال عمارت بساخت و بفروخت تا از این مهم به ریاست المپیک برسید.
گویند که شیخنا صاحب مقامات عظیم بود؛ اول به جهاد سازندگی بشد و رانندگی در آن بیاموخت، پس دهان بدوخت و معاون بنیاد مستضعفان همی گشته و از استضعاف به در شد، آنگاه معاون جنگ گشته و در آن سوخته گشت، و چندی نگذشت که به شیلات برشدی و هر چه لاک پشت و ماهی بود از وی فرمان بردی، پس به امارت خراسان برسید و چون امارت بیاموخت، به بیابان بشد و راه همی رفت تا به معاونت راه رسیدی و هر راه که در بلاد بود، برفت. تا شیخ محمود به ریاست بلدیه طهران فرود آمد، و شیخنا معاون عمران گشت، پس چون عمران بیاموخت، به ریاست المپیک برسید و هر فعل از عملیات محیر العقول بود با دست و پای و دیگر اعضای خویش بنمود، و این بود تا در زمان صدارت محمود نامزد وزارت نیرو و کشور و نفت و هر چیز دیگر گشته هیچ کدام مقبول نیافتاد، شیخ کفاشیان گوید که شیخنا به سی سال سی و شش مقام از مقامات رسید و در بلاد اسلام هیچ کس چنین نشد، رضی الله عنه.
گفتند: از کدام حزبی؟ گفت: باد. گفتند: باد کدام بود؟ گفت: از حزب آبادگران بودم، پس چون بر سر کار بیامدیم، گران تمام شده از آبادگران فقط آباد بماند که باد آن بر ما و الف آن بر مشائی ماند.
نقل است اول وزارت و دولت او آن بود که به بیابان همی رفت و در راه کله سری یافت، بر آن نوشته صم بکم عمی فهم لایرجعون، نعره ای بزد و بوسه بر آن کله می داد و می گفت: سر وزیر می باید که در دولت محو شود و ناچیز نماید، نه گوش بدارد که حرف مردم شنود، نه چشم بدارد که مخالفت دیگران بیند، نه زبان دارد که با کسی مخالفت نماید، نه دماغ دارد که بوی بد از اوضاع شنود، تا خواهد که الی الابد وزیر ماند.
نقل است که عزم حج کرد، در خیابان پاستور همی رفت تا شیخ رحیمی را بدید. پس گفت: چه داری؟ گفت: ده هزار دلار. گفت: به من ده و هفت بار دور من همی بگرد و حج تو این باشد، پس ده بار دور وی گردیده و به خانه بازگشته همی خواند.
بیت
الهی دورت بگردم، می رم اوپک برمی گردم
یه روز تو راه شیلات، وزیر نفت می گردم
پی دلبر می گردم، ته رهبر می گردم
نمی خواهم برمی گردم توانگرتر می گردم
شیخنا گفت هفتصد مرد عالم را پرسیدم از پنج چیز که خردمند کی است؟ و توانگر کی است؟ و زیرک کی است؟ و درویش کی است؟ و بصیر کی است؟ هر هفتصد تن یک جواب دادند. همه گفتند: خردمند آن که دنیا را دوست ندارد. زیرک آن است که دنیا او را نفریبد، و توانگر آن است که از دنیا چیزی نخواهد. و درویش آن که در دلش طلب زیادتی دنیا نبود، و بخیل آن است که بصیر آن که چشم بندد و دنیا بیند. پس پرسیدند: دنیا چه بود؟ گفت: هرجا که خارج بود، مثل دوبی و ترکیه و آمریکا و اروپا و آفریقا و آسیا و سایر دشمنان. پس پرسیدند چه کس خردمند و توانگر و زیرک و درویش و بصیر بود، گفت: آقا. پس دستمالی بدو دادند و به چند سال بمالید تا برق از آن به جهان برخاست.
از او جملات عالی نقل است، پس گفت “ تانکی یو وری ماچ، گاد مورنینگ”( ترجمه: صبحکم الله بالخیر والعافیه) و گفت: “ آی ام پیریزیدنت آف پاترولیون”( ترجمه: اینجانب ریاست اوپک گشته می باشد.) و گفت “ هذا عجیب و غریب”( ترجمه: موضوعات مختلف پیچیده می باشد.) و گفت “ بعد الاجلاس الاوبک البروات النیویورک ذهب بالسما”( ترجمه: بعد از اجلاس اوپک سفته بازی در نیویورک به اوج خود رسید.) و گفت “ آی ایز ز بست آپشون فور اویل میناستر، تو پروفیت عباس”( ترجمه: من مناسب ترین گزینه برای پست وزارت نفت هستم، به حضرت عباس) و از این قبیل معجزات از وی صادر شد، به کررات.
نقل است که چون دولت را شکاف افتاد، چنان شد که یکدیگر را می خوردند. غلامی دید خوشحال و خندان که در بازار همی رفت، گفت: این همه وزیر در تعب و فلاکت اند، چه جای شادمانی است؟ غلام گفت: مرا چه باک، که فاطی مرا از هر بلا نگه دارد تا او را الهام کنم و بدو الهام می کرد به هر یومی چند کرت. و این غلام همان بود که از دولت آزاد گشته و به خانه برنشسته بود.
نقل است چون خواست به وزارت نفت داخل شود، گفتند از نفت چه دانی و چه توانی؟ گفت: همه چیز دانم. گفتند: برگو تا بدانیم. گفت: چون طفلی بودم، نفت به چراغ همی ریختم تا روشن گردد. پس همگان گفتند: اوه! و بشکه ای بخریدم که شیر داشت و نفت در آن بود و از شیر نفت هم آمد. پس همگان گفتند: اوه اوه! و چون کبریت برکشیدم نفت بسوخت و چراغ افروخت. پس همگان گفتند: اوووووووه! و چون اوپک روی آن را سقفی باشد که بالا باشد و سقف تولید اگر ریزد، وامصیبتا، پس همگان از این همه حکمت بگفتند: بدجوری اووووووووووووه! و چون نفت فروشیم دلار دهند و اگر نفروشیم ندهند. پس همگان از این حکمت مدهوش گشته سه تن بمردند. و شیخ را صدارت امور نفت بدادند.
نقل است چون ملک الموت به سراغش آمد گفت فلان را بگوئید تا مرا غسل کند و آن شخص در سنگال همی بود، چون بازآمد گفت: وصیت او بیاورید. بیاوردند. ده میلیارد بانک را بدهی داشت، وام او بگزارد، گفت: شستن او همین بود. و شب او را به خواب دید که شاد و خندان بود. گفت: آن دنیا چه خبر است؟ گفت: خرتوخر است، مثل همان دنیا. و شیخنا را از این کرامات بسیار بود.