شهرام ناظری و ضحاک
نهان گشت کردار فرزانگان…
نشانه های دوران “حذف” و عبور از مرحله ی “سانسور” هر روز در ایران اسلامی عیان تر از دیروز می شود. دیروزها حرف سینما بود و نمایش و رقص، امروزها هم کتاب و ادبیات و گنجینه ی فکری ایرانیان.
فکر از میان برداشتن سنت های فکری مردم ایران، انگار که از همان روزهای اول در اندیشه ی تئوریسین های نظام شکل گرفته بود. از همان زمان که داستان های امروز به راحتی سانسور می شدند و برخی از متون کلاسیک ادب فارسی هم از نشر باز می ماندند.
این شمشیر که حالا به قول معروف از رو بسته شده اما از همان گذشته های دور هم معلوم اهل فکر بود. از همان زمان که شاهکارهای طنز عبید، جایی در بازار رسمی کتاب ایران نداشت، از همان زمان که دیوان اشعار ایرج میرزا به زیرزمین ها تبعید شد، از همان زمان که ترانه تبعید شد و شعر فروغ فرخزاد به فهرست سطور ممنوعه پیوست.
در این میان بحث اخلاق اسلامی به میان بود و سانسور و حذف با معیارهای شریعت و هویت مذهبی به سراغ کلمه و متون ادبی می رفتند. در سالهای گذشته، سانسور بیشتر دامن نویسندگان معاصر را می گرفت و نویسندگان و مفاخر گذشته، اگر در کلامشان به دایره ی دین و ادب رایج دست درازی نمی کردند از گزند آسیب در امان بودند. حافظ و مولانا و سعدی و عطار و نظامی، با آنکه همه در نهان و آشکار، از عشق و آزادگی و مستی و زن و زندگی و لذت گفته اند، لابد آنقدر بزرگ بودند که در همان روزها و سالهای اول، از اندیشه ی شوم حذف مصون بمانند؛ حتی اگر برای این تنها ، “ماندن ” دچار تعابیر عجیب و غریب شوند و هزار و یک مفسر، شادی و عشق و شراب شان را به آسمان و دین و هزار ناکجای دیگر مرتبط کند. به هر تعبیر و هر معنا؛ هر چه بود،…، لااقل “ بود “.
ناگفته پیداست که حکومت ایدئولوژیک جمهوری اسلامی، با هیچ کدام از مضامین راستین فرهنگ ایرانی و جلوه های مورد قبول تمدن بشری، سر آشتی ندارد. بحث “ نخواستن ” فکر و هنر و فرهنگ هم، از جمله مباحث قدیمی و گفت و گوهای همیشگی در میان مردم و روشنفکران بوده و حرف تازه ای نیست.
تیغ “ حذف ” اما در سالهای گذشته، به طور آشکار به ریشه ی ادبیات کلاسیک ایران و ثروت ملی ما زده. سال گذشته، خسرو وشیرین و هفت پیکر به طور رسمی “ کوتاه ” شدند. بیژن و منیژه هم سانسور شد و حالا هم نوبت “ شاهنامه ” آمده.
شهرام ناظری، خواننده ی موسیقی به اصطلاح “ عرفانی ” ایران که در سالهای گذشته نقش عمده ای در شناساندن اشعار و اندیشه های مولانا به مردم طبقه ی میانی جامعه داشته است؛ در تازه ترین تجربه اش به سراغ شاهنامه و قصه ی ضحاک رفته است. او می گوید که این اجرا، شش سال در صف ممیزی بوده و اجازه ی فعالیت نداشته. می گوید، تنها وقتی که این کار را در کشورهای دیگر به روی صحنه برده، وزارت ارشاد، “ مجبور ” شده با پخش آن در ایران هم موافقت کند.
جلوگیری از پخش و تکثیر شاهنامه خوانی ناظری، موضوعی نیست که در تنها در حیطه ی هنر موسیقی قابل بررسی باشد. حرف از ادبیات است و ریشه های کهن فکری ایرانیان. چه، دامنه ی وسیع نشر اندیشه به واسطه ی موسیقی در شریان فکری طبقه ی عمومی مردم، بر همگان مشخص است و بر تئورسین های حاکم بر صندلی فرهنگی کشور، هم.
طبیعی ست که حکومتی که همچنان توانایی حذف متن شاهنامه را ندارد، با ابزار نشر آن در جامعه به مبارزه بنشیند. با موسیقی. با رقص. با شاهنامه خوانی و حتی با نقاشی قهوه خانه.
در این میان و رها از عداوت کلی آقایان با هرگونه قصه و روایت و اندیشه ی آزادی، روی دیگر سکه ی حذف شاهنامه خوانی هم می تواند ماجرای جالبی باشد و از وحشت حکام بگوید از مقایسه شدن با سمبل های پلیدی و پلشتی.
سیستمی که حاکمین اش در در گفتمان های سیاسی رسمی سیاسی و نه در خفا و خلوت خانه، خودشان را با شخصیت های دینی صدر اسلام و الگوهای افسانه ای جوانمردی مقایسه می کنند، طبیعی ست که دل خوشی از نشر قصه ی ضحاک و کاوه نداشته باشد.