قدرت سیاسی، سبزها، زنان

همایون خیری
همایون خیری

قدرت سیاسی محصول چه نوع کنشی اجتماعی‌ست؟ پاسخ  به این سئوال برای روشن شدن اوضاع جامعه ایرانی، چه در داخل و چه در خارج، و بخصوص برای درک شرایط بعد از اعتراضات انتخاباتی و آینده نه چندان دور، حیاتی است.

قدرت سیاسی در ایران در دوره‌های مشخص با واسطه‌های متفاوت به دست آمده. مثلا در کودتای 28 مرداد که یکی از تعیین‌کننده‌ترین زمان‌های تغییر قدرت سیاسی در تاریخ معاصر ایران بوده این قدرت نظامی بوده که با ضرب کودتا قدرت سیاسی را کسب کرده. وزن نیروهای دیگر در میدان هر چقدر که بوده، اما در انتها این نیروی نظامی بوده که برای کسب قدرت سیاسی میدان‌داری کرده و در نتیجه با همان شیوه و در فراز و فرودهایی قدرت سیاسی را تا زمان انقلاب 57 حفظ کرده است. فضا دادن به نهادهای اجتماعی برای رشد در همان دوران هم محصول پشتوانه امنیتی‌ای بوده که دستگاه شاه برای حفظ قدرت سیاسی فراهم کرده. وقتی به جزئیات نگاه می‌کنیم متوجه دو قطبی شدن فضای همان دوران هم می‌شویم. یعنی همزمان که  جشن هنر شیراز حساسیت‌برانگیز می‌شود از اینطرف هم هیجانات مذهبی بالا می‌گیرد.

درست پیش از 28 مرداد در دوران کوتاهی، این قدرت اقتصادی بود که قدرت سیاسی را حفظ کرد. ملی شدن صنعت نفت در واقع استفاده از قدرت اقتصادی برای کسب پشتیبانی عمومی برای کسب قدرت سیاسی بود. هیجانات ملی‌گرایانه را هم در دوران ملی شدن صنعت نفت و هم در دوران بعد از 28 مرداد و بخصوص در زمان جشن‌های 2500 ساله می‌شود دید. هیجانات ملی‌گرایانه در دوران مصدق نسبت به دوران شاه عمومی‌تر بود و واضح است که این اثر به نفع عمومی بیشتر از درآمدهای نفتی و در نتیجه کسب قدرت سیاسی مربوط بود. شاه هم با برگزاری جشن‌های 2500 ساله در فکر کسب پشتیبانی عمومی بود ولی نفعی از این حرکت نصیب مردم نشد و در نتیجه محصول این حرکت منحصر ماند به لایه‌های مشخصی از جامعه (هر دوی این حرکت‌ها را همین الان در دوران احمدی‌نژاد می‌بینید که از تقسیم درآمد نفت میان مردم حرف می‌زند و هیچ فرصتی را برای حرف زدن درباره کورش و تاریخ ایران از دست نمی‌دهد).       

قدرت نظامی و قدرت اقتصادی به کرات قدرت سیاسی در ایران را دست به دست کرده‌اند و البته کسب پشتیبانی عمومی در ایران هرگز بدون این دو مولفه امکانپذیر نبوده. در واقع تمایلات ملی‌گرایانه در هر دو مورد شوری بوده که قدرت سیاسی حاضر در صحنه به جامعه تزریق می‌کرده.

اما وقوع انقلاب در ایران،نشان داد که قدرت اقتصادی دیگر قادر به کسب قدرت سیاسی با پشتوانه ملی‌گرایانه نیست. از همین منظر  به شعارهای “آب و برق مجانی” که نگاه کنیم متوجه می‌شویم که قدرت اقتصادی در دوران انقلاب به جای تحریک احساسات ملی‌گرایانه از احساسات مذهبی برای کسب قدرت سیاسی استفاده کرد.

دوقطبی شدن جامعه در دوران شاه هم به قدرت‌های اقتصادی مثل بازار امکان داد تا از پشتوانه بیشتری در میان عامه برخوردار شوند. لذا این سئوال را هم باید همینجا پاسخ داد که آیا رویگردانی لایه تحصیلکرده منجر به سقوط شاه شد یا تعداد نفراتی که برای کسب درآمد بیشتر در “جزیره ثبات” در خیابان‌ها دست به تظاهرات می‌زدند. به نظر من گروه دوم در جامعه توسعه نیافته ایران زمینه مناسب‌تری برای سقوط دستگاه شاه فراهم کردند و رویگردانی لایه تحصیلکرده از دستگاه شاه، گرچه بر قدرت تئوریک حرکت‌های ضد شاه اضافه می‌کرد اما اثرگذاری آن در اندازه‌ای نبود که بتواند تغییر جهت قابل توجهی در نگاه عامه ایجاد کند. بهترین دلیل، زمان کوتاه شروع سرکوب نیروهای سیاسی بعد از انقلاب است. اگر نیروهای تئوری‌پرداز قادر به کنترل و جریان‌سازی بودند دستکم تعداد قربانیان خود این نیروها کمتر می‌شد، که نشد. آنچه امروز هم در شمایل تئوری‌پرداز، چه همراه با حکومت و چه منتقد آن، می‌بینیم محصول جوانه‌هایی‌ست که بعد از قلع و قمع نیروهای سیاسی در سال‌های اولیه انقلاب و از درون خود حکومت روییده است.  

همین سئوال را می‌شود درباره دوران اخیر هم پرسید که چرا نیروهای تئوری‌پرداز مانع از به قدرت رسیدن احمدی‌نژاد نشدند؟ اما قبل از پاسخ به  این سئوال به  موضوع مهم‌تری اشاره می‌کنم.

علیرغم وقوع انقلاب، تا پایان دومین دوره ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی این قدرت اقتصادی بود که قدرت سیاسی را اداره می‌کرد. در واقع پشتوانه مذهبی که در زمان وقوع انقلاب از قدرت اقتصادی حمایت کرد و آن را به قدرت سیاسی رساند تا دومین دوره ریاست جمهوری رفسنجانی هم ادامه یافت، گرچه بمرور به کمرنگ‌ترین میزان خود رسید. ناگفته پیداست  پشتوانه مذهبی ای که آیت‌الله خمینی آن را به قدرت اقتصادی منتقل کرد بقای قدرت سیاسی در دست خامنه‌ای را هم تضمین می‌کرد. منتها قدم بلند خامنه‌ای برای تجمیع مرجعیت و رهبری سیاسی منجر به کاهش پشتوانه مذهبی حکومت شد وهمین فرصتی بود که تئوری‌پردازان از آن استفاده و تفکر نیاز به نهادهای مردمی را عمومی کردند. عمومی شدن نهادهای مردمی نظیر نسج گرفتن نشریات و سازمان‌های غیردولتی و بخصوص نهادهایی در حوزه زنان در همین دوره رخ داد.  درست به همین دلیل است که، به نظر من، جامعه ایرانی از همینجا وارد دوران توسعه یافتگی سیاسی شده است. طبیعی‌ست که نمی‌شود همین حالا شرایط جامعه ایرانی را با میانگین جوامع توسعه یافته مقایسه کرد ولی حرکت‌های اجتماعی در دوران خاتمی و دوران بعد از اعتراضات انتخاباتی نشان می‌دهد جامعه ایرانی از سد توسعه نیافتگی سیاسی رها شده و حالا دارد به آرامی دوران اولیه توسعه یافتگی سیاسی را تجربه می‌کند.

حالا می‌شود گفت آن نیرویی که خاتمی را به قدرت رساند نه از جنس قدرت اقتصادی و نه از جنس قدرت نظامی بود. آن نیرو عبارت بود از نیروی نهادها و سازمان‌های مردمی. اگر جامعه ایرانی از مرز توسعه یافتگی سیاسی عبور نکرده بود می‌شد انتظار داشت شعارهای نفتی احمدی‌نژاد بتواند او را برای دوره دوم هم به ریاست جمهوری برساند.  مرور دستیابی به قدرت سیاسی از طریق قدرت اقتصادی به جامعه‌ای که یکبار در دوران مصدق آن را تجربه کرده و یک بار دیگر هم با قدرت آن یک رژیم را ساقط کرده بود در چهار سال اول احمدی‌نژاد نشان داد چنین قدرت سیاسی‌ای دیگر به نیازهای جامعه پاسخ نمی‌دهد. از قضا من به همین دلیل باور دارم که حافظه تاریخی در جامعه ایرانی بخوبی  کار می‌کند. اگر احمدی‌نژاد و البته حکومت به پشتوانه عمومی برای قدرت اقتصادی‌شان اطمینان داشتند کسب قدرت سیاسی در دوره دوم برای احمدی‌نژاد بی‌نیاز به کودتای نظامی بود. به عبارت دیگر نیرویی که خاتمی را به قدرت رساند پس از چهار سال بار دیگر در صحنه ظاهر شد و دیگر از جامعه ایرانی محو نخواهد شد زیرا جامعه پس از ورود به توسعه‌یافتگی دوباره به دوران ماقبل خود بازنخواهد گشت.    

حالا وقتی در برابر این سئوال قرار می‌گیریم که چرا موج اعتراضات انتخاباتی فروکش کرد پاسخ دقیق‌تری برای آن داریم. پاسخ این است که جامعه به دنبال کسب قدرت سیاسی از طریق اقتصاد یا نظامیگری نیست، بنابراین از انقلابیگری فاصله گرفته و تا زمانی که با کمترین هزینه به بیشترین دستاورد نرسد دست به انتخاب نمی‌زند. این همان نیروی کنترل کننده جوامع توسعه‌یافته است که وقتی از منظر جوامع انقلابی به آن‌ نگاه کنیم به آن‌ لقب جوامع محافظه‌کار می‌دهیم. محافظه‌کاری اجتماعی منجر به همگونی اجتماعی در بستری از تنوع رای می‌شود؛ اتفاقی که همین الان نمونه قابل توجه آن را در وضعیت سبزها می‌شود دید. سرکوب خشن معترضان انتخاباتی بیش از آنکه برای سرکوبگران مفید فایده باشد برای جامعه ایرانی مفید واقع شد چون آن‌ را به بازنگری در هزینه‌های اجتماعی دستیابی به خواسته‌هایش وادار کرد. مهم‌ترین دستاورد این بازنگری عدم استقبال از راه‌حل‌های نظامی برای مقابله با سرکوبگران است. اگر چنین نشانه‌ای در جامعه ایرانی وجود داشت وقوع دخالت نظامی خارجی در حل و فصل بحران‌های ایران بسهولت انجام می‌شد. بنابراین، به دلیل قدرت حکومت در مقابله به تهاجم نظامی نیست که چنین امری رخ نمی‌دهد بلکه این عدم استقبال اجتماعی ناشی از چنین شکلی از حل و فصل موضوع قدرت سیاسی در ایران است که مانع از وقوع تهاجم نظامی شده است. 

اما سئوال این است که چه کسی یا کسانی یا نهادهایی می‌توانند جنبش اعتراضی جامعه ایرانی را هدایت کنند؟ به نظر من رهبری جنبش اعتراضی حالا بیش از همه در دست نهادهای مردمی‌ست که زنان آن‌ها را اداره می‌کنند. جامعه ایرانی با همه تنوعی که دارد، و حالا بعد از اعتراضات انتخاباتی هم می‌شود تنوع آن را بیشتر دید، از جنبه فرهنگی تغییر کرده است. بخش بزرگی از این تغییر محصول فشار پرحجم و بی وقفه‌ای‌ست که گروه‌های زنان برای کسب حقوق اجتماعی‌شان بر جامعه وارد کرده‌اند. حتی اگر گروه‌های زنان را از جنبه باورهای عقیدتی رو در روی هم ببینیم اما اشتراکات آن‌ها بمراتب بیشتر از گروه‌های دیگر است. همین اشتراک در منافع به تعریف دقیق‌تری از اهداف اجتماعی منجر شده است. ورود یک زن به حوزه وزارت، گرچه از نظر سیاسی مخالف، اما منجر به تغییر رویه حکومت‌گری شده است.  بر اساس خاستگاه اجتماعی گروه‌های زنان طبیعی‌ست که باور کنیم فعالان حقوق زنان در دوران بعد از انقلاب، زنان بیشتری از جامعه را نمایندگی ‌می‌کنند و در نتیجه طبیعی‌ست که ورود آن‌ها را به حوزه قدرت سیاسی نشانه‌ی عمیق‌تری از سهیم شدن بیشتر زنان در سیاست و در نتیجه کسب قدرت سیاسی از طریق قدرت اجتماعی بدانیم.   

در جامعه‌ای که قدرت مذهبی رنگ باخته، قدرت اقتصادی پشتوانه اخلاقی عامه ندارد، قدرت نظامی سرکوبگر و بدنام است و قدرت فرهنگی در تلاش برای شناخت پدیده جهان‌وطنی‌ست، آنچه که باقی می‌ماند قدرت نهادهای مردمی‌ست. چنین نهادهایی از جنبه جغرافیایی متمرکزند و محتمل‌ترین شکل برای ایجاد همگرایی اجتماعی بشمار می‌روند؛ راهی که به کسب قدرت سیاسی منجر می‌شود. به نظر من، زنان در جامعه ایرانی برای رهبری حرکت‌های اجتماعی به طور سنتی تجربه بیشتری دارند. چنین تجربه‌ای از مدیریت خانواده حاصل شده است؛ جایی که هزاران سال تجربه مدیریت سنتی در آن انباشته شده است و حالا دارد آرام آرام از درون خانواده به جامعه منتقل می‌شود. اگر چیزی در جنبش سبز با همه‌ی تنوعش دیدنی‌ست همین حرکت پرقدرت گروه‌های اجتماعی زنان است.