بسیاری می پرسند که چرا در سالهای اخیر گرایش غالب بر ملی-مذهبی ها تکیه بر واقعیت ها شده و آنها از آرمان های خود دور شده اند. برای پاسخ به این سئوال، ابتدا این توضیح لازم است که دیگر در شرایط جامعه ایران مهم طرح خواسته ها نیست، بلکه مهمتر توانایی در تحقق خواسته و مطالبات است. اغلب ملی-مذهبی ها با چنین دیدی به مسائل جامعه ایران نگاه می کنند.
آرمان ها مشعل راهند ولی نقشه راه باید عملی و تاثیر گذار باشد؛ البته زمانی که در وادی سیاست و عمل اجتماعی هستی، چرا که وظیفه روشنفکر منتقد فرق می کند. اگر چه در ایران به راحتی نمی توان حوزه های فعالیت را تفکیک کرد، اما می توان عرصه ها را توضیح داد و تفاوت نقش ها را در هر فرد، زمانی که فعال سیاسی است و زمانی روشنفکر منتقد، بررسی کرد.
القصه اینکه آرمان موجب می شود به جنایتی صحنه نگذاری، در لجن سیاست کاری بعضی ها غرق نگردی، اما عمل آدمی در حد ممکنات است. در این مورد مصدق بزرگ نمونه و الگو است. اما چرا الگو است؟ او قربانی تغییر سلطنت قاجاریه به پهلوی شد. سال ها مغضوب رضاشاه بود، اما نخست وزیر پهلوی دوم شد؛سلطنت و درباری که با جنایت و سرکوب مردم بر جای ایستاده بود. این نظام مطلوب مصدق نبود، چرا که مصدق را آرمانی بود سترگ و بزرگ. اما او نماینده مجلس همین نظام شد و بعد نخست وزیر نظام مشروطه سلطنتی که البته دیگر مشروطه نبود. مصدق به قانون اساسی قسم خورده وحتی مطابق عرف زمانه دست بوسی هم کرده بود. او اما نشان داد که راهبرد خود را براساس توان جامعه انتخاب کرده نه آرزوی خود، چرا که وی با سلطنت پهلوی مخالف بود. او سالها تبعید و انزوا را تجربه کرده بود، اما به خاطر منافع مردم با کینه شخصی یا دید آرمانی با نظام مشروطه سلطنتی که پهلوی اول و دوم در عمل به قوانین آن عمل نکردند، برخورد نکرد. او توانایی و خواسته ها را هماهنگ کرد اما از آرمان خود برای رسیدن به خواسته های ملی بهره گرفت. در نتیجه آرمان را خرج راهی نکرد که بر توهم خود و دیگران بیفزاید. پس در راستای منافع ملی عمل نمود وتبدیل به مصدق بزرگ شد. . مَشعل راه هم شد؛ هم نقشه راه برای دورانی که باید چگونه رفرم کرد، هم برای آینده تدارک دید.
اما زمانه ما
کمتر کسی همچون مهندس سحابی را در منش و روش مصدقی دیده ام. او درک کرد که دموکراسی خواهان در ایران تعیین کننده نیستند، پس باید درچنین مسیری، نظریه توسعه را با دموکراسی همراه و در عین حال تلاش کرد که نیروی رفرم گرای حکومت در حد توان تقویت شود. او در این راه هم به توانایی خود و هم به توان خاتمی آگاه بود. بارها می گفت :درست است که برخی سخن ها را ما گفته ایم، هزینه داده ایم، اما اگر خاتمی رئیس جمهور آن را بگوید، تاثیر بیشتری دارد، حتی اگر ناقص بگوید. چرا که در دراز مدت زبان مردم به حاکمان باز می شود.
روش سحابی نشان می داد که با توان نیروی دموکراسی خواه آشنا است، پس تعامل او با دولتی که تحول را می پذیرفت، هم امری راهبردی بود، هم روشی مصدقی قلمداد می شد منتها به شرط حفظ اصول و آرمان ها.
البته امروز بسیاری از کسانی که مصدقی هستند، اگردر زمان وی بودند در مقابلش قرار می گرفتند. در این مورد مثال فراوان است.
در سال ۵۷ در احمد آباد کرج سه نفر سخنرانی کردند که نماینده دو سازمان مهم آن زمان بودند آنان علل شکست مصدق را تکیه به بوژوازی دانستند و راه ممکن در ایران را در عمل یکسره کردن قدرت به نفع خلق ها دانستند. بعد اما دیدیم که نتیجه یکسره کردن قدرت به نفع خلق ها در عمل به نفع چه جریانی تمام شد.
سخنران سوم آن مراسم طالقانی دنیا دیده بود که صدایش همانند مصدق در آن زمان گم شد. او دعوت به اعتدال در روش کرد، بر بینش ها احترام گذاشت، کسی را افراطی ندانست و بر کاشانی خرده گرفت که در برابر مصدق ایستاده بود. اما برخی از جریانات وی را به جایی رساندند که هم خسته و نالان از رفتارها شد و هم به حکومتیان گفت شما را شورا ها را بر پا نمی کنید؟ در مورد جریانات سیاسی آرمان گرا واژه تند “جوجه” را به کار برد. در باره حکومتی ها گفته بود این ها منتظر بهانه هستندتا فضا را ببندند و به جوانان هم گفته بود که شما بهانه به دست آنان ـ حکومتیان ـ ندهید که دادند.
بی گمان در تاریخ معاصر ما بارها تجربه تلخ عدم محاسبه میان توانایی و خواسته هااز سوی نیرو های آرمان گرا تکرار شده و باز می شود، که نتیجه اش می شود یکی داستان های پر از اشک و آه، هر چند به باز خوانی انتقادی و راه گشا از گذشته منجر نمی شود. نقد های اشک و آهی به دلیل تعصب فراوان به نفی های تند و تیز ـ نه نقد های موثرـ از هم منجر می شود که هر فرد را به کوچک ترین اشتباه، به خیانت و جنایت متهم می کند.
فرق نفی های اشک و آهی با نقد های انتقادی آن است که درنفی های اشک و آهی فقط میراث دار غم دار گذشته می شوی و انگیزه برای انتقام یا تلافی پیدا می کنی و به نقد و بررسی خود نمی پردازی که اوج آن را در رفتار سازمان مجاهدین خلق ایران می توان مشاهده کرد. در اندازه های پائین تر هم همه جریانات سیاسی را در بر می گیرد که در این مورد خطاهایی دارند. به عنوان نمونه برخی از دوستان مصدقی که طیف گسترده ای هم هستندو به تجربه مصدق به عنوان اسطوره نگاه می کنند. در حالیکه تجربه مصدق به عنوان درسی بزرگ افتخار آمیز و در عین حال قابل نقد بررسی است. در این راستا باید گفت:
۱ - شرایط زمانه به ما می گوید که جریانات دموکراسی خواه در ایران تعیین کننده نیستند. این باور بسیار مهم است و مناقشه در آن می تواند به بحثی اصولی منجر شود که نتیجه اش مهم است. با این وصف کمتر نیرو و جریانی را مشاهده می کنیم که به این بحث دامن بزند تا بتوان به راهبردی موثر برای نیروی تعیین کننده شدن دموکراسی خواهان نائل آمد. چرا که نیروی های دموکراسی خواه در ایران، و حتی در منطقه، موثر هستند و اگر درست رفتار کنند به دموکراسی یاری می رسانند. آخرین آن واقعه مصر بود که محمد البرادعی تصریح کرد که در عمل بازیچه ژنرال ها شده است، ودلیل آن کوتاه نظری اخوان المسلمین و سادگی سکولارهای مصری بود.
۲- ما در دوره انقلاب و سرمشق آن زندگی نمی کنیم، دوره اصلاحات و رفرم هم قاعده برخورد خود را دارد. مشی زمانه را ما تعیین نمی کنیم، بلکه عوامل ویژه ای در آن تاثیر می گذارد که نیروی دموکراسی خواه باید آن را درک کند. در غیر این صورت نقش درستی در تحولات بازی نمی کند.
۳- دموکراسی خواهان برای تعیین کننده شدن در جامعه نفت زده و دولت نفت فروش، به جامعه مدنی قوی نیاز دارند و این راه هموار نمی شود مگر اینکه بتوانیم بخشی از حکومت در ایران را تا میزانی و به اندازه هایی همراه جریان دموکراسی خواه و جامعه مدنی بکنیم و یا به اقتضای منافع این جناح حکومتی، آنان حاضر به همراهی جامعه مدنی شوند. البته حکومتی ها هم ناز و مشکلات و توهمات خاص خود را دارند که در دوران اصلاحات در اصلاح طلبان دیدیم، اما چاره ای نیست، هر کس طاووس خواهد، جور هندوستان کشد.
۴- دموکراسی خواهی اگز در این سرمشق زمانه، وارد بازی نشود به عنوان نیروی مطرحی که می تواند انتقاد کند باقی می ماند و به میزان درک خود از واقعیت، یا مانعی برای تحول می شود، یا به آن کمکی غیر موثر می کند.
۵- در همین انتخابات اخیر هر جریانی می تواند هم میزان نقش خود را در همراهی و یا مخالفت با رخدادها ببیند و هم تاثیر خویش را ملاحظه کند. هم نیرو های دموکراسی خواه خارج از کشور می توانند توان خود را محاسبه کنند، هم نیروی های داخل کشور.
۷- اگر در مورد میزان توان خود و سرمشق زمانه هم تحلیل شویم، دموکراسی خواهان داخل و خارج از کشور می توانند نیروی موثری شوند. در همین راستا می توان به سئوال آغازین این مقال برگشت و گفت به نظر می رسد ملی-مذهبی ها هم می توانند به این ترتیب در زمره جریاناتی قرار می گیرند که با تمام نقاط ضعف خود، توانسته اند در تحولات سال های اخیر نقش معینی را به نفع دموکراسی خواهی در ایران ایفا کنند.
۸ - آخر اینکه بی گمان این درک درست و راهبردی در میان ملی-مذهبی ها در مورد “نیروی موثر بودن” برخی از کاستی های آنان را توجیه نمی کند.