البته وقتی کسی مثل مش قاسم باشد و دم به دم دائی جان ناپلئون بدهد و به او اصرار کند که در جنگ کازرون و ممسنی چه اتفاقاتی رخ داده، آدم هم که منظورم دائی جان ناپلئون باشد، کم کم باورش می شود که خودش در جنگ کازرون بوده و خودش به پیشانی الله مرادخان شلیک کرده. حالا اینکه اصلا دائی جان در همه عمرش کازرون رفته یا نه، موضوع دیگری است و اینکه مش قاسم در تمام عمرش جز غیاث آباد و قم و تهران جایی را ندیده هم موضوع دیگری است. راز قضیه در این است که وقتی یک جمع توافق می کنند که در گذشته چیزهایی اتفاق افتاده که واقعا اتفاق نیافتاده و چیزهایی اتفاق نیافتاده که واقعا اتفاق افتاده، اصل موضوع است.
مثلا همین داستان خرداد ۸۸ که واقعا معلوم نیست که در خرداد اتفاق افتاد یا در مرداد یا اصولا در ۸۸ اتفاق افتاد یا در ۷۸ یا ۶۸ و اینکه آیا در ایران رخ داد یا در تگزاس یا لاس وگاس، همه اینها چیزهایی است که هر کسی می تواند برایش یک تاریخچه بنویسد. اصلا گاهی اوقات آدم یادش می رود که انتخابات برگزار شد، یا جنگ سوم جهانی رخ داد، یا جشن تولد جورج سوروس در لاس وگاس بود، یا جنگ سوم ایران و روس بود و اصلا معلوم نمی شود که آن اتفاقی که در سال مذکور رخ داده چی بوده؟ چیزی که ما یادمان است و سندش هم موجود است، این که انتخاباتی برگزار شد، شب هم نتیجه ای اعلام شد که عده ای فکر می کردند این نتیجه تقلبی است. از فردای آن روز عده ای به خیابان رفتند و فریاد زدند رای منو پس بده. روز ۲۵ خرداد هم سه میلیون، یا شاید دو میلیون، حداقل یک میلیون نفر راهپیمایی کردند و بدون سروصدا خواستار رای شان شدند. اینها را ممکن است ما به چشم خودمان ندیده باشیم، ولی عکس و سند و فیلمش موجود است.
ولی وقتی سردار فیروزآبادی پهناورترین سردار می گوید که “اقدامات اعتراضی در کودتای انتخاباتی ۸۸ بی شباهت به کارهای شمر و همدستانش در کربلا نبود.” آن وقت باید فکر کنیم ببینیم اصولا چطوری شد که یک راهپیمایی تبدیل به کودتا شد؟ چه کسی کودتا کرد؟ اصولا کودتا چی هست و چرا هست؟ چطوری می شود که بقول سردار قاسمی که تعداد مردم را دو میلیون نفر شمرده بود و حسین شریعتمداری که تعداد مردم را پنج هزار نفر ارزیابی کرده بود، چطوری با چهار تا دستبند سبز و شال و پیراهن سبز کودتا کردند؟ اصلا اگر پنج هزار نفر بودند چطوری شش هزار نفرشان دستگیر شدند؟ اگر سه میلیون نفر بودند چطوری کودتا کردند؟ حتما سه میلیون نفر حداقل یک میلیون تانک داشتند، این وقت سال یک میلیون تانک را از کجای ممسنی پیدا کنیم.
و از آن مهم تر این که چه چیزی در سال ۸۸ شبیه واقعه کربلا بود؟ آیا آن سه میلیون نفری که برای اعتراض به انتخابات به خیابان آمدند چون سه میلیون نفر بودند، شبیه سی هزار نفر اشقیای شمر هستند؟ آیا احمدی نژاد چون در میدان ولی عصر سخنرانی کرده بود، کارش شبیه سخنان حضرت ابوالفضل است؟ آیا چون طرفداران احمدی نژاد معترضان را کشتند و دستگیر کردند و به زندان انداختند، کارشان شبیه امام حسین است که شهید شد؟ آیا چون میرحسین و زنش در خانه محصور شدند، پس نتیجه می گیریم که احمدی نژاد مثل امام حسین و خواهرش پروین خانم شبیه حضرت زینب است؟ آیا کشته شدن ندا آقا سلطان و سهراب اعرابی شبیه کارهای سپاهیان شمربن ذی الجوشن بود؟ در این وسط خبرنگاران بی بی سی چه نقشی در واقعه کربلا داشتند؟ اصلا چطوری شد که سپاهیان شمر و یزید از امام حسین شکست خوردند و توسط آنان دستگیر شدند. البته که ما خوشحال می شویم که امام حسین بزند پدر شمر را در بیاورد، ولی در واقع که این اتفاق نیافتاده، چه چیزی به چه چیزی این وسط شبیه است؟
البته باز خدا خیرش بدهد این سردار فیروزآبادی را که دامنه تخیل اش در همین حدود فعال است، اظهارات آقای عزت الله خان ضرغامی را کجای دلمان بگذاریم که گفته است: “سال ۱۳۸۸ شبکه های ماهواره ای به مردم آموزش ساخت بمب اتم می دادند.” من خیلی درباره این جمله فکر کردم و اینکه واقعا آقای ضرغامی منظورش به کدام برنامه شبکه های ماهواره ای بود که به مردم آموزش ساخت بمب اتم می دادند؟ اصولا ساخت بمب اتم را چطوری می شود توی تلویزیون آموزش داد؟ البته من خودم که به چشم خودم ندیدم، ولی همیشه فکر می کردم که این برنامه “بفرمائید شام” شبکه من و تو فقط آموزش آشپزی نمی دهد، حتما یواشکی و بطوری که فقط عاقلان بدانند که البته این عاقلان شامل آقای ضرغامی هم می شود، روش های غنی سازی را هم می گوید. یا مثلا همین برنامه “نوبت شما” ی بی بی سی بارها من خودم که نشنیدم ولی کسانی که شنیدند متوجه چیزهایی مثل اورانیوم یا آب سنگین یا دست به آب توی آن شده بودند. البته بگذریم از دوست عزیزما که الآن چهار سال و هر سال ۳۶۵ روز دارد آموزش انواع بمب و موشک را می دهد و برخی از مخالفانش می گویند اصولا نصف بمب هایی که در کره شمالی ساخته می شود از روی دستورالعمل های اوست.
خدا به سر شاهد است، من خودم با همین گوش خودم از آقای احمدی نژاد شنیدم که یک دختر شانزده ساله (اولش گفت سیزده چهارده ساله بعد کمی حیا کرد و شانزده سال را پذیرفت) در حیاط خانه شان غنی سازی اورانیوم می کرده، عده ای خواستنند بگویند لابد با شیلنگ معمولی و لوله آزمایشگاه.اما متاسفانه چون در موقع ماه عسل با جنتی این حرف را زده بود کسی جرات نکرده بود بگوید به همان جای دروغگو. اما به هر حال لزومی ندارد که همه مثل آقای ضرغامی فقط حرف بزنیم، یک بار هم فکر کنیم که آن دختر معصوم شانزده ساله، هر چقدر هم شیمی و فیزیک اش خوب باشد، تا وقتی کسی آموزش نداده باشد نمی تواند هسته ای را فن آوری کند خود به خود. اصلا مگر کشک است، در کره شمالی که اگر شوهر عمه آدم بدون احساس دست بزند، یا دست کم بزند، با احساسات دست نزند، می دهند موش بخوردش، بمب اتمی می سازند، آن هم در شرایطی که اصلا تلویزیون شان فقط برنامه های ساخت تانک و کاتیوشا یاد می دهد، این دختر هم با چه مصیبتی رفته استفاده خوب و صلح آمیزش را از برنامه ساخت بمب اتمی ماهواره ها کرده. مگر همه مثل این دختر شانزده ساله می شوند که وقتی می خواهد اورانیوم غنی سازی بکند، از ولی خودش اجازه می گیرد. بقیه که این طوری نیستند، همین الآن یک ایست بازرسی بزن بغل، بگذاری و درست ماشین مردم تهران را بگردی، کم کم هر شب ده پانزده کیلو اورانیوم ۶۰ درصد پیدا می کنی. حالا دستور ساختش را یا کامبیز حسینی در برنامه پارازیت داده، یا قبلا لونا شاد داده که اسمش هم مثل ماهواره های روسی است لونا، و معلوم نیست الآن کجا رفته است، و قبلا در صدای آمریکا در قالب اخبار هنری آموزش تولید بمب اتم می داد.
یعنی فکر کنید کشور از چه وضعی نجات پیدا کرد، یک طرف احمدی نژاد و ۷۲ تن، این طرف شمر بن ذی الجوشن و موسوی و رهنورد و کروبی و سپاه سی هزار نفره اشقیا و تازه نه با تیر سه شعبه و گرز و کمان، با بمب اتمی که هر روز دوست ما نحوه ساختش را توضیج می داد. و همه اینها در شرایطی که روز عاشورا، در سال ۱۳۸۸، این طرف سپاه کفر، آن طرف سپاه اسلام، وسطش هم هی اسب حضرت عباس می رفت از روی مردم رد می شد و دوباره دنده عقب می گرفت، آن هم در چه شرایطی؟ در شرایطی که بقول حاج آقا طائب: “معترضان سال ۸۸ آبجو صلواتی توزیع می کردند.”
البته من نمی دانم واقعا چطوری آبجوی صلواتی توزیع می کردند، و چرا آبجو؟ مگر لاس وگاس بود یا کنسرت مدونا بود که آبجو توزیع می کردند؟ اصلا در کشوری که ۳۵ سال است که الکل بکلی قدغن است، و دولت احمدی نژاد مشارکتی ها را در مراسم دعای کمیل دستگیر می کرد، وسط خیابان چطوری آبجوی صلواتی توزیع می کردند؟ اصلا آقای طائب فرق آبجو و عرق و ویسکی و شراب را می داند؟ در روزی که دو سه هزار نفر آدم دستگیر شدند، چرا حتی یک نفر به عنوان آبجو توزیع کن، یا حتی به عنوان دربازکن جنبش سبز معرفی نشد؟ و اصولا چطور می شود خبری به این مهمی مثل توزیع ساندیسی آبجو صلواتی را چهار سال دیر اعلام کنند؟ این چه کشوری است که حاکمانش ۷۲ نفر هستند در مقابل سی هزار نفر که هم بمب اتم دارند هم آبجو. اصلا این چه ذهنیتی است که می تواند چنین تصوری داشته باشد؟ یا مثلا وقتی فلان فرمانده سپاه وقتی در توصیف فساد در کشور گفته بود که دهها نفر همزمان توی باغ برهنه می شوند و با هم رابطه جنسی برقرار می کنند، این فرمانده سپاه چه کودکی را پشت سرش گذاشته و اصولا چطوری شده که به اینجا رسیده است؟
البته حمید رسائی نماینده مجلس درباره واقعه نهم دی گفت که « مردم از فتنه گران خواستند که به باغ های پسته شان بازگردند.» فتنه گران هم که بمب اتمی خورده توی جیب شان بود و آبجوی صلواتی هم در لیوان های بشکه ای داشتند می خوردند، می گفتند نخیر، ما پسته را فقط با آبجوی صلواتی می خوریم، وگرنه اصلا بی خیال. از آن طرف نیروی انتظامی هی این فتنه گران را از پل پائین می انداخت و با اسب از روی شان رد می شد، از آن طرف فتنه گران آبجوی صلواتی می خوردند و می رفتند بالای پل.
مشکل مملکت که یکی دو تا نیست، وقتی نیروی انتظامی اعلام می کند نیم میلیون نفر در ایران اسلحه با مجوز دارند، دو میلیون نفر معتاد دائمی و چهار میلیون نفر مصرف کننده تفریحی مواد مخدر هستند، طبیعی است که مردم کشور باید ساخت بمب اتم از تلویزیون یاد بگیرند و توی خیابان هم برای اعتراض آبجوی صلواتی پخش کنند. یادمان باشد که ما تنها کشوری هستیم که دو میلیون جمعیتش برای تفریح در تهران و مشهد هروئین و شیشه می کشند، بعد برای کنسرت می روند استانبول و دوبی. من البته با این وضع مخالفم، ولی من یک نفر چه کاری از دستم ساخته است، من دو تا بمب اتم دارم، اینها را همین امروز می اندازم توی کوچه، ولی بقیه را چکار کنیم که همه مردم دارند؟ آن وقت می گویند چرا فلان مداح عاشورا ششلول می بندد؟ مداح بدبخت چکار کند؟ بالای منبر فحش ناموسی می دهد و تشبیهات پورنوگرافیک می کند، می گوئیم نکن، با دوست دخترش تریاک می کشد و فیلمش منتشر می شود، می گوئیم نکن، در مجلس می زند تو سر بچه اش برای گرفتن حق البوق و هی به مردم می گوید میاندازمت بیرون ها… یعنی ورزش باستانی با اسم و یاد مظلوم کربلا و بعد هم پیرهن پسرک بیچاره اش را پاره می کند در نوحه خوانی که داغ ها را بیشتر کند حالا دو تا تیر هم که در نکند که دق می کند. یک عقد غیرلازم نکند که… یک زنای مختصر…. بگذریم.
البته هنوز هم به اندازه بیست سانت جای شکرش باقی است، فکر کنید ده سال دیگر درباره وقایع خرداد ۸۸ چه خواهند گفت که اصلا همه دعوا از آنجا شروع شد که میرحسین موسوی می خواست کنسرت موسیقی راک برگزار کند در میدان آزادی و اعضای گروه اش رضا خاتمی( گیتار)، احمد زیدآبادی( کی بورد)، عیسی سحرخیز( پرکاشن)، بهزاد نبوی( درامز) بودند. در این کنسرت که روز عاشورا برگزار شد، صد هزار نفر مست کرده بودند و می رقصیدند، بعد این افراد همگی سوار هلی کوپتر و هواپیما و تانک شدند و در حالی که به سمت روسیه در حرکت بودند، جنگ جهانی شروع شد و در همین حال محمود احمدی نژاد به عنوان نماینده سازمان ملل وارد شد و کنترل اوضاع را به دست گرفت. البته چیزهای دیگری هم خواهند گفت که من اصلا رویم نمی شود حرفش را بزنم و اصلا شوخی اش هم قشنگ نیست.