اصلا دستم به نوشتن نمی رود، صبح با خبر رفتن قیصر امین پور شروع شد و صبح مان هنوز آغاز نشده شب شد، پیش از آن که فکرش را بکنی. شش سالی بود ندیده بودمش و بعد از تصادفی که ظاهرا بسیار آزارش داده بود، دیگر خبری از او نداشتم. قیصر امین پور از بچه های نسلی بود که یاد گرفته بودند وسط میدان مین بی کینه و آزار دیگران، دردشان را در کوله بار خاطرات دشوار یک نسل بگذارند و همیشه لبخندی را هدیه کنند به بچه هایی که از نسل ما جز نومیدی و تلخی چیزی به میراث نبرده بودند. سکته 48 سالگی، جوانمرگی شاعر و تابوتی بر دوش کسانی که جز زیبایی و مهر برای مردم چیزی نمی خواهند. چشمم از این فاصله قطره قطره فروریختن اشک های شفیعی کدکنی را جلوی بیمارستان دی می دید، و ساعد باقری که شانه شاعری را می جست و بیوک ملکی که پشت به دیواری داده بود که انگار داشت ترک برمی داشت. همه آنهایی که روزی در اتاقی نشسته بودند و شعر را و ترانه را و قصه را برای بچه های این کشور، کلمه به کلمه می ساختند. فریدون و مهرداد و قیصر و سیدحسن و محسن و بقیه آنها که اتاقی کوچک در گوشه شهر برای شاعرانگی شان کافی بود. باید چیزی بنویسم. وحشتناک است، تصویر مرگ رفیقی جلوی چشمت است، و تصویرهای تلخ دیگر و باید بخندی، تو اگر طنز بنویسی بهتر است، می دانی داور! تو باید طنز بنویسی!
سانتیاگو محمود، گاوها و چینی ها
ملک عبدالله که برای تنظیم ساعتش یا برای دیدن ساعت بیگ بن، یا برای توافق کردن در مورد آینده فوتبال عربستان، یا برای دیدن رانندگی زنان در شهر، به لندن سفر کرده است، گفت: « حمله به ایران مثل رها کردن یک گاو بزرگ در یک مغازه چینی فروشی است.» تصور کنید.
هوووووولی: در فروشگاه چینی گل سرخی ایران، واقع در خیابان ولی عصر، نبش کوچه شهید یادگاری، باز می شود و جرج بوش سوار بر یک گاو خشمگین داخل می رود. روبرو سانتیاگو محمود خمینس احمدی نژاد لباس ماتادورها را پوشیده و پارچه سرخی در دست دارد و تمام تلاشش را برای عصبانی کردن بیشتر گاو مذکور می کند. در یک لحظه سر یک سرباز هخامنشی دست به دست بیرون برده می شود و از طرفی محمد البرادعی فریاد می کشد، جورج! نه! مواظب باش! از آن طرف سانیتاگو محمود پارچه قرمز را تکان می دهد، برادران همیشه در صحنه هم او را تشویق می کنند و فریاد می زنند « چینی های شکسته، حق مسلم ماست.» هیلاری کلینتون جیغ می زند، هی جرج! تو هنوز اجازه نگرفتی. در یک لحظه سردار سید خولیو گل افشان با اسب از راه می رسد و خبر پرتاب یازده هزار موشک را مثل نیزه در تن گاو خشمگین فرو می کند. سانتیاگو محمود نگاهی به بالا می کند، شمسی کارمن پهلوون از بالای صحنه زیر چشمی نگاهش می کند و فریاد می زند: تو معجزه ای، خورخه غلامحسین بخاطر تو هزار تا شغل دیگه هم قبول می کنه، تو، فقط تو. سانتیاگو محمود تعظیمی به او می کند، گل سرخی را از جیبش درمی آورد و پرت می کند به طرف شمسی، گاو ماغ کشان حمله می کند به طرف سانتیاگو محمود، اما او یک دور می زند و یک سری تا کاراکاس می رود و برمی گردد، گاو ظروف چینی و کریستال و تاسیسات هسته ای را نابود می کند، سانیتاگو محمود به صحنه برمی گردد و در حالی که صندوق سرخ کمک های مالی علیه امپریالیزم را نشان می دهد، گاو را دعوت به ادامه مبارزه می کند. گاو این بار با شاخ های محکم وسط کریستال ها و تاسیسات نظامی می رود. چینی ها به هوا می ریزد و خرد و خاکشیر می شود. انصار حزب الله در حالی که صف کشیده اند فریاد می کشند، ما پیرو قرآنیم چینی نمی خواهیم. جورج بوش روی گاو تعادلش را از دست داده است، گاو ماغ می کشد و بطرف پارچه قرمز که سیاست خارجی سانتیاگو محمود روی آن نوشته شده است حمله می برد، سانتیاگو پشت می کند، حالا شاخ گاو به آنجای سانتیاگو گیر کرده، جورج در حال پایان دوره ریاست جمهوری است، چینی ها زیر دست و پا له شده است، عده ای دارند خودشان را برای انداختن رای توی صندوق هایی که زیر انبووه خرده چینی گم شده است آماده می کنند. در همین موقع سولانا وارد می شود، خوزه علی لاریجانی به طرف او می رود و می گوید: بیا بریم مذاکره کنیم، سولانا می گوید: سر چی؟ خوزه علی می گوید: هنوز یک دست چینی مونده که حاضریم با سه تا بسته شکلات عوض کنیم. سولانا می گوید: شکلات! آخ! شکلات ها رو کیم جونگ ایل از من گرفت، چهار تا بسته شکلات و دو تا عینک دودی، می فهمی؟
مرگ بر دیکتاتور
به نظر می رسد که داستان دانشگاه بیخ دارد. دولت هم دچار بحران شدید است و هر چه کند بدتر می شود، البته فشارها را وحشتناک کرده اند، اما در دانشگاه علامه هزار دانشجو علیه رئیس روحانی دانشگاه طومار نوشتند و دیروز هم تظاهرات کردند و طبیعتا وقتی تظاهرات می شود، اسم احمدی نژاد هم به دلیل علاقه دانشجویان به وی مطرح می شود و شعار می دهند مرگ بر دیکتاتور. تا ساعتی که دارم می نویسم، 7 نفر از بچه های علامه را گرفته اند و مثل اینکه بچه های دانشگاه برای فردا هم برنامه دارند. البته فکر می کنم اگر بچه های دانشگاه علامه اعلام همبستگی با دانشگاه کلمبیا کنند و عکس های شان را هر روز برای انجمن مشترک دانشگاه های کلمبیا و علامه بفرستند، فکر بدی نباشد. اشتباه می کنم؟
قیصر امین پور هم رفت
قیصر امین پور رفت و وزیر ارشاد و سپاه و بقیه آقایان در رثای آدمی که تا دیروز دق اش می دادند، اطلاعیه صادر کردند. وزیر ارشاد گفت: « برای طلوع دوباره شاعری اندیشمند چون قیصر زمان بسیار لازم است.» یکی از مشاوران وزیر توضیح داد: با توجه به این که زمان زیادی طول می کشد تا دوباره شاعری مثل قیصر امین پور بوجود بیاید ما زیاد نگران نیستیم. فعلا وقت داریم.
بازی اکبر یا بازی محمود و جرج؟
همه چیز بستگی به بازی سیاسی مخالفان و منتقدان دولت دارد، اگر خوب بازی کنند، طبیعتا می توانند مجلس آینده را بگیرند، اگر نتوانند خوب بازی کنند، فرصت را از دست می دهند. یعنی فرصت را می دهند به بازی « محمود- جرج» یعنی حمله هوایی و جنگ و بمباران و اصلا شوخی نیست که تصور کنیم به مدت یک هفته تصویری از جنگ جهانی سوم را ببینیم. البته مشارکت و اعتماد ملی و کارگزاران باید اعلام کنند که اگر شرایط شان تامین نشود در انتخابات شرکت نمی کنند، چون فکر می کنم حکومت به هر قیمتی نیازمند حضور آنها در انتخابات است. هاشمی رفسنجانی هم از پشت درهای بسته یک فرمایشاتی را پرتاب کرده است که « انتخابات آینده باید آزاد و بدون دخالت فراقانونی باشد.» وزیر کشور هم پس از این فرمایشات « چو بید بر سر ایمان خویش می لرزید» واقعا آدم دلش می سوخت. البته هاشمی یک جمله معترضه ای هم در مورد لاریجانی گفته است که « بهتر بود لاریجانی به مسوولیت خود ادامه می داد.» ولی از آن جمله هایی بود که فقط یک نفر باید آن را بشنود، منظورم علی است، حالا چه فرقی می کند کدام علی. روزنامه اعتماد ملی هم یک عکس باحال و بسیار جذاب از خاتمی منتشر کرد و اعلام کرد که خاتمی سرلیست( نمی دانم چرا کلمه سرلیست مرا یاد کلمه سرجهاز می اندازد.» اعتماد ملی است. و توضیح هم داده شده که این در صورتی است که آقای خاتمی نامزد انتخابات مجلس شود. اما دیروز « مرتضی حاجی، مسوول امورات انتخاباتی اصلاح طلبان اعلام کرد که « آقای خاتمی به دلایلی تصمیم به کاندیداتوری ندارد.» تاج زاده هم توضیح داد که دوازده هزار و سیصد و چهل و دو نفر روزی ده ساعت دارند التماس می کنند تا طرف را راضی به پذیرش نامزدی کنند. از طرف دیگر لیست کارگزاران برای تهران منتشر شد، به نظرم بسیار لیست معقول و خوبی است. من بخاطر همین لیست که احتمالا تمام آنها تائید صلاحیت می شوند، از شرکت در انتخابات دفاع می کنم.
قلب بسیج می زند
کلی فکر کردم که چرا این جمله را گفته است؟ البته گفته های قبلی اش دلیل نداشت، لابد این هم به شرح ایضا. احمدی نژاد گفت: « بسیج قلب ملت ایران است.» به دنبال صدور این صدای مشکوک از رئیس جمهور صدادار کشورمان، بیمارستان قلب تهران طی اطلاعیه ای توضیحاتی را در مورد بسیج و قلب شباهت های این دو را خاطر نشان کرد.
- قلب آدم دائما در حال زدن است، بسیج هم دائما در حال زدن است.
- قلب به عقل ربطی ندارد، بسیج هم همینطور است.
- قلب اگر نزند بدن از کار می افتد، بسیج هم اگر نزند دولت از کار می افتد.
- قلب مرکز احساسات آدمهاست، بسیج هم مرکز کنترل احساسات آدمهاست.
- قلب اگر خوب کار نکند زندگی مردم با خطر مواجه می شود، بسیج هم اگر خوب کار کند زندگی مردم با خطر مواجه می شود.
ترس را چگونه می نویسند؟
به نظر شما اگر او بلد بود ترس را بنویسد، مشکل ما کمتر نبود؟ گاهی اوقات مشکل روسای جمهور در حد همین دیکته کلمات است. احمدی نژاد در توصیف قهرمانی ها و شجاعت های خود در عرصه جهانی گفت: « یک خبرنگار مشهوری از من پرسید، از حمله ابرقدرت های زورگو نمی ترسی؟ گفتم: ترس را چگونه می نویسند؟» این خبرنگار در گزارشش نوشته است.
-« من از احمدی نژاد پرسیدم: از حمله قدرت های جهانی نمی ترسید؟ مترجم جمله مرا ترجمه کرد و به او گفت. او بلافاصله گفت: ترس را چگونه می نویسند؟ من گفتم به فارسی یا به انگلیسی؟ احمدی نژاد گفت: فارسی را فکر می کنم بلد باشم ولی در انگلیسی باید دنجر باشد، نه؟ گفتم: نه، دنجر به معنی خطر است، باید از کلمه افرید استفاده کنید. او به مترجمش چیزی گفت. مترجم هم به او به فارسی چیزی گفت. احمدی نژاد رو به من کرد و در حالی که لبخند می زد، جواب داد: بله، مثل اینکه حق با شماست، من نمی دانستم.»
چگونه می شود از امام زمان خجالت کشید؟
من حرف آیت الله صافی را می فهمم، ولی نمی دانم چگونه باید از امام زمان خجالت کشید. آیت الله صافی گفت: « افرادی که کنگره مولوی را برگزار کردند، باید از امام زمان خجالت بکشند.» آگاهان دلایل خجالت آور بودن برگزاری چنین کنگره ای را شرح دادند.
اول: مولانا به شمس علاقه داشت و معلوم نیست چرا.
دوم: مولانا با مادونا که آلبومی در مورد او منتشر کرده است رابطه دارد.
سوم: مولانا با دکتر سروش رابطه دارد، پس باید از امام زمان خجالت کشید.
چهارم: در تمام جهان درباره مولانا حرف می زنند، حتما مشکلی وجود دارد.