لوسی در جستجوی خویشتن

نویسنده
مرضیه حسینی

» فیلم روز

خلاصه فیلم

لوسی دختر جوان و خوش گذرانی است که در تایپه تحصیل می کند، او ناگهان و به واسطه دوست پسر تازه خود که خرده خلاف می کند گرفتار یکی از مخوف ترین باند های قاچاق مواد مخدر شهر می شود که قصد دارند جنس جدید و شگفت انگیز خود را روانه بازارهای اروپا کنند. لوسی در کنار سه نفر دیگر تهدید می شود که اگر اجازه ندهند مواد مخدر در شکم آن ها جاسازی نشود و برای تحویل مواد محدر راهی غرب نشوند خودشان و خانواده شان کشته خواهند شد. پیش از آغاز سفر یکی از افراد گنگ قصد تجاوز به لوسی را می کند و وقتی با واکنش او مواجه می شود وی را لگدباران می کند. مواد مخدر درون شکم لوسی به دلیل ضربات دچار فعل و انفعال می شود، بیولوژی وی را تغییر می دهد و او به تدریج قادر می شود از ظرفیت بالاتری از مغر خود استفاده کند. موضوعی که مورد تحقیق پرفسور نورمن قرار دارد و او پیرامون فرضیه بالا رفتن ظریفت استفاده از مغز سال ها است تحقیق می کند. لوسی با قدرت شگفت انگیز ذهنی و جسمی که به دست آورده است جلوی انتقال مواد مخدر به اروپا را می گیرد، پیش از آن انتقام خود از رئیس گنگسترها را می گیرد و بعد از آن دانش خود را به تیمی از دانشمندان از جمله پرفسور نورمن منتقل می کند، نهایتا ظریفت استفاده از مغزش به صد درصد می رسد و به ذره ای ابدی تبدیل می شود و ناپدید.

 

قضاوت پیرامون لوسی بسیار وابسته است که بخواهیم آن را با کدام اثر لوک بسون، کارگردان ۵۵ ساله پاریسی، مقایسه کنیم. لوسی هرگز در ردیف خاطرات سینمایی که از بسون در ذهن داریم جای نخواهد گرفت، نه به “لئون: حرفه ای” نزدیک است، نه ردپایی از نوآری بزرگی مانند “نیکیتا” نزدیک شده است. با این حال لوسی را می توان و باید دوست داشت چون روایت گر تجربه گرایی کارگردانی است که روح سینما را همیشه با خود حمل کرده است.

بسن در این اثر به خیل فیلمسازانی پیوسته است که حالا آشکارا دغدغه امروز انسان مدرن را دارند، دغدغه گم شدن تفکر و بازگشت به خویش، اضطراب زندگی در جهانی که انسان ها در دگمی گرفتار شده اند که ظاهرا خلاصی از آن ممکن نیست و تنها یک معجزه می تواند پایان بخش آن باشد.

با این حال بسن خواسته است این تعادل را برقرار کند که بازگشت به خویش چگونه قادر است تمام اصول و پایه های انسان معاصر و نهایتا خود او را دگرگون کند، دگرگونی که معنای خالص آن ناپدیدی و بی پیدایی است.

ارجاعات “چارلز داروینی” لوک بسن آَشکار است، تصاویر بسیاری وجود دارد که بسن ما را با آن به یاد نظریه “تکامل ” می اندازد، اما ارجاعات زیر پوستی تر متعلق به نظرات فیلسوف آلمانی است. امانوئل کانت در سال ۱۷۸۱ در اثر بزرگ خود “نقد عقل محض” هشدار داده بود که مغز انسان، در پوسته های خاکستری ناتوان اش، باید با دنیا را به نظمی ببرد که صرفا قرار نیست درکی از آن داشته باشد. در غیر اینصورت، همان طور که کانت شرح می دهد :“تمام قوانین، تمام روابط میان ابژه ها در فضا و زمان، در واقع خود فضا و زمان، ناپدید خواهند شد.”

پرفسور نورمن در جریان یک سخنرانی با تردید پیرامون بالا رفتن ظرفیت بهره گیری از مغز فرضیه می دهد، اما درست زمانی که مورد پرسش یک دانشجو واقع می شود که رسیدن به ظرفیت ۱۰۰ درصد چگونه است؟ او پرسش را چنین پاسخ می دهد :” هیچ ایده ای ندارم.”

ماده مخدری که در شکم لوسی جابجا شده سی پی اچ ۴ است، ماده ای که در هفته ششم بارداری زنان تولید می کنند و جنین قادر می شود با قدرت عظیمی که از آن می گیرد تمام استخوان های خود را شکل دهد، حالا ترکیب های غریبی از این ماده در بدن لوسی واکنش داده است و وی مشغول تبدیل شدن به یک ابر انسان است.

لوسی می تواند در لحظه ای زبان های خارجی جدید بیاموزد، فکر را بخواند، تغییر قیافه دهد، با حیوانات ارتباط برقرار کند، از خیابانی یک طرفی خلاف جهت با بالاترین سرعت رانندگی کند بدون اینکه تا به حال رانندگی کرده باشد و انسان ها را بین زمین و هوا معلق کند و ۶۷۴۳ صفحه کتاب را در چند دقیقه از بر کند.

آنچه در فیلم آزار دهنده می تواند باشد چند پارگی فیلم است، فیلم در لحظات نخست بوی یک نوآر زیبا را می دهد، کشته شدن، خونریزی و استشمام تعلیق برای انتقام. درست انگار قرار است “لئون” یا “نیکیتا” یی تازه تماشا کنیم اما در ای اثنا متوجه می شویم که این سراب بوده است و فیلم به طور قدرتمندی وارد توصیفات علمی شدیدی می شود. نهایتا در شرایطی که بین علم و اکشن غوطه ور هستیم که قرار است کدام یک فیلم را پایان بندی کنند جلوه ای دیگر پدیدار می شود : نوعی حکمت یا عرفان

این ترکیب بی تردید آزار دهنده است، خود بسون آن را چنین توصیف می کند :” فیلم سه بخش دارد، بخش اول لئون است، بخش دوم “اینسپشن” و بخش سوم “۲۰۰۱: اودیسه فضایی”

با این حال یک عنصر مهم است که تماشاگر را تا پایان فیلم همراه می کند، اسکارلت یوهانسون، معصومیت وی که ناگهان به اراده ای اساطیری بدل می شود، چشم های وی که در هر لحظه از فیلم حزن و امید را توامان – همانجور که مختص فیلم های بسن- است را منعکس می کند، او تمام کارها را با چشم ها و لب هایش لرزان اش انجام می دهد، به تماشاگر ثابت می کند که وی دیگر از ما نیست و در حال از دست رفتن است، لوسی را از ما بیگانه می کند، اما نهایتا یادآور می شود که در واقع این ما هستیم که دیگر از لوسی نیستیم و بیگانگان اصلی ما هستیم.

لوک بسن هم که امضای خودش را دارد، اکشن نابی و هنرمندانه ای که تعداد افرادی که در آن استاد هستند و سینما عرضه می کنند ناچیز هستند، سکانس تعقیب و گریز در ساعات شلوغی ترافیک پاریس حیرت انگیز است. از آن کارهایی که فقط بسن از پس اش برمی آید.

دیوانه بازی های گنگسترهای کره ای و خون بازی محشری که در صحنه های ابتدایی فیلم به راه می افتد، همه همان چیزهایی است که باید در فیلمی از بسون دید. فیلم سازی که حالا ظاهرا قصد کنجکاوی در علم و فلسفه و حکمت را داشته است و گرچه نهایتا اثری متوسط ساخته است اما همچنان عشق به سینما را در تک تک پلان های لوسی ِ او می شود.

 

عوامل فیلم

کارگردان : لوک بسن

نویسنده فیلمنامه : لوک بسن

بازیگران :

اسکارلت یوهانسون

مورگان فری من

امر ویکد

تدوین : ژولین ری

موسیقی : اریک سرا

فیلمبرداری : تیری اربوگست