در هوای چندین اتاق

نویسنده

» سرزمین هرز

بیلی کولینز

ترجمه‌ی محمدصادق رئیسی

سرزمین هرز  به شعر جهان می‌پردازد

 

ماهگیری در ماه ژولای بر روی ساسکوهانا

هیچ گاه بر روی ساسکوهانا ماهیگیری نمی‌کنم

یا برای آن موضوع به رود خانه های دیگر نمی‌روم

این را با راستگویی تمام می‌گویم

نه در ماه جولای و نه در ماه دیگری

بگذاریدشادمانی کنم اگر شادمانی باشد

ماهیگیری در ساسکوها نا را می‌گویم

بیشتر چیز شایسته‌ای پیدا می‌کنم

در اتاقی آرام به سان این اتاق

بر روی دیوار نگاره‌ای از یک زن است

روی میز پیاله‌ای نارنجی

رویداد مهم و آزار دهنده‌ای را بوجود آورده است

ماهگیری در رودخانه ساسکوهانارا

در آنجا تردید کوچکی بر پاست

دیگران در آن جا ماهی می‌گیرند

بر روی رودخانه ساسکوهانا

در قایقی ساخته از چوب رو در روی جریان آب پارو می‌زند

پاروها در زیر آب سر می‌خورند

انگاه بالا می‌آیند ودر زیر روشنی آب از آن ها چکه می‌کند

با این وجود هر آینه به آن جا می‌آیم

و ماهیگیری می‌کنم در ساسکوهانا

پسینی بود در گنجینه‌ای در شهر فیلادلفیا

هنگامی که در گذر زمان می‌سنجیدم تخم مرغ ناچیزی را

در جلوی تابلوی نقاشی

که این هم درون رودخانه دور تا دور یک گره می‌پچید

در زیر آسمان آبی ناآرام پوشیده شده از ابر

در کرانه رودخانه درختان انبوه

و یک خاطره خواه با دستمال گردنی قرمز

نشسته درون قایقی ته صاف

کوچک و زیبا و سبز

طناب نازک تیرک را نگه داشته است

چیزی است که باور نمی‌کنم حتی انجام اش دهم

بیاد آوردم

گفته ی خود و کسی را که در کنارم بود

پس چشمی بر هم زدم وبراه خود ادامه دادم

به سوی نماهای دیگر آمریکا

تل های علف و آبی که روی تخته سنگ ها را جلا می‌بخشد

حتی یک خرگوش قهوه‌ای چابک

درون سیم گیر افتاده بود

جستن اش را به بیرون از آن چارچوب مجسم می‌کردم.

 

ژاپن

امروز را می‌گذران ام

با گزینش یک هایکو و خواندن اش

واژه های اندکی را که بارها و بارها پند می‌دهند

آن حس هایی را که مانند خوردن چیز کوچکی است

بسان انگوری شیرین و آبدار

بارها و بارها

از بر می‌خوانمش و درون خانه گام می‌زنم

و یا واج های افتاده را رها می‌کنم

در هوای چندین اتاق.

چشم به راه سکوت بزرگ پیانو هستم و به آن می‌گویم

می گویم ان را در جلوی نگاره‌ای از دریا

می نوازم ضرب اهنگ اش را درون تاقچه‌ای خالی

به آن گفته ی خودم گوش می‌دهم

سپس می‌گویم آن را بدون گوش دادن

سپس می‌شنوم آن را بدون ان گفته

هنگامی که سگ می‌نگرد به من

در برابرش زانومی زنم بر کف اتاق

و پچ وپچ می‌کنم درون هر یک از گوش های بلند سپید او

لنگه زنگ پرستشگاه حدود یک تن است

به همراه شب پره‌ای که بر آن خفته است

پیوسته می‌گویم احساس ام آزار دهنده است

 از سنگینی فشار شب پره

بر روی نمای آن زنگ آهنی

بر روی نمای زنگ آهنی

انگاه درمیان پنجره آن را می‌گویم

جهان ناقوس است

و من شب پره‌ای هستم که بر روی آن می‌اسایم

آنگاه آن را به آیینه می‌گویم

زنگی سنگین ام

و شب پره با بالهای کاغذین زندگی می‌کندبر من

و بعد از آن، در سیاهی آن را به شما گفتم

شما ناقوس اید

و من زبانه ی ناقوس ام و برای تان به صدا در می‌آیم

شب پره پریده است

 از روی آن ردیف

و بر فراز تختخواب مان بسان چیزی واژگون می‌جنبد.

 

جاز و سرشت

امروز روزی پر آفتاب است

 ودرختان گرداگرد خانه را نسیم خشکی پریشان می کند

و من بر روی ستیغ چیز دیگری نمی بینم

چشمنداز من معمولاً در آواخر اگوست می گذشت

شرح زندگی نامه خودم را می خواندم

با این وجود آن را بر روی کاغذ نقاشی البوم نهاده ام

 و بلند گوهایی بیرونی خفته را از خواب پرانده ام

چنانکه توانستم بیرون در زیر افتاب داغ بنشینم

و بیشتر درباره زندگی جانک و زندان بخوانم

 ودرآ ن زمان به چالاکی اش توجه کرده‌ام

از دو درخت افرای بزرگ آوای ملایم و بمی در هوا جاری می شود

چنانکه گویی جاز طبیعی کرانه دریای باختراست

به این شیوه جعبه‌ای را نقاشی کردم

در هنگامه بامداد

در سه بعد با  مداد

خط کشی را درون آن جعبه در دستم نگه داشتم

گوش می دادم و زمزمه می کردم

و گاه گاهی عکس ها را برگ می زدم

و می نگریستم به چهره مرد

یکی به من گفت او با کادیلاک زرین مایل به سبز رانندگی می کرد.

هر چند می توانی به درون اش بنگری بسان نگریستن درون یک دریاچه

 آن مرد آهنگی ساخته بود

چکامه‌ای عاشقانه برای همسرش که نام اش دا یانا بود

فقط برای تحقق بخشیدن به آرزوی اش

آن آهنگ برای او شیوه‌ای بسیار دلر با بود

آنکه به معشوقه اش اجازه داده بود تا سگ اش را بفروشد

یک سگ کوچولوی زرد زنیتی مایل به قهوه‌ای که پیزو نام داشت

به ارزش بیست دلار

و یکی اشاره می کرد به مردان درون زندان

آنهایی که می خوابید ند و لگد پرانی را می آزمودند

نفس زنان پاهای شان را می چپاندند درون جوراب های شان

نسیم ناچیزی نیست تانوازش دهد، پوست آنان را

آن سوتر آن جا که در افتاب نشسته بودم

اوج ازدحام و آشوب تند توفانی بود

 و چندین زنبور انگبین می لمیدند در آنجا

سپس دور سرم شروع به وز وز کردند

در آن بخش زنبور کنجکاوی دیده می شد

برگرداگرد خودم ضربه‌ای پراندم به سوی اش

ناگهان پرید و گفت نمی توانی با من بازی کنی

آرزونمی کنم با شما بازی کنم، تو آدم ولگرد و پستی هستی

بیان کردن نتیجه تردید نیست

خوانش ام درباره زندگی در پایین شهر کالیفرنیا است

در سال ۱۹۷۵

در آن سال جاز برای من بالاترین گزینش بود، چنانچه رویدادها نشان می دهد

با این وجود او دست نمی کشد

و سرانجام مرا به درون سرما کشاند، پژوهشی ناشناخته است

در آن جا که گربه‌ای بر روی صندلی آرمیده بود

جایگاهی نیکو برای نوشتن اوضاع دلتنگ کننده است

چه مانده است از روز پایدار، چیز شگفتی است

ممکن است آویخته باشد نشانه‌ای روی دیوار روبرو

یا زنگ تلفنی که شگفتی می آورد

از هر کس که به عشق اش خو گرفته ام

چگونه چند تا گوردن نیک فرجام در همین نزدیکی است

زمان خوردن آب میوه و یخ برای آنان است

و چه کسی آگاه است؟

شاید بتوان گفت با مورچه‌ای وحشی رو در رو شده است

سراسر بخش های زندگی نامه خود نگار دوست داشتنی ام می باشد

بیشتر داستان دور اندیشی است در زمان حال

به همراه نمونه های بیش و پا افتاده ی کمی

و نمودار کوچک نیانامه ای

برگه هایی که می چرخند نوشته ی چه کسی است؟

بسان چرخی که هرروز بوسیله آب چرخ می خورد

چیزی که هیچگاه رهایش نمی کنم

 کتابی است تنها که هرگز بر زمینش نمی نهم.

 

اشاره:

بیلی کولینز در سال۱۹۴۱ در شهر نیویورک چشم به جهان گشود. او پس از آموزش‌های آغازین و فارغ‌التحصیلی از دانشگاه، چندین دفتر شعر منتشر کرد. ۹ بازیگر نیرومند و ملوان تنها از جمله‌ی این آثار به شمار می‌روند.