انقلابی از درون

نویسنده

» شرح/ ماندلا و هنر

جی. ام لیدگارد

ترجمه مهدی واعظی

در بخش شرقی کیپ تاون بود که نلسون ماندلا را بر ساحل رودخانه‌ای خروشان در شانزده سالگی ختنه کردند. مراسم آیینی شبیه به دیگر مراسم مردمان بانتو بود. پیرِ جمع بر آلت او حلقه‌ای برش زده بود و پوست بالایی آلت را جدا ساخته بود. پسرهای حاضر در مراسم حتی فرصت پلک زدن هم پیدا نمی‌کردند؛ این آیینی بود ورای رنج و درد قرار داشت. آن‌ها فریاد می‌کشیدید، “Ndiyindoda” یعنی “من مرد شده‌ام!”. یک برگ توت آفریقایی دور زخم می‌گذاشتند تا جلوی خونریزی را بگیرد. پسرها باید به شکل مشخصی دراز می‌کشیدند و در نیمه شب آن‌ها را از خواب بیدار می‌کردند. یکی بعد از دیگری، به میان سرمای شب می‌رفتند و پوست بالای آلت‌شان را بر سنگزار دفن می‌کردند. برای ماندلا، مراسم ختنه بود که او را به اجداد تِمبو خود متصل نگه می‌داشت، او با از دست دادن بخشی از نماد مردانگی خود، تبدیل به یک مرد در جامعه خود شده بود.

در سه کتاب اخیر نلسون ماندلا می‌توان آشکارا و شگفت‌انگیز دید که چطور مسیر زندگی رئیس‌جمهور سابق افریقای جنوبی چقدر عمق گرفته و چقدر تیره، شبیه است به هر کنکاش یک آفریقایی دیگر بر مسیر زندگی. برای آنانی که به گذشته ماندلا آشنایی دارند، به‌نظر بی‌ربط می‌رسد که پیشنهاد بکنی داستان زندگی او مانند داستان زندگانی هر افریقایی دیگری است – درحقیقت تمامی رهبران جنبش‌های آزادی‌بخش افریقا در چند مدرسه برجسته این قاره بیرون آمده‌اند و در زمان اوج خود همگی سرودهایی در ستایش مارکسیست سر داده‌اند و هیچ‌کدام هیچ‌گاه نبرد آجین‌کورت را به‌دست فراموشی نسپرده‌اند. (نبردی که تکلیف جنگ‌های صد ساله انگلستان و فرانسه را مشخص ساخت و در نتیجه آن تسلط انگلستان بر بخش‌های مختلفی از جهان، از جمله افریقا، آزادانه‌تر دنبال شد.) مثلاً فورت هیت را درنظر بگیرید، کالج سیاه‌پوستان در افریقای جنوبی که ماندلا هم به همانجا رفته بود و درست خوانده بود، در همین مدرسه روبرت موگابه درس خوانده بود که در زیمباوه انقلاب کرد، جولیوس نیه‌ریه‌ره درس خوانده بود که جنبش آزادی‌بخش را در تانزانیا به دست گرفت، سرِتسه کاما اینجا بود که بعد به بوتساوانا رفته بود و همین حالا هم می‌بینید که چقدر فضا محدود بوده است. هیچ‌کدام از رهبران فعلی افریقا نمی‌توانند مانند گذشته خود را متلعق به یک جنبش علمی مشخص، مثل فورت هیر، ببینند.

در چنین فضایی طبیعی بود که درگیر مسائل شهر و فضاهای اطراف آن قرار بگیری، چون “عصری عمق گرفته” بود با مشکلات فراوان خود. در کتاب اخیر انتشارات پنگوئن در نسخه شومیز و تصویرهای کامیک، روستاهای آفریقای جنوبی، فضاهایی تیره و منزوی به خود گرفته‌اند؛ هرچند هنوز آماده و مستعد هستند. ماندلا در “گفتگوهایی با خویشتن” می‌گوید، “به‌زحمت زمانی را به‌خاطر می‌آورم که در خانه تنها باقی مانده باشم” همیشه بچه‌هایی در کنارم بودند که باید با هم غذا می‌خوردیم و در کنار همدیگر می‌خوابیدیم”.

کنکاش روایتی ماندلا از زمانی آغاز می‌شود که پدرش از مقامِ پیر قبیله‌شان کنار گذاشته می‌شود، احتمالاً چون جلوی بریتانیایی‌ها ایستادگی از خود نشان داده بود و ماندلای جوان مجبور می‌شود در کورت سلطنتی تِمبوها جایگاهی برای خود بیابد. او این کار را با وقار شخصیتی مخصوص به خودش انجا می‌دهد، هم خود را از لحاظ فیزیکی و هم با اراده‌ای محکم، نشان دیگران می‌دهد. جمع بزرگان قبیله تشخیص می‌دهد که او را به مدرسه شبانه‌روزی متدویست‌ها بفرستند، بعد او را به کالج فورت هیر می‌فرستند. او از شرکت در مراسم سنتی ازدواج خودداری می‌ورزد و برای زندگی به ژوهانسبورگ می‌رود. آنجا زیر دست والتر سیسولو مشغول به فعالیت می‌شود، او پدر معنوی کنگره ملی افریقایی‌هاست و بعد هم وارد شرکت حقوقی اولیور تامبو می‌شود، دوستی که در فورت هیر با هم آشنا شده بودند و بعدها در تبعید رئیس کنگره (آی.اِن.‌سی.) می‌شود و در همان هنگام ماندلا و دیگر رئیس‌های کنگره را در سال 1962 به زندان می‌اندازند.

دیوید جیمز اسمیت در کتاب “ماندلایِ جوان” روایت اوج‌گیری ماندلا را درون کنگره با اراده‌ای گیرا، شرح می‌دهد. اسمیت، برای مجله ساندی تایمز در شهر لندن می‌نویسد، می‌گوید که در لحظه‌ای حیاطی، ماندلا بحث نژاد را در مطالعات حقوقی خود در دانشگاه ویتواترسند رد می‌کند. ماندلا دوستی نزدیکی با کمونیست‌های سفیدپوست و آسیایی داخل کنگره پیدا می‌کند اما همچنان باور دارد که “اینجا نبرد مردمان سیاه‌پوست است، اول و مهم‌تر از هر چیزی بحث آنان مطرح است”. او رفتاری پرهیزکارانه دارد اما شیک‌پوش هم هست. او همیشه از جواهرلعل نهرو نقل می‌کند، “هیچ راه آسانی برای رسیدن به آزادی نیست” و سیاست‌هایش نیز رفتارهای چپ‌گرانه و سوسیالیست به سبک نهرو را همیشه از خود نشان می‌دهد هرچند او همیشه امپرور هیل سیلیسیه‌های اتپوپی را نیز تحسین می‌کرد.

دومین بخش کنکاش او، رسیدن به خود است. این اتفاق در دوران زندان و حبس رخ می‌دهد و زمانی عمق‌ گرفته برایش مهیا می‌شود تا به تفکر مشغول شود. بیشتر این دوران در جزیره روبین می‌گذرد، در سواحل کیپ تاون. جایی است لبریز آفتاب و باد با هوایی تمیز اما در شهری اروپایی، با بتن و سیمان. ماندلا را در سال 1990 از اینجا رها می‌کنند، چند هفته بعد از آنکه دیوار برلین فروپاشیده است.

ریتم زندگی در زندان را در “گفت‌وگوهایی با خویشتن” نشان می‌دهد. رویدادشمارهای زندان ماندلار مختصر هستند، گاهی فقط یک خط بر تقویم یک روز او شده‌اند. “24 مارچ 1989، ماندلا نوه‌اش را از 11 و 30 صبح تا 1 و 30 ظهر دید. برایش جایزه ساخاروف را آورده بود. برایش نامه‌ها و چک‌ها و مدال‌ها را آورده بود”. بعد دو مرتبه، دادخواهی‌ها در “گفت‌وگوهایی با خویشتن” خود را نشان می‌دهند و خوانش را تبدیل به روندی دراماتیک می‌سازند. و جزئیات جذاب فراوانی هم ضمیمه اثر شده است. به عنوان مثال، می‌فهمیم بین کنگره و رژیم آپارتید بیشتر از آنچه عوام فکر می‌کردند رابطه‌هایی وجود داشته است. در دهه 1980 رئیس سازمان امنیت رژیم، نیل برنارد به دیدار ماندلا می‌آید. دو مرد به نمایندگی رژیم و کنگره، به صحبت با همدیگر مشغول می‌شوند: دو مرد دیگر حاضر در بحث، رئیس‌جمهورهای بعدی افریقای جنوبی هستند، تابو مبکی و جیکوب زوما.

آموزه‌های دوران زندان مانلار در درس‌های زندگی او با عنوان “راه ماندلا” نمایان می‌شوند، کتابی عمیقاً تبلیغی نوشته ریچارد استنگِل، او سردبیر مجله تایم بوده است و به ماندلا در نوشتن زندگی‌نوشت خود نیز کمک کرده بود. استنگِل می‌گوید زندان به ماندلا آموخت تا با محدودیت‌ها بتواند تا کند و به خواسته‌هایش مسلط شود؛ در همان زمان به او آموخت تا هیچ مرزی در کار خود نداشته باشد و بتواند کلیت بشریت را به یک مسیر بهتر هدایت کند. ماندلا توصیه می‌کند که خلاق و سازنده باشید، واقع‌بین باشید و بخشنده؛ به خوبی‌های دیگران همیشه بنگرید. ماندلار رک و آشکار به آفریکانِرها (سفیدهای مقیم افریقای جنوبی) خوش‌آمد می‌گوید، می‌تواند حتی رئیس جمهور رژیم آپارتید، پی. دابلیو بوتا را خلع ید کند، مردی است که به خشونت شهره است، “فقط با او دست داد و لبخندی عمیق به صورت گرفت”.

حتی اگر شما را با کتک بر زمین زده باشند، می‌توانید هنوز با قدرت تمام خودتان را پرورش دهید و آموزنده باشید. باید به ظاهرتان و سلامتی‌تان توجه نشان دهید، نباید ناله سر دهید، نباید انرژی‌تان را به هدر دهید. باید تصویر تحمل را کامل درک کنید. “تمامی زندگانی‌اش، او تصویرهایی آموزنده و خلاق از خود نشان دیگران می‌داد”. بنابراین، بزرگ‌ترین سرمایه او، لبخندهایش باقی می‌ماند. لبخندی که آمادگی تغییر ذهن شما را نشان‌تان می‌داد؛ او می‌گفت هیچ علایق خاصی برای خود نداشته باشید، برای مشورت با دیگران همیشه اهمیت قائل باشید. شرایط هرچه می‌خواهند باشند، کاری انجام دهید که به حیات شما معنا دهد: برای ماندلا، این کار باغ زندان او بود که 32 بشکه نفت بود که در آن سبزیجات و میوه پرورش می‌داد.

سومین بخش کنکاش ماندلا، آزادی بود. او تبدیل به نمادی شد و همچنین اولین رئیس‌جمهور آفریقایِ جنوبی جدید شد. هرچند راه‌های گوناگونی برای پیش رفتن وجود داشت، او تصمیم گرفت راه حقیقت و مصالحه و آشتی را پی بگیرد. هرچند در چهارمین و آخرین بخش کنکاش خود بود که او تبدیل به تصویری تمثیلی در سرزمین مادری خود شده بود و نوشتن کتاب‌هایش را آغاز کرد. قهرمان به خانه بازنگشته بود، درحقیقت نمی‌توانست به خانه بازگردد.

خُب، کدام کتاب او را بخرید و بخوانید؟ آدمی اول شک می‌کند که “راه ماندلا” هیچ‌وقت نمی‌تواند از دست او پایین بیاید، هرچند این کتاب، آموزه‌های ماندلا به زبانی ساده برای خوانندگانی گسترده است. “گفت‌وگوهایی با خویشتن” اثری خیره‌کننده است. در اثر مجموعه‌ای از نامه‌ها و ذهن‌نوشته‌ها جمع‌آوری شده است و به آن نمایه‌ها و ضمیمه‌های گوناگونی نیز ضمیمه گشته است و بیشتر از هر چیزی طبیعت قدرت و مقاومت را بحث می‌کنند. هرچند در میان تمامی آثار تاکنون منتشر شده از ماندلا (این مقاله قبل از انتشار زندگی‌نوشت مشهور ماندلا، منتشر شده بود) “ماندلای جوان” است که تصویری تازه و امروزی از او نشان خواننده می‌دهد. در این کتاب فکر می‌کنید بالاخره با خود او روبه‌رو شده‌ام.