شاه بد، وزیر خوب

محمد رهبر
محمد رهبر

با اینکه رژیم سیاسی در ایران چندین بارغلتیده و از پادشاهی مُطلقه به مشروطه و جمهوری در افتاده باز هم می توان با همان نسبت و سنتِ قدیمی شاه و وزیر، وضعیت فعلی را تحلیل کرد و نشان داد که تاریخ ایرانِ معاصر پیش رونده نیست، بلکه به گرد خویش می گردد و در این دایره ی حیرانی مسائل ومصائب صد و پنجاه سال اخیر همچنان پا برجاست و بلکه فربه تر شده است و گره ها کورتر و با آن همه تلاش که مُصلحان کردند، اصلاحات همواره قابل بازگشت بوده است.

 اصلاحات در حکومت و به همه ی ادوار پادشاهی مطلقه و مشروطه و جمهوری تا به حال کامیاب نبوده و حجت موجه ما بر این اتفاق، وضعیت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی ایرانِ امروز است.

 نه میرزا تقی خان امیرکبیر توانست ناصر الدین شاه و سلطنت قاجار را اصلاح کند و کاری کند که پس از رفتن اش دستاوردهای اصلاحی اش بر باد نرود و نه محمد مصدق توانست بند و قید مشروطیت را بر پایِ پهلوی استوار کند و نه حتی محمد خاتمی توانست پس از هشت سال، بر رجعتِ جنون به قدرت سدی ببندد.

 اما به عکس، شاه و ولی فقیه که هر دو در مادام العمر بودنِ فرمانروایی و زیستنِ بی نظارت، پیوند دارند، توانستند از فرصت هایی که وزیران مصلح برای حکومت ایجاد می کردند، بهره ها برند و از مواهب اصلاحات برای قوامِ استبداد استفاده کنند و ناظر این تاریخ تکراری از ورایِ قرن می تواند اشتباهات مکرر اصلاح طلبان را آن هنگام که در سریر قدرت بودند، ببیند و بشناسد.

می توان نگاهی به امیر کبیر کرد که بیش از مصدق و محمد خاتمی اختیارات داشت. امیرکبیر با این عنوان باشکوه که پس از او دیگر ازسوی شاه قاجار به کسی داده نشد، از قشون لشگری تا منشیانِ کشوری را به زیر دست داشت و تنظیم روابط خارجی با دولتهای بزرگ آن روز نیز با شخص وزیر اعظم بود و حتی برای مدتی وزارت خارجه شخصا از سوی امیر اداره می شد. چنین ید مبسوطی و محدود کردن شاهزاده ها و کاستن از مخارج دربار و اطرافیان شاه البته می توانست هزار دشمن بسازد اما از آن سو میرزا تقی خان امیرکبیر این امکان داشت تا هزار دوست و رهرو نیز داشته باشد و با کیاست و تخصصی که در اداره ی قشون داشت، فرماندهانی بگمارد که به او و فرایند اصلاحات وفادار باشند تا به روز واقعه تنها و بی یاور نماند، اما آنچه در خیالِ امیر نمی گذشت همین دوگانه کردن قدرت و در پی اش محدود کردنِ خودکامگی پادشاه بود، امیر خود را وزیر شاه می دانست و بیش از اینکه به اصلاحات وفادار باشد و اصالتی برای اصلاح قائل باشد در حفظ سلطنت می کوشید و نمی دانست که شاه دهن بینِ قاجار از هر اصلاحی بیمناک است و آن وفا را به جفا پاسخ خواهد داد.

 میرزا تقی خان در اصلاحات همه جانبه و کوتاهش از اصلاحِ ذاتِ قدرت غفلت کرد و مردمانی که آن همه اختیار و فرمانفرمایی امیر کبیر را می دیدند، گویا فرجام تلخش را پیش بینی می کردند و به غریزه می دانستند، وقتی سرچشمه ی حکمرانی از جای دیگر باشد، دیری نخواهد پایید و این ضرب المثل را ساختند که “خوشی به امیرکبیرهم نساخت.”

برای درک آنچه در ذهن شاه و امیرمی گذشت این مکالمه ی تاریخی در واپسین دیدار بین ناصرالدین شاه و میرزا تقی خان، پس از فرمان عزل را بخوانیم تا نشان دهد که اصلاحات نمی تواند بی اینکه ساختار قدرت را تغییر دهد و حد زند، پیش رود:

امیر می گوید: این مملکت را من به نظام کرده ام و این همه کارهای صعب را به کام آورده ام ، اگر من نباشم کیست از بَلدانِ ایران ، منال دیوان را ارتفاع دهد. امروز به جای پاداش، پادشاه مراکیفر نباید دهد و کار مملکت را تباه نباید داشت.

شاه  به غضب می گوید: کلمات تو را با شیطان رجیم که در حضرت سلطان کریم در ترک سجده القا کرد، مشابهتی تمام است.نخست بگوی که تو مردی پست وبزرگان ایران را زیر دست بودی این قوت و قدرت از که یافتی و بدین مقامات بلند شتافتی،چرا چنین بیهوده می خروشی و این کالا که از ما یافته ای به ما می فروشی.1

 اگر که امیرکبیر پشتیبانی نداشت و شاه جبار می توانست به اتکای شاهزادگان و درباریان، میرزا تقی خان را رگ بزند، اما پس از انقلاب مشروطیت و بیداری ایرانیان و زنجیر شدن سلطنت به قانون مشروطه این امید می رفت که عاقبت قدرت به دست منتخبین مردم بیفتد و مقام نخست وزیری هم بالاترین مقام اجرایی کشور باشد و مهمتر اینکه به رای نمایندگان، مدت وزارت کوتاه و محدود شده تا آن فساد قدرت بازنگردد، اما پریشانی کشور و سردرگمی قانونگذاران در ترک عادتِ حکومت خودکامه راه را برای استبدادی تازه نفس باز کرد و رضا خان میرپنج، تاج را از کوچه و خیابان ربود و با آمدنش یکسره مشروطیت به باد رفت، هر چند چهره ی ایران به بزک ِمُدرنیسم آراسته شد و کوشش رضا شاه در اصلاحات چشمگیر می آمد اما استبداد و راه بستن به هر نفسی و طپانچه خالی کردن بر هر سرِ اندیشناکی، حکایت رضا شاه را به مانند گاو هفت من شیرده می کرد که با لگدی سطل شیر می ریخت و تباه می ساخت.

نفت ملی و حکومت استبدادی

محمد مصدق وقتی نخست وزیری را پذیرفت که در مجلس پینشهادی از سر تعارف به او شد و تنها ملی کردن صنعت نفت بود که مصدق را انگیزه می داد تا نخست وزیری را بپذیرد، الویت ملی کردن نفت و تمرکز دولت با همه ی امکانات بر این امر، مجالی نمی داد تا نخست وزیر به دربار و استبداد پنهانش فکری کند، حتی وقتی برای مصدق محرز شد که درباریان و شخص اشرف پهلوی در توطئه علیه دولت که حالا پشتیبانش مردم کوچه و خیابان بودند، دست دارند باز هم به ساختار قدرت کاری نداشت و در اوج اقتدار دولت ، محمد مصدق به شاه جوان اطمینان می داد که سلطنتش بر سر جای خواهد ماند. مصدق در سالهای حصر در احمد آباد برای عروسش گفته بود که در روز سی تیر که به واسطه ی جانبازی مردم دوباره به نخست وزیری بازگشت، شاه در دیداری ترسان و لرزان دست مصدق را گرفته بود و پی در پی می پرسیده که تکلیف من چه خواهد شد و مصدق با یادآوری قسمش  در وفاداری به شاه محمد رضا را تسکین می داد.2

پایبند بودن اصلاح طلبی چون مصدق به عواطف و احساسات و فروگذاشتن مصلحتی بزرگ به قسم و نان و نمک، راه را بر جمهوری بست و از دست رفتن فرصت سی تیر ، فرصت 28 مرداد را برای شاه و هواداران غربی اش پیش آورد.

 جنگ در عرصه بین الملل بر سر ملی شدن صنعت نفت، مصدق را از دشمن خانگی غافل کرد و حتی پس از در اختیار گرفتن وزارت جنگ و فرماندهی کل قوا هم اقدامات پدافندی و گماردن نیروهای طرفدار جنبش ملی، چنان با تعلل انجام شد که بعدتر فرماندهان کودتا از همان ارتش برخاستند. ایران بیش از نفت به ملی شدن حکومت نیاز داشت که با محذوریت های روحی یک اصلاح طلب از دست رفت.

نزدی شاه رخ و فوت شد امکان حافظ

چه کنم بازی ایام مرا غافل کرد

محبوب بی اختیار

وزیر همچنان برای شاه بازی می کرد، سید محمد خاتمی رییس جمهوری که محبوبیت داشت و اختیار نداشت، تصویری کلوزاپ از بازی وزیر خوب و شاه بد است، ماشینِ اصلاحات خاتمی پشت دروازه ماند و هیچگاه نتوانست کاستِ قدرت را در جمهوری اسلامی اندکی تغییر دهد، با اینکه در بزنگاه حوادثی مثل قتل های زنجیره ای وشورش دانشجویی هجده تیر، شاه ولایت اندکی عقب نشینی کرد اما دولت اصلاحات و بعدتر مجلس اصلاحات نتوانست تا قوانینی را بگذراند و نظارت استصوابی شورای نگهبان راملغی کند و سپاه پاسداران را زیر نظر دولت قراردهد و عاقبت، خبرگان رهبری بتواند حداقل به رهبر مادام العمر نظارت کند.

 از همه بدتر دولت اصلاحات حتی نتوانست به عنوان داور اصلاح طلبان عمل کرده و نامزدی محبوب و رای آوری برای انتخابات ریاست جمهوری سال 84 معرفی کند و ایران را به ورطه ی احمدی نژاد نیندازد.

هشت سال پس از فاجعه ی احمدی نژاد که بی شک از استبداد و خودکامگی رهبری و بی عملی اصلاح طلبان برخاست، بار دیگر با دولتی مواجه ایم که هر چند شکل و شمایل مُصلح دارد اما بی اندازه محافظه کار است و با تمرکز بر سیاست خارجی و رها کردن سیاست ورزی داخلی و مجال دادن به استبداد کهنسال، زمینه را برای سواستفاده ی شاه از وزیر فراهم می آورد، شاید اینبار شاه می خواهد گرفتاری هسته ای و تحریم را حل کند و بار دیگر رکبی به اصلاح طلبان بزند و عرصه شطرنج را قُرق کند.

نگاشتن انشا واره هایی مثل حقوق شهروندی از آن کارهای وقت گیر و رفع تکلیفی است، اگر دولت روحانی می خواهد اصلاحات ثمری داشته باشد باید که بخش های متروکی که هیچ گاه رای مردم ندیده اند را فتح کند. الغای نظارت استصوابی شورای نگهبان کم از اعلام جمهوری نیست و در این راه نیاز است تا دولت روحانی به رای مردم رجوع کند، مشکلات بزرگ ایران با این مجلس و آن سپاه و قوه قضاییه، قابل حل نیست،  جستن راهی برای همه پرسی های پی در پی می تواند سنت شاه و وزیر را بر هم زند و رای مردم را به کرسی نشاند و گرنه همان بازی مکرر ادامه خواهد داشت.        

پانوشت

1.ایران در دوره سلطنت قاجار تالیف علی اصغر شمیم

2.در خلوت مصدق نوشته ی شیرین سمیعی