اشاره: صفحه ۲۰ محملی است تا در آن، اهالی کتاب، خاطره های خود را از کتاب هایی که خوانده اند به همراه حواشی آن مرور کنند. این بحث در سینما بسیار متداول است و مخاطبان حرفه ای سینما، اغلب صحنه های مورد علاقه شان را از فیلم هایی که دیده اند برای هم نقل می کنند. کاری که به عنوان نمونه، کاراکترهای جوان و عشق سینمایِ فیلم “خیالباف ها” ساخته برتولوچی می کنند. عنوان صفحه ۲۰ و این که چرا صفحه بیستم هر کتاب را این جا می آوریم، به خاطر بار معنایی عدد بیست، به معنای عالی و برترین است، و این که مشتی نمونه خروار باشد که در انتها بتوان صفحات بیست کتاب های مختلف را کنار هم گرد آورد که هرکدام تلاشی از حسرت است و تابلویی از ادبیات و فرهنگ و هنر.
صفحه ۲۰ از کتاب “در دل تاریکی” نوشته جوزف کنراد :
”…مدیر شرکتها، کشتیبان و میزبان ما بود. روی دماغهخ قایق ایستاده بود و به سمت دریا نگاه می کرد و ما چهار تن به چشم محبت تماشایش می کردیم. در سراسر رودخانه چیزی نبود که نیم چند او درذیایی بنماید. به سکانبانی شباهت داشت که در نظر دریانورد، اعتماد مجسم است. آدم به دشواری در می یافت که کار او در آن دهانه شفاف نیست بلکه در پس او یعنی، در تیرگی خیمه گستر است.
جای دیگری هم گفته ام که مایه پیوند ما دریا بود و همین سبب شده بود که هم در دوران های دراز جدایی دلهامان را به هم نزدیک کند و هم این اثر را داشته باشد که درباره قصه بافیها و حتی اعتقادات یکدیگر مدارا کنیم. شخص وکیل دعاوی که از آن شاه پسرهای روزگار بود، به خاطر کبر سن و فضل، نازبالش یکی یک دانه روی عرشه را صاحب شده و روی تنها گلیم دراز کشیده بود. شخص حسابدار جعبه دومینو را درآورده بود و با استخوان های آن ساختمان می ساخت. مارلو چهارزانو در عقب قایق نشسته بود و به دکل میزانی تکیه داده بود. گونه هایی تکیده، قیافه ای زرد، پشتی راست و هیئتی زاهدانه داشت و بازوان فروهشته و کف دست های رو به بیرونش جلوه ای مانندجلوه بت به او می داد. شخص مدیر که از محکم بودن لنگرگاه اطمینان یافته بود، راهش را به سمت عقب قایق کشید و آمد در میان ما نشست. کاهلانه، کلامی چند رد و بدل کردیم. پس از آن بر عرشه قایقرسکوت حاکم شد. یادم نیست چرا دومینو بازی نکردیم. حالت مراقبه به ما دست داده بود و جز نگریستن آرام و بهت آمیز چیز دیگری را موافق حال نمی یافتیم.
روز در صفای درخشش آرام و دلاویزی داشت به پایان می رسید. آب، آرام و رام می درخشید. آسمان، بی هیچ لکه ای، نزهتگه بیکران نور زلال بود. مهی که روی باتلاق های اسکس بود به پارچه توری براقی شباهت داشت که از بلندی های مشجر خشکی آویخته بود…”
در دل تاریکی
ما در دل تاریکی، با جهانی کاملا شاعرانه و استعاری رو به رو هستیم. این رمان کوتاه، که به موجزترین شکل ممکن نوشته شده است، پر از ترجیع بندهایی تصویری است که بیش از هرچیز، آن را به شعری بلند بدل کرده است؛ برای نمونه، “قبر سفید” تصویری محوری است که همه اجزا و عناصر رمان، حول محور آن می گردد. این تصویر در انکساری شاعرانه، به صورت عاج، دندان و جمجمه در جای جای داستان پراکنده شده است. قبر سفیدشده، استعاره ای زیباست از بروکسل. بروکسلی که همچنان اشاره مسیح، سالوسی است، که از بیرون زیبا به چشم می آید، اما از درون، پر از استخوان اموات است.
در دل تاریکی چه می گذرد؟
ملوانی به نام مارلو، از همان کودکی شیفته رودی بزرگ است که در منطقه ای بکر و دست نخورده در آفریقا جاری است. او بعدها فرمانده یک کشتی مخصوص حمل عاج می شود که به آن جا قصد عزیمت دارد. مارلو، پس از سفری دشوار و کابوسوار، سرانجام موفق می شود در عمق منطقه به کمپ شرکت برسد. اما همه چیز آشفته و مرموزاست. سکوت مرموزی بر بومیان ساکن آن جا حاکم است. مارلو تلاش می کند تا نماینده شرکت، مستر کورتس را پیدا کند، اما نمی تواند خبری از او به دست بیاورد. مارلو بر اساس نشانهها به اعماق جنگلهای وحشی می رود و در آن جا کورتس را در حالتی که به خدای قبایل وحشی بدل شده است، پیدا می کند. کورتس که از همان آغاز به قصد دعوت بومیان آن جا به مسیحیت، سفرش را آغاز کرده بود، سرانجام به بت و رئیس وحشیانی بدل شده شده است که همدیگر را قربانی می کنند. کورتس بارها خواسته است که از چنگ وحشیان بگریزد، اما موفق نشده است. او حالا در حالتی نیمه دیوانه و رو به مرگ با مارلو مواجه می شود. مارلو میکوشد او را راضی کند تا با او بیاید، اما او دیگر نمی خواهد بگریزد. مارلو او را به زحمت و با زور همراه میکند، اما وقتی بر کشتی سوار می شوند، کورتس میمیرد…
منتقدان درباره دل تاریکی چه گفته اند؟
منتقدان آثار کنراد، در رمان دل تاریکی، جای پای حماسه های کهن ادبیات غرب، به خصوص آنئید و کمدی الهی را پیدا کرده اند. لیلیان فدر در مقاله “هبوط مارلو به دوزخ”، شباهت های عمده ای بین دل تاریکی و آنئید یافته است. از جمله اینکه ایجاد فضای تیره در آغاز رمان شبیه فضایی است که ویرژیل در آغاز کتاب ششم آنئید می آفریند. نیز وصف دو زن دروازهبان هادس است و در مقام راهنمای آنئاس عمل می کند، پیوند می دهد.
منتقد دیگری به نام رابرت ایوانز در مقاله “جهان زیرین کنراد” در ساخت کلی دل تاریکی الگوی “دوزخ” را نشان می دهد. در آغاز داستان، مدیر و حسابدار و وکیل دعاوی که شنوندگان قصه مارلو هستند، به طبقه مقدماتی دوزخ یعنی طبقه آدم های بلاتکلیف یا خنثی تعلق دارند و به اصطلاح تی اس الیوت، “آدم های میان تهی” هستند؛ نه خوبند نه بد. آن ها پیشه دریانوردی را رها کرده و به تجارت پرداخته اند. حتی راوی دانای کل هم خودش را از آن ها مستثنی نمی کند و به تاکید می گوید که فقط مارلو است که پیشه دریانوردی را حفظ کرده است. اروپاییان نیز میان تهی اند و در طبقه مقدماتی دوزخ یا نزدیک به آن عمر می گذرانند. مشابهت دل تاریکی با دوزخ با ورود مارلو به قرارگاه اول بیش تر می شود. ابتدا وصف ماشین آلات فرسوده و زنگ زده به میان می آید. سپس مارلو به محض قدم نهادن به سایه درخت ها می گوید: “مثل این بود که پا به دایره تیره دوزخ نهاده ام.” واژه ای که برای دوزخ به کار می رود Inferno است که حرف آغاز آن، با “i” بزرگ درج شده و بی هیچ تردیدی به دوزخ دانته اشاره دارد. مارلو پس از آن سرحسابدار شرکت را می بیند که با وجود این آدم از خشونت و سبعیت خبری نیست. از این سبب شبیه اهل درک، اول از درکات دوزخ، یعنی لیمبو است و از قماش کسانی است که، به گفته دانته، مرتکب گناهی نشده اند و شاید حسناتی هم داشته اند. با این حال، حسنات آن ها را بس نیامده است، زیرا غسل تعمید نیافته اند. از قرارگاه اول تا قرارگاه دوم، اشخاص داستان به طبقه علیای دوزخ تعلق دارند. تاجران حریص عاج با شهوترانان و شکمبارگان و ارباب غضب همانندی دارند. آن ها شیادانی اند که با غیبت گویی و سعایت کردن از یکدیگر به هرزه عمر می گذرانند. از مأوایشان هم “ته رنگی از حرص ابلهانه، مانند بوی عفن مردار” می وزد. نحوه وصف این آدم ها و مکانشان شبیه وصف دانته از شهر دیته یا دیس (شهر شیطان) است. از این قرارگاه تا قرارگاه مرکزی وصف اشخاص داستان چنان است که گویی ساکن درک اسفل اند. در مرکز این دوزخ کورتز قرار دارد که همچون باشندگان طبقه نهم “دوزخ” خائن به خویش و والدین و وطن است. مارلو، کورتز را طوری توصیف می کند که انگار ابلیس مجسم است.
ترجمه های دل تاریکی
دل تاریکی از آن دسته آثاری است که گمان می رود باید دوباره به دست توانایی ترجمه شوند. بدیهی است که این جا درباره ترجمه صالح حسینی به هیچ وجه داوری نمی کنیم، اما زبانی که او در بازگردانی اثر بزرگ کنراد به کار برده است، جدای از خوبی ها و بدی هایش، کارکرد خودش را از دست داده است. حسینی، لرد جیم کنراد را هم به فارسی ترجمه کرده است.
فریدون حاجتی و محمدعلی صفریان نیز دل تاریکی را ترجمه کرده اند که هیچ کدام نتوانسته اند زبانی در خور زبان شاعرانه، تو در تو و زیبای کنراد ارائه کنند.
با این اوصاف، به نظر می رسد که دل تاریکی پتانسیل این را دارد که دوباره به ترجمه ای تازه منتشر شود.
آثار دیگر کنراد به فارسی
جوزف کنراد در آغاز کار، به عنوان نویسنده داستان نوجوانان شهرتی به هم رسانده بود، اما امروزه او را نویسنده ای میدانند که آثارش نشان دهنده آگاهی عمیق او از جامعه و محیط پیرامونش و تکنیک منحصر به فرد داستان نویسی اوست.
جوزف کنراد، ۱۳ رمان، دو جلد خاطرات و ۲۸ داستان کوتاه نوشته است. آثار او همیشه مورد توجه دوستداران ادبیات داستانی در ایران بوده است. ازآثار او که به فارسی ترجمه شده اند می توان به “نوسترومو”، “فریای هفت جزیره”، “کاکا سیاه کشتی نارسیسوس”، “امی فاستر”، “از چشم غربی”، “پیروزی” و “جوانی” اشاره کرد.