“روزگار غریبی است” که غرابت آن، کم کم در پوشش عادات از نظرها محو می شود. از جمله غرایب این روزگار نبردی است که در طی سالیان متمادی بر فرهنگ و هنر این مرز و بوم تحمیل شده است. ستیز خنجر سانسور با قلم، در شرایطی ادامه دارد که سینه ی شرحه شرحه ی اهل قلم در این جدال نابرابر هنوز به دنبال راهی برای تپیدن و تکاپوست. قلمهایی که گاه فریادشان چون آتشی شعله ور زبانه می کشد، ولی گویی لهیب های این خروش، شمشیر آهنین سانسور را گداخته و برنده تر می کند.
با نگاهی سریع بر آنچه در سالهای اخیر بر کتاب و اهالی قلم رفته است، معنای آنچه دولت آبادی از درد و رنج نوشتن می گوید، قریب و قریب تر می شود.
جایی که چکامه های “ سیمین بهبهانی” را بر نمی تابند، آهنگ روایت “علی اشرف درویشیان” از “سالهای ابری” را مسکوت می کنند، نام “ فروغ” شعر ایران را از کتاب شعرا خط می زنند و نوسروده هایش را به تیغ سانسور می سپارند، جایی که “ نون نوشتن” دولت آبادی پر از بغض و حسرت است و جایی که در پس “ زمزمه های رنگی”، به محمدعلی سپانلو، بهمن فرزانه، ﻋﺒﺎس ﻣﯿﻼﻧﯽ، اﺑـﺮاﻫﯿﻢ ﮔﻠﺴﺘﺎن، اﯾـﺮج اﻓـﺸﺎر، رﺿﺎ ﻗﺎﺳﻤﯽ و….. بر چسب “ بر انداز” زده می شود، درک معنای حرف “ احمد شاکری”، عضو هیئت نظارت بر کتاب، چندان دشوار نیست.
او در اعترافی راستین و درعین حال جسورانه، اذعان می کند که :” ممیزی، عصاره ی آرمانهای انقلاب است.” او ندانسته از زبان نویسندگانی سخن می گوید که سالهاست نخل قامتشان در پی دست اندازی حاکمیت به شاخه های پهناور اندیشه و قلمشان، خمیده شده است. اینجاست که به این باور می رسیم که قطع ریشه ی درخت اعتلای فرهنگی، نه به عنوان یک بازیچه حاشیه ای، بلکه به مثابه ی پی گیری هدفی دراز مدت و بنیادین در دستور کار حاکمیت دنبال می شود. استراتژیی که شاید بیش از همه در صدد دلسرد کردن و محو انگیزه از نویسندگان “ نوقلم” باشد، تا شاید به این شیوه پویندگان شالوده ی نویسندگی را ازهم بگسلانند و در سایه ی بی خبری و غفلت مردمان، بقای خود را رقم سرنوشت بزنند. حربه هایی نظیر برچیدن آثار نویسندگانی چون “ هدایت ” و” ساعدی” اقداماتی است که با هدف مایوس کردن نسل نوپا و پوینده ی راه آنها در دستور کارهیات نظارت بر کتاب قرار دارد.
احمد شاکری، این “نویسنده ی بسیجی”، به روشنی ماهیت فرهنگ ستیز و قلم شکن حکومتی را افشا می کند که حتی از اندیشیدن و به چالش کشیده شدن اذهان مردم هم هراس دارد، غافل از آنکه نگرانی ها و دلمشغولیهای اهالی فرهنگ و ادب را پایانی نیست، اینان پر ثبات و راسخ در راه گشودن دریچه های اندیشه و پویایی، قلمهای متعهدشان را درفضای اختناق، هنرمندانه می چرخانند تا با گسترش اندیشه ورزی، مجالی برای عرض اندام شمشیر سانسور باقی نماند، چنان که احمدرضا احمدی شاعرانه گفته است: “این شب در واپسین لحظات، در اندیشه ی روز است.” همان اندیشه ای که دولت آبادی در اضطراب پویش آن است:
”اندیشیدن را جدی بگیریم. اندیشیدن. آنچه ما کم داریم مردان و زنانی است که اندیشیدن را جدی گرفته باشند. اندیشیدن باید به مثابه یک کار مهم تلقی شود. اندیشه ورزیدن. بند زبان را ببندیم و بال اندیشه را بگشاییم. نویسنده نباید فقط در بند گفتن باشد. برای گفتن همیشه وقت هست ، اما برای اندیشیدن ممکن است دیر بشود….”[1]
[](/persian/news/newsitem/article/-c2acee3626.html#_ednref1)1: “نون نوشتن”، محمود دولت آبادی، نشر چشمه