فیلم ندهید، همین!…
هان، ای اهالی سینما، عجب از شما، از شما که دیر زمانی ست چشم هایتان را به دیدن قیچی سانسور عادت داده اید، گوشهایتان را آماج عربده های تهمت و افترا قرار داده اید و قلبهایتان را از تپش برای یاران دربندتان بازداشته اید.
عجب از شمایان که خاموشی پیشه کرده اید و دریچه ی دلهایتان را به گرهی کوربسته اید، شما که خط کشی های خودی و ناخودی را تاب آوردید. شما که سیاست های دوگانه ی وزارت ارشاد را در ممیزی و نظارت بر فیلمهایتان دیدید، اما از اعتراض و حق جویی کناره جستید. شما که توقیف مجلات سینمایی را نظاره کردید و خود را در خواب زمستانی و سنگینتان فروبردید. شما که وقتی “جعفر پناهی ” و “رامین پرچمی” در بند جور شدند، لب از لب نگشودید و راه استبداد را برای تاخت و تاز به سینما و سینماگر هموار ساختید. انگار، شطرنج سینمای ایران تنها پناهی و پرچمی را داشت که با اسیر شدن آنها، همگی مات و حیران شدید.
آی، آقایان و بانوان سینما پیشه! ای شمایی که در قبال آن کارگردان تحت الحمایه ی حکومت که سینمای ایران را “ فاحشه خانه ” و بازیگران زن ایرانی را “ فاحشه” نامید، تغافل و بی اعتنایی گزیدید، آیا توقع واکنشی مقتدرانه به این توهین ناموسی از سوی شما و بانویی که فریاد فمینیسم اش گوش فلک را پر کرده، آنقدر دست نیافتنی بود؟ در این وانفسا تنها واکنش علنی را “عزت الله انتظامی” و شش بانوی سینماگر داشتند و دیگرانتان منفعت را باز هم در سکوت دیدید.
آیا نمی شد از شما امید یک موضع حداقلی در برابر اتفاقات حداکثری میهن خودتان داشت؟ انتظاری نبود که وارد سیاست شوید و آن کشتار و شکنجه ی جوانان سبز را محکوم کنید، اما چگونه روزه ی سکوت شکستید و سوگوار” لولو”های خونین بحرین گشتید؟
اما حالا “خانه ی سینما” منحل شده است، زمزمه های اعتراض های نوشتاریتان از گوشه و کنار به گوش می رسد، زمزمه هایی که تا غوغا و هیاهو نشوند، انعکاسی نخواهند داشت. آری، تا زمانی که ارتعاش خشمگین نوایتان این سکوت یخی را نشکند، ماوایتان همچنان در حصر خواهد ماند، که قفلهای مهر شده بر در کاشانه ی شما را هیچ کلیدی جز فریاد یک صدایتان نمی گشاید.
ما، مردم ایران، باصدای بلندمی پرسیم: مسعودکیمیائی چرانیست؟ بهرام بیضایی چرا در خارج سکوت کرده است؟ ناصر تقوایی کجاست؟ از داریوش مهرجوئی چه خبر؟ عباس کیارستمی چرا پیدایش نیست و بقیه کجایند “ نکند دارند با وزیر فالوه می خورند”؟
تا آن پرنده های اساطیری بلورینتان همراه سیمرغهای غبار گرفته ی “ بهمن فرمان آرا”، بال نگشایند و بر سر آن وزارت هنر ستیز آوار نشوند و تا آن جشنواره ی حکومتی تحریم نشود و “فجر” ش به تاریکی شبانگاهی بدل نشود، ستونهای خفقان و سانسور به لرزه درنمی آید.
پیش رویتان آینه ای بگذارید و در خویش نیک بنگرید، مگر دیگر بالاتر از این سیاهی هم رنگی هست؟ تا کنونتان به غفلت گذشته است، بیدار شوید و سکوت خود را بشکنید، از ارائه ی هنرتان به وزارت ضد فرهنگ و اندیشه کش، سرباز زنید که این هنر امانتی در دست شماست، تا هنوز فرصتی باقی ست آرامش را به آشیانه ی سیمرغ هایتان بازگردانید.