نگاهی به نمایش “روزسیاووش” نوشته و کارگردانی شکرخدا گودرزی
سیاوش خوانی با ضعف گفتار و کلام
اگر در تعریفی کلی، درام را تضاد و چالش میان دو اندیشه مخالف بدانیم، پرواضح است که در یک اثر دراماتیک، حتی اگر بستری مذهبی داشته باشد، باید به نقد و تحلیل آن وقایع و شخصیت ها پرداخت و توصیفشان به تنهایی نمی تواند یک نمایش را به یک درام مذهبی تبدیل کند و در حوزه درام مذهبی، آنچه بیش از هر چیز دغدغه و مسئله هنرمند این عرصه است، درافتادن با نگاه سنتی به اشخاص و وقایع مذهبی و به قولی فراتر رفتن از دیدگاه متداول و مرسوم به رویدادها و شخصیت های تاثیرگذار در فرهنگ و تاریخ کهن دینی ماست. این درافتادن با نگاه سنتی و فراتر رفتن از دیدگاه متداول و مرسوم به اشخاص و وقایع مذهبی، که همه چیز را در شمایل اسطوره ای و حماسیاش - بی عیب و نقص- می پسندد، البته کار آسانی نیست.
به تمامی این موارد باید این مورد را هم اضافه کرد که جوامع نیازمند چنین رویدادها و شخصیت هایی اند تا برایشان الگو باشند؛ الگوهایی که محدود به زمان خاصی نیستند. به طور مثال ما واقعه عاشورا را متعلق به یک زمان خاص و یک مقطع تاریخی مشخص نمی دانیم و به قولی معتقدیم که عاشورا در زمان جاری است. منظور از قابلیت جاری شدن در زمان، به این معنی است که بتوان این الگوها را تعمیم داد و ویژگی های انسانی شان را باور کرد.شکر خدا گودرزی در ارائه و تولید جدید ترین نمایش خود “روزسیاوش” در تالار سنگلج تلاش می کند تا با در هم آمیزی موارد فوق با نگاهی شخصی تر به افسانه سیاوش وارد شده و مخاطب دهه نود عصر نو را با خود همراه سازد.
گودرزی این بار برخلاف آثارتولید شده پیشیناش به سراغ طرح و معما رفته است و در کنار طراحی ساختار و شکلی که متکی بر چینش پازلوار قطعات است، به دنبال طرح تئاویل و برداشتهای دیگر هم هست. در واقع نگاه چندگانه به واقعه علاوه بر آنکه بر ساختار معماگونه کار اضافه میشود و شکلی زیباتر به اثر میبخشد، در حوزه ژرفساخت هم قضاوت و داوری مخاطب را از چندین منظر به واکنش وا میدارد.
تکرار کشتن در ادامه طرح توطئه و انتقام در ساختار داستان و قرار گرفتن لحظه کشتن در فصل مشترک میان یک روایت که برای چند لحظه قطع میشود، ترفند مناسبی است که نویسنده و کارگردان در این نمایش با استفاده از آن قصد به تفکر واداشتن ـ یا بهتر است بگوییم، فعالسازی قضاوت اندیشه ـ مخاطب را دارد.
شکرخدا گودرزی اجرای نمایش اش را با حرکت های گروهی بازیگران و نوعی فضاسازی تعریف وضعیت و رویداد شروع می کند که مولفه های آن در جهت کنش مندی دراماتیک قرار نمی گیرند. در واقع این نوع حرکت ها از یک سو در راستای زبان ادبی و روایتگری شاعرانه قرار می گیرند و از سوی دیگر حتی اگر شکل و ظاهری نمایشی داشته باشند هم چندان به کار خلق وضعیت های کنش مند دراماتیک نمی آیند. در صحنه های ابتدایی نمایش شعرخوانی، موقعیت سازی توصیفی و ادبی و حتی اجرایی گروهی و خوانش سرودهای دسته جمعی (صرف نظر از اینکه اشعار زیبایی برای آن ها انتخاب شده است) باعث نمی شوند که اجرای یک درام شکل بگیرد. اما این وضعیت پس از خروج از قواعد و ادبیات رفته رفته گرایش بیشتری به درام پیدا می کند و این درست همزمان با لحظه ای است که پرتاب تیر از چله کمان یک ایرانی و تعیین مرز ایران و توران به موضوعی تعیین کننده در این وضعیت نمایشی تبدیل می شود.
“روز سیاوش” شروع کاملی ندارد. اطلاعات به اندازه کافی ارائه نمیشود. زمینههای روایت داستان فراهم نشده و مسئله اصلی هنوز قوام نیافته آغاز میشود. به همین دلیل هم هست که این مسئله اصلی به دشواری، محمل روایت رویدادها قرار میگیرد و حتی رویدادهایی کمرنگ را با خود به همراه میآورد.
در مورد ساختار نمایشنامه هم باید گفت درگیری و چالش دراماتیک به واسطه موضع منفعل و از پیش مشخص سیاوش و تکرار مداوم اخلاق اجتماعی اطرافیان (با تمرکز بر ماجرای اصلی) نمیتواند به عنصری درگیر کننده و جذاب برای تعقیب رویدادهای روایت از سوی تماشاگر مبدل شود.
ضعفهای ساختار در زبان و گفتار هم وجود دارند. از آنجا که رویداد و مسئله اصلی در نمایشنامه چندان قدرتمند نیست، گفتار نمایشی به عنوان یک مؤلفه مهم میتوانست در کنار سایر عناصر اجرا به رفع کاستیهای دیگر اثر کمک کند. اما متأسفانه این اتفاق هم در نمایش نیفتاده است. زبان در “روز سیاوش” تنها تکرار گفتارهای کم اهمیت است و تنها به عنوان حاشیهای برای پر کردن زمان و به جریان انداختن مسیر روایت کارکرد پیدا میکند.
اما اصلی ترین مشکل کار گودرزی از آنجا آغاز میشود که قطعات پازل شکل و موضوع را لو میدهند، بدین ترتیب به محض آنکه داستان برای مخاطب روشن شود، جذابیتهای دراماتیک کنار زده میشوند و از این به بعد، اجرا باید تمامی انرژی و جذابیت مورد نیاز را در خود داشته باشد.
نمایش هر چقدر که بیشتر از زمان آن میگذرد، بیشتر به نقاطی از تکرار مکانیکی که نزدیک میشود. قطع و وصل چندین و چند باره نور هم به نوعی دیگر ریتم و ضرباهنگ کار را دچار اشکال میکند. در واقع دلایل زیادی وجود دارد که باعث میشوند “روزسیاوش” تقریباً از میانه به بعد جذابیتهای اجرایی و ضرباهنگ یکدستاش را دچار اشکال ببیند.
زبان نمایشنامه “روز سیاوش” صرفنظر از برخی موارد، غنایی تاریخی و هویتی دوگانه دارد که در مجموع مشخصه انتخابگری زبان در نمایشنامهنویسی و زیباسازی کلام در پرداخت است. نشانهها بخشی از این زبان را تقویت کردهاند؛ تکیه کلامهای عامیانه فضا را تشخص میبخشند و شوخی و متلکها هویت و جان مایه ایرانی و اجتماعی اثر را تکمیل میکنند.
زبان لحظاتی با شوخ طبعی و طراوت خود، مخاطب را جذب میکند و در ضمن آن چنان که ارائه اطلاعات و طرح مقدمات نقد سیاسی زیاد خودنمایی نکند، مجموعهای از آن را در قالب ساختار داستان مطرح میسازد.
البته باید تأکید کرد که ضعفهای متن منهای نوع طراحی زبان اثر،به ویژه از میانه به بعد باعث میشوند که کاستیهای اجرا در درگیرسازی و ارتباط با مخاطب بیشتر به چشم بیایند و احساس شوند. نمونههایی مثل فراموش کردن توطئه و معما در ساختار و کنار گذاشتن شکل کلی پازل و ارائه مستقیم و رودرروی اطلاعات از این دست ایرادهایی هستند که پیش از هر چیز در متن به آن برمیخوریم.
ناگفته نماند ،شکرخدا گودرزی در “روز سیاوش” برای رسیدن به نتیجه محتوایی راه ساده و مناسبی را انتخاب کرده است.قرار است داستان و موقعیت غیر پیچیده یک رابطه آگاهی و ادراک فردی، اجتماعی و سیاسی مخاطب را به چالش بکشد و مفهومی مهم و اساسی در مورد روابط و تعامل مصالحهآمیز و انسانی را نتیجه بدهد. شاید سادهتر بتوان گفت که بیان هنرمندانه نمایش شناخت و آگاهیای درست درباره تفاهم و مسالمت در زندگی را به گونهای زیبا با مخاطبش در میان میگذارد و از شخصیت های افسانه ای و تاریخی و اسطوره ای در چرخش زمانی مناسب ،نگرشی جدی و جدید را ارائه می دهد.