غالبا ریشه بنیادگرایی اسلامی را در درک ناقص مدرنیته در جوامع اسلامی و نوستالژی مخرب و ویرانگری جستجو می کنند که به دشمنی با جهان مدرن برخاسته است. در کنار آن به حکومتهای فاسدی اشاره می شود که در برابر ایجاد جامعه مدنی مقاومت می کنند و با این کار دست بنیادهای خیریه مذهبی را برای جذب و سازماندهی جوانان در این کشورها باز می کنند. بنیادهایی که وجوهات شرعی معتقدان مذهبی را در مبارزه ای که جهاد نام دارد، مصرف می کنند و فقرا و پا برهنگان را در مدارس ویژه خود آماده عملیاتهای استشهادی می کنند.
اما نکته تعجب آور در بررسی پدیده تروریسم و بنیادگرایی این است که بیشتر طراحان و سازمان دهندگان این برنامه ها، نه تنها متعلق به گروه فرودستان و فقرا نیستند، بلکه از نظر معیارهایی چون تحصیلات آکادمیک و توانایی مالی، در زمره طبقات مرفه و توسعه یافته جامعه محسوب می شوند. اسامه بن لادن نماد مجسم بنیادگرایی اسلامی میلیادری است که ثروت خود را صرف ایده های مخرب خود کرده است. علاوه بر این بسیار ساده لوحانه است اگر فکر کنیم بودجه عملیاتهای پیچیده و پر هزینه ای چون یازده سپتامبر و انفجارسفارتخانه های آمریکا در آفریقا و کشورهای منطقه تنها از محل وجوهات شرعی مومنان فقیر در خاورمیانه تامین شده است. این هزینه های هنگفت هم به منبع لایزال نفت متصل است که توسط برخی دولتهای بنیادگرای منطقه در اختیار تروریست ها قرار می گیرد و هم شامل در آمد تکنسین ها و سرمایه داران و متخصصینی است که به کشورهای غربی مهاجرت کرده اند و اضافه در آمد خود را در اختیار بنیادگرایان مذهبی قرار می دهند تا در مبارزه با تمدن غرب مورد استفاده قرار گیرد . تمدنی که بر آن رشک می برند و علیرغم سالها زیستن در فضای آزاد آن، نتوانسته اند با آن انس و الفت گیرند و در نتیجه آن را از خود نمی دانند.علاوه بر این بسیاری از شیوخ و شاهزادگان که از رانت های گسترده نفتی در منطقه بهره مند هستند، محبوبیت خود را در بذل و بخشش به مدارس مذهبی و بنیاد های خیریه ای می دانند که غالبا توسط افراطی ها اداره می شوند.
اما اگر این فرضیه را بپذریم، آنگاه خشونت های گسترده در مناطق فقیر نشین جهان از جمله در افغانستان و کشورهای آفریقایی را چگونه تفسیر کنیم؟ به نظر می رسد که برای روشن شدن این مسئله لازم است بین تروریسم به عنوان عملی سازمان یافته به منظور رسیدن به اهدافی مشخص و با روش خشونت آمیز، تفاوت قائل شویم با “خشونت” به عنوان کنشی روانی برای صدمه زدن به دیگران که ناشی از دلایل و عوامل مشخص است. نگاهی به وضعیت مناطق فقیر نشین نشان از ارتباط مسقیم فقر و حاشیه نشینی با میزان خشونت در حوزه های مختلف دارد. معمولا جوامعی که وضعیت اقتصادی مطلوبی دارند، بستر مناسبی برای رشد خشونت نیستند و تنها دولتها و سازمانهای تروریستی هستند که می توانند به شکل سازمان یافته و با ابزارهای غیر محلی خشونت را در آنجا و دراشکال متفاوت اعمال کنند. در چنین مناطقی حاشیه نشین ها و لمپن ها و محرومان از توسعه اجتماعی و فرهنگی، پیاده نظام و ابزاری مطلوب برای اجرای اهداف تروریستی هستند. چنانچه مذهب را در شکل سنتی مورد بررسی قرار دهیم متوجه می شویم که فرقه های مذهبی در طول تاریخ مرزبندی های پررنگ با پیروان دیگر ادیان داشته اند، اما برخوردهای قهر آمیز امروزی که به عنوان مثال بین شیعیان و سنی ها در پاکستان و عراق می بینیم، بیشتر محصول اراده های بیرونی ناشی از تصمیمات دولتهای متخاصم و سازمان های تروریستی است، تا ستیز بین مومنان و بر سر گزاره های مذهبی. حتی روشهای تامین مخارج عملیاتهای تروریستی را نمی توان با اعتقادات بیشتر مسلمانان و حتی پیروان سایر ادیان جمع بست. .روشهایی چون حمایت از کشت تریاک در افغانستان و یا خرید الماس از گروههای شورشی در آفریقا به قیمت ارزان و فروش آن در بازارهای غرب از سوی القاعده نمونه ای کوچک از پیوند تروریسم سازمان یافته با قاچاق بین المللی است که باعث تامین مالی اینگونه گروهها برای استخدام کارشناسان زبده و طراحان طرح های تروریستی است. نگاهی به لیست متهمان به عملیات تروریستی در آمریکا و اروپا و همچنین دقت در روشهایی که القاعده برای تامین مالی خود به کار می برد، می تواند هر کسی را متقاعد کند که این گونه مبارزات بر خلاف آنچه که بسیاری می پندارند، تنها ریشه در گسل های فرهنگی و مذهبی ندارد، بلکه حاصل اجتماع گزینه ها و عوامل مختلفی است از جمله نفت، قاچاق و در نهایت، ایدئولوژی.