سانتیاگو محمود، گاوها و چینی ها

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg

اصلا دستم به نوشتن نمی رود، صبح با خبر رفتن قیصر امین پور شروع شد و صبح مان هنوز ‏آغاز نشده شب شد، پیش از آن که فکرش را بکنی. شش سالی بود ندیده بودمش و بعد از تصادفی ‏که ظاهرا بسیار آزارش داده بود، دیگر خبری از او نداشتم. قیصر امین پور از بچه های نسلی بود ‏که یاد گرفته بودند وسط میدان مین بی کینه و آزار دیگران، دردشان را در کوله بار خاطرات ‏دشوار یک نسل بگذارند و همیشه لبخندی را هدیه کنند به بچه هایی که از نسل ما جز نومیدی و ‏تلخی چیزی به میراث نبرده بودند. سکته 48 سالگی، جوانمرگی شاعر و تابوتی بر دوش کسانی ‏که جز زیبایی و مهر برای مردم چیزی نمی خواهند. چشمم از این فاصله قطره قطره فروریختن ‏اشک های شفیعی کدکنی را جلوی بیمارستان دی می دید، و ساعد باقری که شانه شاعری را می ‏جست و بیوک ملکی که پشت به دیواری داده بود که انگار داشت ترک برمی داشت. همه آنهایی ‏که روزی در اتاقی نشسته بودند و شعر را و ترانه را و قصه را برای بچه های این کشور، کلمه ‏به کلمه می ساختند. فریدون و مهرداد و قیصر و سیدحسن و محسن و بقیه آنها که اتاقی کوچک در ‏گوشه شهر برای شاعرانگی شان کافی بود. باید چیزی بنویسم. وحشتناک است، تصویر مرگ ‏رفیقی جلوی چشمت است، و تصویرهای تلخ دیگر و باید بخندی، تو اگر طنز بنویسی بهتر است، ‏می دانی داور! تو باید طنز بنویسی! ‏

‏ ‏

سانتیاگو محمود، گاوها و چینی ها

ملک عبدالله که برای تنظیم ساعتش یا برای دیدن ساعت بیگ بن، یا برای توافق کردن در مورد ‏آینده فوتبال عربستان، یا برای دیدن رانندگی زنان در شهر، به لندن سفر کرده است، گفت: « حمله ‏به ایران مثل رها کردن یک گاو بزرگ در یک مغازه چینی فروشی است.» تصور کنید. ‏

هوووووولی: در فروشگاه چینی گل سرخی ایران، واقع در خیابان ولی عصر، نبش کوچه شهید ‏یادگاری، باز می شود و جرج بوش سوار بر یک گاو خشمگین داخل می رود. روبرو سانتیاگو ‏محمود خمینس احمدی نژاد لباس ماتادورها را پوشیده و پارچه سرخی در دست دارد و تمام ‏تلاشش را برای عصبانی کردن بیشتر گاو مذکور می کند. در یک لحظه سر یک سرباز هخامنشی ‏دست به دست بیرون برده می شود و از طرفی محمد البرادعی فریاد می کشد، جورج! نه! ‏مواظب باش! از آن طرف سانیتاگو محمود پارچه قرمز را تکان می دهد، برادران همیشه در ‏صحنه هم او را تشویق می کنند و فریاد می زنند « چینی های شکسته، حق مسلم ماست.» هیلاری ‏کلینتون جیغ می زند، هی جرج! تو هنوز اجازه نگرفتی. در یک لحظه سردار سید خولیو گل ‏افشان با اسب از راه می رسد و خبر پرتاب یازده هزار موشک را مثل نیزه در تن گاو خشمگین ‏فرو می کند. سانتیاگو محمود نگاهی به بالا می کند، شمسی کارمن پهلوون از بالای صحنه زیر ‏چشمی نگاهش می کند و فریاد می زند: تو معجزه ای، خورخه غلامحسین بخاطر تو هزار تا شغل ‏دیگه هم قبول می کنه، تو، فقط تو. سانتیاگو محمود تعظیمی به او می کند، گل سرخی را از جیبش ‏درمی آورد و پرت می کند به طرف شمسی، گاو ماغ کشان حمله می کند به طرف سانتیاگو ‏محمود، اما او یک دور می زند و یک سری تا کاراکاس می رود و برمی گردد، گاو ظروف چینی ‏و کریستال و تاسیسات هسته ای را نابود می کند، سانیتاگو محمود به صحنه برمی گردد و در ‏حالی که صندوق سرخ کمک های مالی علیه امپریالیزم را نشان می دهد، گاو را دعوت به ادامه ‏مبارزه می کند. گاو این بار با شاخ های محکم وسط کریستال ها و تاسیسات نظامی می رود. ‏چینی ها به هوا می ریزد و خرد و خاکشیر می شود. انصار حزب الله در حالی که صف کشیده اند ‏فریاد می کشند، ما پیرو قرآنیم چینی نمی خواهیم. جورج بوش روی گاو تعادلش را از دست داده ‏است، گاو ماغ می کشد و بطرف پارچه قرمز که سیاست خارجی سانتیاگو محمود روی آن نوشته ‏شده است حمله می برد، سانتیاگو پشت می کند، حالا شاخ گاو به آنجای سانتیاگو گیر کرده، جورج ‏در حال پایان دوره ریاست جمهوری است، چینی ها زیر دست و پا له شده است، عده ای دارند ‏خودشان را برای انداختن رای توی صندوق هایی که زیر انبووه خرده چینی گم شده است آماده می ‏کنند. در همین موقع سولانا وارد می شود، خوزه علی لاریجانی به طرف او می رود و می گوید: ‏بیا بریم مذاکره کنیم، سولانا می گوید: سر چی؟ خوزه علی می گوید: هنوز یک دست چینی مونده ‏که حاضریم با سه تا بسته شکلات عوض کنیم. سولانا می گوید: شکلات! آخ! شکلات ها رو کیم ‏جونگ ایل از من گرفت، چهار تا بسته شکلات و دو تا عینک دودی، می فهمی؟

مرگ بر دیکتاتور

به نظر می رسد که داستان دانشگاه بیخ دارد. دولت هم دچار بحران شدید است و هر چه کند بدتر ‏می شود، البته فشارها را وحشتناک کرده اند، اما در دانشگاه علامه هزار دانشجو علیه رئیس ‏روحانی دانشگاه طومار نوشتند و دیروز هم تظاهرات کردند و طبیعتا وقتی تظاهرات می شود، ‏اسم احمدی نژاد هم به دلیل علاقه دانشجویان به وی مطرح می شود و شعار می دهند مرگ بر ‏دیکتاتور. تا ساعتی که دارم می نویسم، 7 نفر از بچه های علامه را گرفته اند و مثل اینکه بچه ‏های دانشگاه برای فردا هم برنامه دارند. البته فکر می کنم اگر بچه های دانشگاه علامه اعلام ‏همبستگی با دانشگاه کلمبیا کنند و عکس های شان را هر روز برای انجمن مشترک دانشگاه های ‏کلمبیا و علامه بفرستند، فکر بدی نباشد. اشتباه می کنم؟ ‏

قیصر امین پور هم رفت

قیصر امین پور رفت و وزیر ارشاد و سپاه و بقیه آقایان در رثای آدمی که تا دیروز دق اش می ‏دادند، اطلاعیه صادر کردند. وزیر ارشاد گفت: « برای طلوع دوباره شاعری اندیشمند چون ‏قیصر زمان بسیار لازم است.» یکی از مشاوران وزیر توضیح داد: با توجه به این که زمان ‏زیادی طول می کشد تا دوباره شاعری مثل قیصر امین پور بوجود بیاید ما زیاد نگران نیستیم. ‏فعلا وقت داریم.‏

بازی اکبر یا بازی محمود و جرج؟

همه چیز بستگی به بازی سیاسی مخالفان و منتقدان دولت دارد، اگر خوب بازی کنند، طبیعتا می ‏توانند مجلس آینده را بگیرند، اگر نتوانند خوب بازی کنند، فرصت را از دست می دهند. یعنی ‏فرصت را می دهند به بازی « محمود- جرج» یعنی حمله هوایی و جنگ و بمباران و اصلا ‏شوخی نیست که تصور کنیم به مدت یک هفته تصویری از جنگ جهانی سوم را ببینیم. البته ‏مشارکت و اعتماد ملی و کارگزاران باید اعلام کنند که اگر شرایط شان تامین نشود در انتخابات ‏شرکت نمی کنند، چون فکر می کنم حکومت به هر قیمتی نیازمند حضور آنها در انتخابات است. ‏هاشمی رفسنجانی هم از پشت درهای بسته یک فرمایشاتی را پرتاب کرده است که « انتخابات ‏آینده باید آزاد و بدون دخالت فراقانونی باشد.» وزیر کشور هم پس از این فرمایشات « چو بید بر ‏سر ایمان خویش می لرزید» واقعا آدم دلش می سوخت. البته هاشمی یک جمله معترضه ای هم در ‏مورد لاریجانی گفته است که « بهتر بود لاریجانی به مسوولیت خود ادامه می داد.» ولی از آن ‏جمله هایی بود که فقط یک نفر باید آن را بشنود، منظورم علی است، حالا چه فرقی می کند کدام ‏علی. روزنامه اعتماد ملی هم یک عکس باحال و بسیار جذاب از خاتمی منتشر کرد و اعلام کرد ‏که خاتمی سرلیست( نمی دانم چرا کلمه سرلیست مرا یاد کلمه سرجهاز می اندازد.» اعتماد ملی ‏است. و توضیح هم داده شده که این در صورتی است که آقای خاتمی نامزد انتخابات مجلس شود. ‏اما دیروز « مرتضی حاجی، مسوول امورات انتخاباتی اصلاح طلبان اعلام کرد که « آقای خاتمی ‏به دلایلی تصمیم به کاندیداتوری ندارد.» تاج زاده هم توضیح داد که دوازده هزار و سیصد و چهل ‏و دو نفر روزی ده ساعت دارند التماس می کنند تا طرف را راضی به پذیرش نامزدی کنند. از ‏طرف دیگر لیست کارگزاران برای تهران منتشر شد، به نظرم بسیار لیست معقول و خوبی است. ‏من بخاطر همین لیست که احتمالا تمام آنها تائید صلاحیت می شوند، از شرکت در انتخابات دفاع ‏می کنم. ‏

قلب بسیج می زند ‏

کلی فکر کردم که چرا این جمله را گفته است؟ البته گفته های قبلی اش دلیل نداشت، لابد این هم به ‏شرح ایضا. احمدی نژاد گفت: « بسیج قلب ملت ایران است.» به دنبال صدور این صدای مشکوک ‏از رئیس جمهور صدادار کشورمان، بیمارستان قلب تهران طی اطلاعیه ای توضیحاتی را در ‏مورد بسیج و قلب شباهت های این دو را خاطر نشان کرد.‏

‏- قلب آدم دائما در حال زدن است، بسیج هم دائما در حال زدن است.‏

‏- قلب به عقل ربطی ندارد، بسیج هم همینطور است.‏

‏- قلب اگر نزند بدن از کار می افتد، بسیج هم اگر نزند دولت از کار می افتد.‏

‏- قلب مرکز احساسات آدمهاست، بسیج هم مرکز کنترل احساسات آدمهاست.‏

‏- قلب اگر خوب کار نکند زندگی مردم با خطر مواجه می شود، بسیج هم اگر خوب کار کند ‏زندگی مردم با خطر مواجه می شود.‏

ترس را چگونه می نویسند؟

به نظر شما اگر او بلد بود ترس را بنویسد، مشکل ما کمتر نبود؟ گاهی اوقات مشکل روسای ‏جمهور در حد همین دیکته کلمات است. احمدی نژاد در توصیف قهرمانی ها و شجاعت های خود ‏در عرصه جهانی گفت: « یک خبرنگار مشهوری از من پرسید، از حمله ابرقدرت های زورگو ‏نمی ترسی؟ گفتم: ترس را چگونه می نویسند؟» این خبرنگار در گزارشش نوشته است.‏

‏-« من از احمدی نژاد پرسیدم: از حمله قدرت های جهانی نمی ترسید؟ مترجم جمله مرا ترجمه ‏کرد و به او گفت. او بلافاصله گفت: ترس را چگونه می نویسند؟ من گفتم به فارسی یا به ‏انگلیسی؟ احمدی نژاد گفت: فارسی را فکر می کنم بلد باشم ولی در انگلیسی باید دنجر باشد، نه؟ ‏گفتم: نه، دنجر به معنی خطر است، باید از کلمه افرید استفاده کنید. او به مترجمش چیزی گفت. ‏مترجم هم به او به فارسی چیزی گفت. احمدی نژاد رو به من کرد و در حالی که لبخند می زد، ‏جواب داد: بله، مثل اینکه حق با شماست، من نمی دانستم.» ‏

چگونه می شود از امام زمان خجالت کشید؟

من حرف آیت الله صافی را می فهمم، ولی نمی دانم چگونه باید از امام زمان خجالت کشید. آیت ‏الله صافی گفت: « افرادی که کنگره مولوی را برگزار کردند، باید از امام زمان خجالت بکشند.» ‏آگاهان دلایل خجالت آور بودن برگزاری چنین کنگره ای را شرح دادند.‏

اول: مولانا به شمس علاقه داشت و معلوم نیست چرا.‏

دوم: مولانا با مادونا که آلبومی در مورد او منتشر کرده است رابطه دارد.‏

سوم: مولانا با دکتر سروش رابطه دارد، پس باید از امام زمان خجالت کشید.‏

چهارم: در تمام جهان درباره مولانا حرف می زنند، حتما مشکلی وجود دارد.‏