“سیاهترین قله آفریقایم / به چه میخندی؟ رنگم را نمیگوییم / از بختم میگویم، بخت / تنهاترین انسان این دنیای پر انسانم / سخن از روحم میگویم، روح / بیکسترین اولاد این کره خاکیم / قاهقاه نخند / حرف از شعرم میزنم، شعرم.”
چه سخت و دشوار است نوشتن از شاعری که انگشت بر ماشه تفنگ فریاد میفشارد تا در حنجره سکوت شلیک کند. (انگشت بر ماشه تفنگ فریاد نهادم / تا در حنجره این سکوت / شلیک کنم.)
نوشتن از شاعری که برایش صداقت شرط ورود به دنیای عشق و مملکت شعر است، کار را صد چندان سخت و دشوار میکند.
چگونه خواهی توانست در مملکت شعر قد برافرازی / اگر نتوانی به کلمه اعتماد داشته باشی؟ / چگونه خواهی توانست سر بر بالش عشق بگذاری و / نگران خواب خیانتی نباشی / اگر نگاه به تو اطمینان و اعتماد نبخشد؟
مارف آقایی (مارف ئاغایی) در دوم بهمن ماه ۱۳۴۳ در روستای وزنی منطقه سندوس از توابع شهرستان نقده به دنیا آمد، در مدرسه روستای محل تولدش تا کلاس پنجم را میخواند و سپس در سال ۱۳۵۶ به همراه خانوادهش به نقده نقل مکان میکند و تا دوم دبیرستان را نیز آنجا به مدرسه میرود.
پس از آن بار دیگر خانوادهاش به اشنویه نقل مکان میکنند و در سال ۱۳۶۲ زمانی که مارف در سال آخر دبیرستان مشغول تحصیل است، بازداشت میشود و بدون هیچ دادگاه و محاکمهای ۱۰ ماه از عمرش را در بازداشت سپری میکند.
کدامیک آزادتریم: / من / یا / پرنده قفس؟ / تنها یک وجب فاصله است میان / او و آزادی / طناب و گردنم.
این بازداشت ۱۰ ماهه، بعدها باعث میشود که وی پس از اخذ دیپلم و قبولی در کنکور نتواند از سد گزینش بگذرد و از تحصیل در دانشگاه محروم میشود.
از روزی که / چشمم از بند و / از زندان ترسیده / دروازه زندان این ترس به رویم / قفل شده.
علیرغم تمامی ناملایمات و مشکلاتی که در ایران، بر سر راه مارف قرار میگیرد، میماند، رشد و نمو میکند، او توان کوچ ندارد، او ریشه در خاک ندارد بلکه خود خاک است و راز ماندنش نیز همین است.
خاک را، / توان کوچیدن نیست. / این است راز ماندن همیشگی من / در این سرزمین.
با تاسیس انتشارات صلاحالدین ایوبی در ارومیه و آغاز به کار ماهنامه ادبی سروه به زبان کردی، مارف آقایی به انتشار اشعار و مقالاتش پرداخت و در سال ۱۳۶۷ به صورت رسمی به عضویت این نشریه درآمد.
مارف در سال ۱۳۷۵ به همراه چند نفر دیگر از همفکرانش برای بنیان گذاشتن هفتمین انستیتوی کردی جهان در تهران اقدام میکند و این کار با انتشار اولین شماره نشریه کردستان آغاز میشود، اما وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اجازه انتشار دومین شماره نشریه کردستان را نمیدهد و چند سال بعد نیز انستیتوی کرد در تهران برای همیشه تعطیل میشود.
مارف در آبان ماه سال۱۳۷۷ در مسیر بازگشت از مراسم تشیع جنازه فاطمه خانم همسر قاضی محمد در مهاباد در اثر سانحه رانندگی مرگ را همچون شعری سرود و برای همیشه سکوت کرد.
مارف همانگونه که خود گفته است، همانند برگ پاییزی، تنها یکبار در زندگی و در فاصله گریستن هنگام زایش و اشک زمان جان دادن، پرواز را تجربه کرد در مقبره الشعرای مهاباد به خاک سپرده شد، تا در خواب زیستن سرگردان نباشد.
تنها یک بار / پرواز را تجربه میکند / برگ: / در پائیز / از شاخه تا زمین / منهم تنها یکبار در زندگی / از گریستن زایش / تا اشک زمان جان دادن.
شعرهایی این شاعر بیتاب که در مجموعهای با نام “زمین سخت و آسمان دور” پس از مرگ زودهنگامش منتشر شد.
مارف آقایی از جمله شاعرانی است که تاثیر غیرقابل انکاری در جریان نوگرایی شعر کردی داشته است. او در شعرهایش تصویرگر تشویش و پریشانی انسان امروزی است که با طبیعت و سرشت به کلی بیگانه گشته، انسانی که از اصل خویش وامانده، تنهایی را برای خود برگزیده. او با دیدگاهی نو به سرشت و خلقت خود و جهان پیرامونش مینگرد، شعرهای مارف پیوندی ناگسستنی با طبعت دارد، با خواندن شعرهایش، انسان به اصل گمشده خویش بازمیگردد.
ابر: دوربین / صاعقه: فلاش / نمنم باران: / داروی ظهور / دل من هم:قاب. / آ…ی سرزمینم / فقط کمی / برای لبهایت / لبخند عاریه بگیر.
مارف در شعرهایش، از چگونه بودن و چگونه شدن سخن میگوید و با افکاری بلند به جنگ تفکرات حقیرانه میرود و به دنبال دنیایی نو و تولدی تفکری تازه در ذهن مخاطب است.
گورستان میهنم / صدها قبر دارد / منتظر جنازه. / زنده بودنتان را به اثبات برسانید. / وگرنه اینجا / چرت زدن نیز / جان دادن به حساب میآید.
مارف شاعر طبیعت است و نوحه و مویهاش، خوشحالی و شادیش، غم و اندوهش، و عصبانیتش همه و همه از همان جنس است، همه چیز در شعر مارف از سرشت سرچشمه میگیرد، نه تنها جملات، حتی کلمات نیز در شعر او آنقدر سحرگونهاند که جادویت میکنند، آنگاه که پایی در سرزمین شعرش میگذاری، جادوی کلمات دیگر رهایت نمیکنند، روحت به پرواز درمیآید و مجبوری بخوانی و بازهم بخوانی.
ابر میگرید / بر سر سیهپوش بیشه / نوحه باد، / میپیچد در / حنجره زنگ زده این دره. / شیهه میکشد: / اسب سرکش موج / برای مرگ چابک سوار دریا.
مارف علاوه بر اینها، در رویای بیداری ملتی است که سالیان درازی است در جنگ و کشتار و آوارگی روزگار میگذرانند و انگار در خواب شوم بیخبری از دنیایی به دور از جنگ خرناسه میکشند، برای همین فریاد میزند که “من تمام عمر خوابم را میفروشم / به یک ساعت بیداری”، او علاوه براینکه در شعرهایش، در آرزوی تغییری اساسی است، در همان حال رهبران کردها را به خاطر جنگداخلی و برادرکشی با دستانی خونآلود در مقابل آینه قرار میدهد و آنها را به محاکمه میکشد.
نزد انسانها که هیچ / نزد پرندگان نیز آبرویمان رفت / وقتی لکلک مهمان قلعه اربیل را کشتیم / نزد زندهها که هیچ / نزد درگذشتگان نیز آبرویمان رفت / وقتی مجسمه حاجی قادر کویی را / گلولهباران کردیم / پیش مردم که هیچ / نزد خودمان نیز آبرویمان رفت / وقتی با دست خونآلود / در مقابل اولین آئینهها ظاهر شدیم / نزد امروز که هیچ / نزد فردا نیز آبرویمان رفت / وقتی نشان دادیم، شهید قدر زندگی را ندانست و / به خاطر هیچ، خود را به کشتن داد.