زاویه

مهدی عبدالله زاده
مهدی عبدالله زاده

آینه ای در مقابل

[](http://sdz.aiap.it/gallerie/11538#top)

اگر در ایران زندگی می کنید و خودتان بسیجی نیستید دست کم در یک دهه اخیر احتمالا برای یک بار هم که شده با یک بسیجی که همکار، همسایه یا هم دانشگاهی شما بوده بحثی دوستانه را شروع کردید. شاید بحث شما با او چندان دوستانه به پایان نرسیده،  شاید از روی مصلحت اندیشی ترجیح دادید که خیلی به پرو پای طرف نپیچید و شاید هم از این نگران بودید که ادامه بحث برایتان درد سر ساز شود. اما مهران تمدن- خونسرد و مسلط و موجه و مودب و مثبت-  سراغ چند بسیجی گردن کلفت و کوته بین و دگم و یکدنده رفته و با زبان خوشی که  می گویند مار را از توی سوراخش بیرون می کشد آنها را به صحنه ی گفتگویی روشنگر کشانده است؛ گفتگویی که بنای اصلی مستند “بسیجی” را تشکیل می دهد.


بسیجی، حکایت تلاش های  کنجکاوانه مستند سازی است که به قول خودش نماز نمی خواند، مشروب می خورد[1] و در پاریس اقامت دارد، اما در پی یافتن پاسخی برای سوال های منطقی اش درباره طرفداران متعصب جمهوری اسلامی و نوع نگاه شان به دنیای پیرامون شان است.

فیلم با مجموعه ای طولانی از سکانس هایی آغاز می شود که زنان چادری و مردان چفیه به گردن را به هنگام بازدید از یک منطقه جنگی نشان می دهد. فیلم ساز آدم های مورد نظرش را همان جا پیدا می کند. کسانی که سوال و جواب هایش با آنها را، در زمان و مکانی دیگر– عمدتا در تهران – ادامه می دهد. گفته های این  آدم ها در بخش نخست که در منطقه جنگی می گذردحال و هوایی نوستالژیک به خود می گیرد و تکرار مکرر قهرمانی ها، جانفشانی ها و دلاوری هاست و شرح همه ی مفاهیم مثبت و انسانی که در تمام این سالها آّبشخور ذهنی و معنوی اصحاب انقلاب و دفاع مقدس بوده. اما دوربین تمدن، در کنار فردی مثل ملک کندی که  بخشی از جوانی اش را در همان منطقه و در جریان جنگ ایران و عراق گذرانده، جوانی 28 ساله به نام محمد پور کریم را پیدا می کند که  در پایان جنگ فقط هشت سال داشته، اما هم در ظاهر بسیجی تر است و هم در حرف های آتشینش! نزدیک شدن به این جوان، به طرزکنایه آمیزی نسبت میان بسیجیان تازه پا و جنگ هشت ساله را زیر سوال می برد و به چالش می کشاند. اما هم او و هم ملک مندی میان سال، هردو بدل به نماینده ای از دو نسل بسیجی می شوند  که دیدگاه ها و ذهنیت شان در نیمه دوم فیلم به بوته پرسش و نقد کشیده می شود.

 

در این نیمه دوم که در شهر تهران می گذرد، تمدن سعی می کند تا آنجا که از دایره ادب و “امنیت” خارج نباشد، با این دو نفر و رفقای همفکر شان باب یک گفتمان را باز کند. واضح است که این گروه، تمدن را در شرایطی دوستانه در جمع خود پذیرفته اند و به او به چشم یک مخالف دو آتشه و تهدید گر نگاه نمی کنند. این موفقیت، بخشی به خاطر زیرکی تمدن و روانشناسی قوی او و روحیه محافظه کارانه اش است و بخشی دیگر به خاطر صداقتی که از ضمیرش پیداست. از دید این گروه، مهران تمدن آدم نا آگاه اما صادقی به نظر می رسد که یک کبریت بی خطر است و ای بسا می تواند در طی ساخت این فیلم، ارشاد شود و به آگاهی و رستگاری هم برسد! 

اما تمدن از طریق طرح پرسش هایش، انتقاداتی را که به افکار و رفتار اجتماعی سیاسی بسیجیان وارد است را در مقابل این گروه مطرح می کند و از آنها پاسخ و نظر می خواهد. یعنی در رویارویی، راه گفتمان را در پیش می گیرد؛ روشی که زیر بنایش منطق است. و از آنجا که تفکر بسیجی با منطق میانه چندانی ندارد، پرسشگر، به پاسخی درخور و متقاعد کننده نمی رسد. تکرار پرسش هم دردی را دوا نمی کند  که هیچ، بحث را به نقطه کور و گره های باز نشدنی می رساند. بسیجیان در این تقابل البته سعی می کنند خود را نبازند و استقبال ظاهری خود از رویکرد تضارب آراء را خدشه دار نکنند. اما بالاخره صبرشان لبریز می شود و در یکی دو مورد نشان می دهند که می توانند با زبان زور هم حرف هایشان را حالی کنند. در یکی دو دیالوگ اساسی فیلم حتی تلویحا به این نکته  اشاره می شود که او “باید” بفهمد!

در چنین وضعیتی-  که در یک سوم پایانی فیلم به اوج می رسد-  رویکرد محافظه کارانه تمدن ظاهر کار به دستش می دهد: او بر موضع برحق خود و بر خواسته منطقی اش برای دریافت پاسخ منطقی اصرار و سماجت زیادی نمی کند و مجبور می شود مسائل مطرح شده را نیمه کاره و بدون آن که قانع شود رها کند. اما این وضعیت، خود به یک نقطه قوت فیلم تبدیل می شود. از همان جایی که فیلمساز دست از پرسش می کشد، تماشاگر در ذهن خود و همراه با دنیای فیلم، وظیفه پرسشگری را به دوش می گیرد و جای خالی فیلمساز را در سکوت میان گفتگو ها پر می کند. در ابتدا، تماشاگر در ذهن خود فیلمساز را سرزنش می کند که چرا جواب فلان آدم را نمی دهی؟ یا باید به این آدم فلان فلان شده بگویی بهمان، و قس علی هذه….اما پس از زمانی کوتاه، این عصبانیت جایش را به یک نوع درک می دهد، یک نوع نتیجه گیری و یک نوع یقین، که در پی آن آرامش است. تماشاگر در یک ماراتن گفتمان یک سویه، به این شناخت و یقین می رسد که راهی برای بحث و گفتگو با بسیجیان سر سخت و متعصب  نیست، یا اگر هست راهی بسیار دور و دراز است.  تجربه ای که در پی تماشای فیلم به دست می آید، حتی برای تماشاگری که ادعا می کند از قبل، این جماعت را به خوبی می شناسد  هم تجربه ای تازه است که ازشناختی عمیق تر بر می آید و از واقعیتی ملموس تر.

حرف های محمد پور کریم، همان بسیجی 28 ساله، در یکی از سکانس های فیلم، فضای آن سکانس را به ژانر وحشت نزدیک می کند. او در این سکانس مهم از فیلم، چنان افکاری را در خلال حرف هایش از خود بروز می دهد که تماشاگرِ این روز ها، از ترس می تواند قالب تهی کند.  حرف های او، که به اعتقاد راسخ به لزوم پیروی کورکورانه از یک رویکرد متعصبانه و خشونت آمیز اشاره دارد، می تواند توضیح دهنده بازوی عقیدتی و اجرایی مکانیسمی باشد که ماشین مخوف خشونت “بسیجی” را در روز های پس از تقلب در انتخابات به حرکت در آورد.

“بسیجی” به نظر من تنها یک مستند درجه یک هنری و یک اثر مطابق با معیار های مستند سازی امروزین نیست. این فیلم پاسخی تاریخی است به یک ضرورت و نیاز. نیاز به شناختی جامع و ریشه ای،  درباب بخشی از جامعه ایرانی که به خاطر پیروی متعصبانه شان از  جمهموری اسلامی، با نام بسیجی شناخته می شوند.

 

پانوشت

[1] -  مهران تمدن در گفتگو با چند زن و مرد بسیجی در سکانسی از فیلم به این موارد اشاره می کند.



[](/persian/news/newsitem/article/-c147221328.html#_ftnref1)