البته که همین طور است. مثلا من خودم. اگر من به جای خواندن جامعه شناسی کثیف، مهندسی آسفالت یا دکترای تونل خوانده بودم، الآن به جای اینکه به یک عنصر مزدور استکبار تبدیل شوم، داشتم یک جایی از مملکت را سوراخ می کردم، تا به یک جایی دیگر از مملکت برسم. اصولا هر چه بدبختی است، یا از آمریکا و اروپاست، یا از علوم انسانی و ماکس وبر و هابز و کارل پوپر، یا از سینما و موسیقی یا از داستان و شعر. در تمام اعتراضات اخیر یک تراکتور یا یک بیل یا یک کلنگ نمی توانید پیدا کنید که نقش داشته باشد. همه مشکلات ما از علوم انسانی است. و بدبختی ما هم این است که اصولا این علوم انسانی غربی کلا سی سال طول کشیده بوجود بیاید، ما الآن سی سال است دائم داریم عوض اش می کنیم، باز هم تغییر نمی کند.
آیت الله خامنه ای دیروز در ملاقات با میلیونها نفر( آمار از ایرناست) از خواهران قرآنی، خاطرنشان کرد: “ مبانی علوم انسانی غرب که در دانشگاهها به صورت ترجمه ای تدریس می شود، متعارض مبانی قرآن و دین است.” جالب این است دقیقا همین جمله ها، با همین ادبیات، سی سال قبل در همین مملکت گفته شد و علوم انسانی غرب به مدت سی سال به ایران ممنوع الورود شد، معلوم نیست این دم بریده دوباره از کجای دانشگاههای ما پیدا شد. جالب این است که همه کسانی که سی سال قبل علوم انسانی را تغییر دادند، خودشان الآن بخاطر ترویج علوم انسانی تحت تعقیب یا در حال مجازات اند.
شریعتمداری علیه عسگراولادی
به دنبال مخالفت هفت سال قبل شریعتمداری با خاتمی که قبلا خودش مدیر مسوول کیهان بود، و مخالفت شش سال قبل شریعتمداری با شمس الواعظین که قبلا خودش سردبیر کیهان بود، و مخالفت پنج سال قبل شریعتمداری با هاشمی رفسنجانی که قبلا مراد شریعتمداری بود، و مخالفت چهارسال قبل شریعتمداری با کروبی که تا پیش از آن مورد تائید شریعتمداری بود، و مخالفت سه سال قبل شریعتمداری با مهاجرانی که تا پیش از آن جزو نیروهای مطلوب نظام شناخته می شد، و مخالفت دو سال قبل شریعتمداری با قالیباف که تا مدتی قبل از آن گل سرسبد آفرینش محسوب می شد، و مخالفت شش ماه قبل شریعتمداری با میرحسین موسوی که تا یک سال قبل از نظر کیهانی ها فرشته روی زمین بود، دیروز حسین شریعتمداری شدیدا با عسگراولادی مخالفت کرد. آگاهان پیش بینی می کنند شریعتمداری تا سه ماه دیگر درگیری خودش را با علی لاریجانی آغاز کند، تا هشت ماه دیگر احمدی نژاد را عنصر مزدور اسرائیل معرفی کرده و یک سال بعد خامنه ای را عامل همه مفاسد و انحرافات قلمداد کند و سپس در یک غروب غم انگیز پائیزی جسد حسین شریعتمداری در حالی که مقاله ای تحت عنوان “ من، عامل همه انحرافات” نوشته است، در کنار یک فنجان واجبی پیدا شود.
من سبز نیستم، سلطنت طلب هستم
البته دوست ندارم وقتی داریم از وقایع مهم و اصلی کشور حرف می زنیم و به مسوولان و رهبران کشور می پردازیم، به دوستان جوانی که یک چیزهایی می نویسند و گاهی اوقات هم بامزه می نویسند، اشاره کنیم. نکته این که یکی از دوستان در یک نوشته اش آورده است “ من یک سبز نیستم اگر شعار سبزها نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی باشد.”
اولا، اگر اینطوری باشد من هم سبز نیستم، کروبی و موسوی و خاتمی هم سبز نیستند.
دوما، حالا کی گفته قرار است سبزها “ نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی” باشند؟
سوما، حالا مگر شما قبلا سبز بودید که حالا دارید می گوئید من از این به بعد نیستم؟
حکایت یکی از دوستان ماست که تا قبل از انتخابات به من می گفت، انتخاب یک رنگ به عنوان یک جنبش، عملی فاشیستی است و سبز نشانه دینی است و ما از سبزها بیزاریم، و انتخابات را هم تحریم می کنیم. حالا آمده می گوید رای مرا پس بدهید، می گویم مگر تو رای داده بودی که می خواهی پس بگیری؟ می گوید مهم نیست رای دادم یا نه، مهم این است که می خواهم پس بگیرم. و جالب اینکه حالا یکی از سخنگویان سبزهاست و معتقد است تنها مشکل سبزها همین موسوی و کروبی هستند. دو ماه هم هست که به او می گویم تو که سخنگوی سبزها هستی، بیا این حرف ما را هم بگو، می گوید، مگر تو هم مثل ما سبز هستی؟
حالا اینها را ول کنید، یکی دیگر از دوستانم که دچار بیماری “ ما هم اینطوری هستیم ما را هم بگیرید” شده، می گوید من سلطنت طلب شده ام، می گویم چرا؟ می گوید اینها می خواهند سبزها را به اسم سلطنت طلب اعدام کنم. به او می گویم، اولا اینها( سوم شخص جمع یعنی حکومت) ترسی از اعدام کردن ندارند، اگر بخواهند می کنند، دوما آنها که حکم اعدام گرفتند واقعا سلطنت طلب هستند و سوما، ما با اعدام سلطنت طلب ها هم مخالفیم، لازم نیست برای اینکه با اعدام زنان مخالفت کنیم، حتما تغییر جنسیت بدهیم و زن بشویم، شما همین که هستی باش، مخالفتت را بکن. مگر مرض داری یک روز سلطنت طلب می شوی، یک روز بهایی می شوی، یک روز همجنسگرا می شوی، یک روز هم می گویی من مخالف، شانزده سال دارم، چون می خواهم جلوی اعدام نوجوانها را بگیرم.
اسلام دین خشونت و دیکتاتوری است
فکر می کنید اگر کسی بگوید اسلام دین خشونت و دیکتاتوری و استبداد است، چه می شود؟ آیا بلافاصله همه علمای اسلام علیهش بیانیه نمی دهند؟ طبیعی است که می دهند. ولی حالا برعکس اش را بگوئید. آیت الله مصباح گفت “ دشمنان می خواهند اسلام را دین مدارا معرفی کنند.” همین مصباح گفت “ آزادی از القائات شیطان است.” البته منظورش که به ما نیست. من می دانم، منظورش احمدی نژاد است. چون من که نگفتم اسلام دین آزادی است. احمدی نژاد گفته اسلام دین آزادی است و ما در ایران آزادی مطلق داریم و در همین هفته گذشته در مورد مدارا احمدی نژاد گفته است، بالاترین مدارا و تحمل مخالف را ما در میان همه دولت های گذشته داشتیم.
السلطان بن سلطان بن سلطان والخاقان بن خاقان بن خاقان
تا پانزده سال قبل فکر می کردم بهترین کسی که می تواند رهبر ایران باشد، همین آقای خامنه ای است. ده سال قبل فکر می کردم خامنه ای بخاطر اینکه به خاتمی حسادت می کند، و لباسش اندازه اش نیست، تندروی می کند، وگرنه خودش خوب است. پنج سال قبل به این نتیجه رسیدم که آقای خامنه ای مثل پنجاه سالگی شاه، احساس می کند از دیگران بی نیاز شده، به همین دلیل نیازمند به یک نخست وزیر بله قربان گو است که مسوولیت ها را گردن او بیاندازد و کارهای اصلی( ارتش، سیاست خارجی، رسانه ها) را در اختیار خودش بگیرد و افتاده توی سرازیری دیکتاتوری. امسال به این نتیجه رسیدم که طرف تمام شد رفت. شده یک دیکتاتور کامل و بقیه حکومت را حذف می کند، چون احساس می کند مکارترین و باهوش ترین و هنرمندترین و پاک ترین انسان روی زمین است و اصولا همه چیزش بیست بیست است.
لابد فکر می کنید که من خیلی آدم متلون المزاجی هستم که هر روز به رنگی درمی آیم، گاهی اوقات خودم هم همین فکر را می کنم، ولی واقعیت این است که من تغییر زیادی نکردم، یا در این مورد خیلی تغییر نکردم. کسی که بیشتر تغییر کرده، آیت الله خامنه ای است. البته در این مورد مرحوم بازرگان هم با من هم عقیده است، او در خاطراتش می گوید که قبل از انقلاب وقتی قرار بود یک طرح برای جمهوری اسلامی نوشته شود، دموکراتیک ترین طرحی که داده شده بود، طرح آقای خامنه ای بود. اصولا فکر کنم مشکل از صندلی قدرت است که آدمها را از دموکرات و لطیف و هنرمند و فرهنگ دوست تبدیل به دیکتاتور بی فرهنگ و خشن می کند. نمی خواهم از خودم نظریه صادر کنم، ولی به هر حال اینطور می شود.
در این چند روز که موضوع مرگ آیت الله خامنه ای مطرح بود، خیلی فکر کردم که چرا هیچ کس جز نمی زند و خودش را جر نمی دهد و همه چنان در مورد مرگ خامنه ای حرف می زنند، انگار دارند از افزایش سی سنتی قیمت نفت یا گرم شدن هوا یا به هم خوردن مذاکرات ژنو حرف می زنند. یکی نوشته بود، رهبری که مردم در مرگش خوشحالی کنند، مرده است. ولی من واقعش در مرگ آقای خامنه ای خوشحال نمی شوم، اصولا از مرگ هیچ کس خوشحال نمی شوم، اصولا این آدم برایم بی تفاوت است.
بخصوص اینکه این روزها دارم خاطرات علم را در روزهای آخر خودش و سالهای آخر شاه می خوانم و بشکل عجیبی مشابهت بین آن روزها و این روزها می بینم. فقط آرزو می کنم آخرش مثل آخر قبلی ختم به هرچه می شود، ختم به انقلاب نشود. تا به حال شباهت های زیر را میان آخرین سالهای حکومت قبلی و وضعیت فعلی درآوردم. شما هم توی ذهن و حافظه تاریخی و کتابخانه تان بگردید، شاید چیزهای دیگری پیدا کردید یا موارد نقضی پیدا کردید.
1) افزایش شدید قیمت نفت برای یک دوره دو ساله و کاهش قیمت نفت برای یک دوره بعدی و تلف شدن پول دوره فروش بالای نفت با خاصه خرجی و دادن وام های خارجی و افزایش بی رویه واردات و کاهش شدید صادرات.
2) افزایش شدید تورم به شکلی که قدرت خرید مردم در ابتدا بالا رفت و بعد پائین آمد و همه را تحت فشار قرار داد.
3) کشیده شدن طبقه متوسط به مخالفت با حکومت، تا قبل از آن گروههای روشنفکر و دانشجویان مخالف حکومت بودند، ولی هیچ وقت طبقه متوسط، مثل جنبش سبز فعلی وارد جدال و درگیری جدی با حکومت نشده بود و ترس اش از حکومت از بین نرفته بود.
4) احساس قدرت شدید شاه در یک مقطع و آغاز انزوای ویرانگری که بتدریج باعث فروپاشی حکومت از درون شد، بشکلی که در یک دوره چند ماهه هیچ کسی حاضر نبود از حکومت دفاع کند. در یک دوره شاه احساس می کرد جزو چهار پنج نفر موجودات تعیین کننده کره زمین است، برای مدیریت جهان نقشه می کشید، به آمریکا و انگلیس و فرانسه درس می داد و فکر می کرد چون پول نفت دارد، بنابراین جهان آینده از آن اوست.
5) کسری بودجه شدید در سالهای آخر، به دلیل بی برنامگی در دو سه سال آخر که باعث شده بود از یک سال قبل مسوولان اقتصادی کشور پیش بینی سقوط اقتصادی و حتی یک انقلاب را بکنند.
6) برکناری نیروهای حکومتی و انداختن تقصیر همه چیز به گردن آنان و شعار مبارزه با فساد و حتی مخالفت با گذشته خود. بتدریج کار به جایی رسید و به نظر می رسد خواهد رسید که حکومت با هیچ یک از افراد اصلی خود نمی تواند کنار بیاید و به همین دلیل دیگران را عامل مشکلات قلمداد می کند.
7) روی کار آمدن دموکرات ها در آمریکا و ایجاد آرامش در رابطه آمریکا و اروپا و ایجاد توافق در منطقه علیه ایران بشکلی که ایران بتدریج شروع کرد با آمریکا و اروپا فاصله گرفت و در دو سه سال آخر به روسیه و چین و کشورهای اردوگاه سوسیالیسم نزدیک شد.
8) نپذیرفتن راه حل های مسالمت آمیز و انتخابات آزاد توسط حکومت، بشکلی که وقتی هم که حکومت پذیرفت به دولتی متعادل تن بدهد، دیگر مردم حاضر به قبول چنین راهی نبودند.
9) تمرکز شدید قوا در دست نیروهای نظامی، بشکلی که رهبری کشور فقط به نیروهای نظامی اعتماد داشت و دولت به دست نظامیان سپرده شده بود، منتهی نظامیان وقتی رودرروی مردم قرار گرفتند، نمی توانستند دست به اسلحه ببرند.
…. اینها را که نوشتم، خیلی جدی نگیرید، حاصل خواندن این خاطرات علم است و من معمولا از آخرین کتابی که می خوانم زیادی تاثیر می گیرم.