اعدام نوجوانان، از لایحه تا بخشنامه

آسیه امینی
آسیه امینی

تاکنون بحثهای زیادی در مورد سن مسوولیت کیفری کودکان ونوجوان – هم دختر و هم پسر- و نوع مجازات های ایشان در ‏رسانه ها و نیز در محافل حقوقی و حقوق بشری و حتا در مجلس شورای اسلامی مطرح شده است. عجیب اینکه وقتی ‏خواسته های عمومی، در گستره وسیعی از جامعه مطرح شده و ابعاد سیاسی به خود می گیرد، به جای رسیدن به راه حل ‏های حقوقی و قضایی، شاهد ابراز واکنشهای سیاسی از سوی مقامهای ذیربط هستیم. این راه حل ها در حالی این روزها ‏مطرح می شود که در لایحه پیشنهادی قوه قضاییه در خصوص رسیدگی به جرایم اطفال، که از سوی دولت هشتم به مجلس ‏تقدیم و کلیات آن نیز در سال 85 تصویب شد نیز، بدون اشاره به تفاوتهای ماهوی قصاص و اعدام در مباحث حقوقی ایران، ‏برای مجازاتهای اعدام و حبس ابد، جایگزین پیشنهاد شده است. ‏

‎ ‎سخن بی تبصره‏‎ ‎

هفته گذشته دو اظهار نظر از یک مقام مسوول قضایی، شائبه هایی را در بین رسانه ها منجر شد. این اشتباه از آنجا ناشی ‏می شد که اصطلاح حقوقی قصاص، در بین اهل فن در داخل ایران، با مفهوم عام آن یکی نیست. زیرا در حقوق اسلامی، ‏اصطلاح قصاص جزء حقوق عمومی محسوب نشده و از این رو افراد (اولیاء دم) در مورد آن اختیار برای دستور به اجرا ‏شدن یا اجرا نشدن حکم –مرگ- دارند. در حالی که اعدام، جزء حقوق خصوصی افراد محسوب نمی شود. برای عموم ‏مردم، این دو نه از نظر کیفت جرم، که از نظر کیفیت مجازات، یک معنی دارند. ‏

این اصطلاح خاص، پیش از این نیز از سوی دکتر علیرضا جمشیدی، سخنگوی قوه قضائیه به کار برده شده بود. وی نیز ‏قبلا در یک مصاحبه مطبوعاتی بین قصاص و اعدام تفاوت قائل شده و به این نتیجه رسیده بود که در کشور ما افرادی که ‏در زیر 18 سالگی مرتکب جرم می شوند، اعدام نمی شوند، بلکه کسانی که مرتکب قتل می شوند، حکم قصاص دریافت ‏می کنند. این سخن نیز البته با واقعیات بیرونی اندکی متفاوت یادر تناقض است. زیرا از سال 83 تا کنون، حد اقل سه مورد ‏اجرای حکم اعدام به دلایلی به جز قتل صورت گرفته است. دلایل اعدام این سه فرد، فحشا (تن فروشی که با اقرار فرد ثابت ‏شد)، لواط ( که با شهادت شهود ثابت شد) و یک مورد نیز ظاهرا مربوط به قاچاق مواد مخدر بود که در اخبار نسبت به آن ‏توجه بیشتری نشد. اما مهمتر اینکه در این چهار سال ( یعنی درست از یک سال پس از نخستین بخشنامه ممنوعیت اعدام ‏زیر 18 ساله ها توسط ریاست قوه قضائیه تا کنون)، دستکم دو مورد نیز اجرای قصاص، در زمانی رخ داده است که ‏متهمان، از سن مسوولیت کیفری یعنی 18 سال- چنانچه رسم محاکم قضایی ایران شده است- عبور نکرده بودند و در زیر ‏‏18 سالگی (عاطفه در 16 سالگی و محمد حسن زاده در 17 سالگی) به قتل رسیدند. ‏

بنابراین جای این نقد باقی است، که اولا چرا نظارت قضایی بر محاکم، در حدی است که تخلف – نه فقط از دستور و بخش ‏نامه که از نص صریح قانون – بدین راحتی امکان پذیر است ( از این منظر کلیه اعدام هایی که زمان ارتکاب جرم توسط ‏فرد محکوم شده در زیر 18 سالگی رخ می دهد غیر قانونی است). دوما چرا با وجود دلایل کافی مبنی بر تخلف های ‏قضایی در اجرای حکم زیر 18 ساله ها، چه آنها که زیر 18 سالگی حکمشان اجرا شد و چه کسانی که به دلایلی به جز ‏قصاص اعدام شدند، اصرار در انکار اجرای این احکام دارند؟

و از همه مهمتر اینکه چرا وقت سخن گفتن با عموم مردم که با اصطلاحات فقهی و حقوقی آشنایی ندارند، با به کار بردن ‏این اصطلاحات، سبب ایهام در افکار عمومی و احتمالا امید کاذب خانواده های این محکومان نوجوان می شوند؟ در خبر ‏اول که خبرگزاری جمهوری اسلامی آن را منتشر کرد، تاکید شده بود که متهمان زیر 18 سال “با هر درجه از جرمی که ‏مرتکب شوند، به استناد قوانین موضوعه ایران اعدام نخواهند شد. این سخن تبصره یا استثنایی در بر نداشت. هیچ توضیحی ‏در مورد نوع جرایمی که افراد زیر 18 ساله مرتکب شده اند از جمله قتل، یا جرایم دیگری که حکم اعدام دارند، داده نشده ‏بود، با این وصف، این تاکید نیز سه روز بعد از ایراد آن، مشمول استثنای “حقوق خصوصی اولیای دم” قرار گرفت. وقتی ‏یک سخن در جمعی رسانه ای بدون ذکر استثناها و تبصره ها ایراد می شود، معنایی که از آن استنباط می شود، جامع بودن ‏آن است. ‏

‎ ‎چرا بخشنامه؟‎ ‎

تجربه سخن گفتن از صدور بخشنامه هایی همراستا با مواضع حقوق بشری، در کارنامه هفت سال گذشته قوه قضاییه کم ‏نیست. در سخنان و مصاحبه های مدیران قضایی، بارها شنیده ایم که این قوه، در تلاش برای اصلاح قوانین، یا بهبود ‏اجرای قوانین است. و از یاد نبردیه ایم سخن ریاست این قوه را که در زمان تحویل این مسند، از قوه قضائیه به عنوان ‏خرابه ای نام برده بود. یکی از مهمترین وظیفه های قوه قضائیه ارائه لایحه های اصلاح قوانین به دولت است که دولت آن ‏را پس از بررسی به مجلس تقدیم می کند. ‏

در صورت تبدیل نشدن این لایحه ها به قانون، بخشنامه ها و دستورهای مدیران قضایی ممکن است در تناقض با قانون قرار ‏گیرد. به طور مثال وقتی در جرایم کیفری، قانون به قاضی صادر کننده رای، اجازه می دهد که از زمان صدور رای، در ‏صورت هر گونه اختلالی، خود نقش قاضی اجرای احکام را نیز بازی کند (ماده283 آیین نامه دادرسی کیفری). در این ‏صورت دستور توقف اجرای حکم، در تعارض با قانون است و هر قاضی، برای اجرای یکی از این دو دستور، که یکی ‏قانون و دیگری دستور مافوق است، باید از آن دیگری عدول یا تخلف کند. ‏

از سویی احکامی که منجر به اعدام یا قصاص افراد می شوند، بدون رای و امضای مستقیم ریاست قوه قضائیه، امکان اجرا ‏نمی یابند. بنابراین استیذان یا اجازه نهایی این اعدامها را شخص رئیس قوه قضائیه صادر می کنند. سوال دیگر این است که ‏به جای صدور بخشنامه هایی که اگر چه درجای خود نشان دهنده نگاه مثبت مقامهای قضایی به موازین حقوق بشری است، ‏آیا نمی شود از اقدام به امضای اعدام نوجوانان، اجتناب کرد؟ ‏

‎ ‎سرنوشت لایحه اطفال‎ ‎

بخشی از سخنانی که امروز در قالب بخشنامه مذکور اهمیت یافته و واکنشهای رسانه ای را به دنبال داشته است، در سال ‏‏83، و در قالب لایحه رسیدگی به جرایم اطفال به هیات دولت و از آنجا به مجلس شواری اسلامی فرستاده شد.‏

در این لایحه نیز اگرچه سن مسوولیت کیفری بتصریح، مشخص نشده، اما در ماده 33 آن آمده است : درباره نوجوانانی که ‏سن آنان بیش از پانزده سال و تا هجده سال تمام خورشیدی است، مجازاتهای زیر اجرا می شود : ( بند3)- نگهداری در ‏کانون اصلاح و تربیت از دوسال تا هشت سال در مورد جرایمی که مجازات قانونی آن حبس ابد یا اعدام باشد. ‏

بدین ترتیب، در لایحه ای که کلیات آن در سال 1385 به تصویب مجلس هفتم رسید و باقی سرنوشت آن تاکنون با سکوت ‏مجلسیان، روبرو شده، نیز بند یا تبصره ای مبنی بر نوع مجرمیت و نوع محکومیت نوجوانان، مشخص نشده و تنها از ‏جایگزینی حداکثر هشت سال زندان، به جای اعدام یا حبس ابد، سخن به میان آمده است. ‏

تفسیر چنین ماده ای از لایحه نوشته شده قوه قضائیه با وجود اتفاقات اخیر به چه گونه است؟ و وقتی در ماده 33 لایحه ‏دادرسی جرایم اطفال، سخن از محکومان به اعدام یا حبس ابد می رود، آیا باید این محکومان و نوجوانان محوم به قصاص، ‏تفاوت قائل شد؟ در این صورت چرا برای محکومان به قصاص جداگانه، شرایط و ملاحظاتی در نظر گرفته نشده؟‏

در وجهی دیگر، آیا نبودن تفاوت در این ماده مهم لایحه، بدین معنی نیست که در نگاه اولیه نویسندگان لایحه دادگاه های ‏اطفال نیز تفاوت بین محکومان به مرگ، از نظر حقوق خصوصی و عمومی معنی دار نبود بلکه از نظر نوع و کیفیت ‏اجرای حکم این اهمیت وجود داشت؟

و ما- مردم- کدام را باید باور کنیم؟ اگر اراده ای قصد حمایت از فرزندان نوجوان این مرز و بوم را دارد، چرا از راه ‏اصولی و قانونی وارد نشویم؟ و اگر این امر با وجود اختلاف نظرهایی که می دانیم وجود دارد، امکان پذیر نیست، چرا با ‏ایراد سخنان امید بخش، ذهن افکار عمومی را به راهی که روا نیست می کشانیم؟ ‏