پرندگان آلکاتراز ‎

نویسنده

masoureshojaee.jpg

‎‏

مریم حسین خواه را بازداشت کردند. این همان “مریم گلی” سایت زنستان وسایت تغییربرای برابری است ‏همان که مطالعات و تحصیلات دانشگاهیش را در رشته الهیات گذراند و از هفت، هشت سال پیش از زمان ‏دانشجویی وارد دنیای پرکشش و پرماجرای روزنامه نگاری شد واز همان آغازکار توانایی ها یش را در ‏اختیار دنیای مطبوعاتی زنان چه درفضای کاغذی و چه در فضای غیر کاغذی نهاد. کاغذی هایش را همگان ‏خواندند و دانستند که او از چه تیره و طایفه ای است و چگونه و از برای چه و که می نویسد. غیرکاغذی ‏هایش نیز به دست مخاطبان اینترنتی رسید تا که آنان نیز او را شناختند و تلاش های شبانه روزیش برای ‏احقاق حقوق زنان را پی گرفتند. تا که در به روی پاشنه ای چرخید که چونان همیشه نه به نفع زنان بود و نه ‏به نفع دیگر فعالان اجتماعی و نه حتی به نفع آنها که درها راپیاپی به چپ و راست می چرخانند تا که تنها ‏منافع گروهی وجناحی شان تامین شود اما آخرالامر تمامی این چرخشها به زیان و خسران تمامی جامعه منجر ‏شد ونابخردانه به کاهدان زدن!!‏

‏ ‏

مریم حسین خواه را بازداشت کردند وبه بند عمومی زنان زندان اوین بردند به جرمی که جرم نبود و اگر هم ‏بود جرم او نبود. این همان “مریم گلی” است که از همه فعالانی که به واسطه تعلق خاطرشان به جنبش های ‏اجتماعی و حقوقی زنان گرفتار آمده بودند، به قلم و به عمل درکنار دیگر دوستان خویش دفاع کرده بود و از ‏فردای بازداشتش - چه بسا از همان دم که واردزندان شده باشد- زندگی پرتلاشش رادر دفاع از حقوق پایمال ‏شده از سرگرفت. دوسه روزی بیش نگذشته بود که انتقادها و پیشنهادهای خودرا درباره بهداشت، تغذیه و ‏مسائل فرهنگی با مسئولان بند درمیان گذاشت. دغدغه هایش مکان و زمان نمی شناخت که پایانی بر آن ‏مفروض باشد. از یک سو با زنان دربند به همدلی می نشست و از سوی دیگر در پی ایجاد تغییر در همان ‏وضعیت تحمیلی بود. ‏

مریم حسین خواه در مدرسه جنبش زنان آموخته بود که هیچگاه بدون پیشنهاد وارد حوزه انتقاد نشود. به تنها ‏راه حلی که در این مقطع و در آن مکان از او ساخته بود اندیشید. از “کتابخانه صدیقه دولت آبادی” و خدمات ‏کتابخانه ای به زنان آسیب دیده، از جمله زنان زندانی، گفت وراه کتابداران کتابخانه زنان برای ارائه خدمات ‏به این گستره از مخاطبان را بازنمود. با یک زبان به مسئولان و با زبان دیگر به دوستانش که بشتابید که نیاز ‏فرهنگی بیداد می کند و دادرسان را کوششی باید.‏

ماموریت آغاز شد، تهیه کتاب برای مخاطبانی خاص، بسیار خاص: ‏

به سراغ مقالات مربوط به کتابخانه های زندان رفتم، خواندم، پرسیدم، سنجیدم، همذات پنداری کردم، با کمک ‏دیگر دوستان به آنچه در پستوی کتابخانه برای اهدا نگاهداشته شده بود، سرزدیم و سرانجام فهرستی برای ‏سلیقه ها ونیازهای گوناگون تهیه شد. با توجه به نوع مخاطبان چند نسخه ای نیز از انتشارات روشنگران طبق ‏معمول هدیه گرفتیم و اما ماندیم که برای باقی هزینه چه کنیم؟ تامین هزینه در زمانی کوتاه، بسیار کوتاه ؛ که ‏او چنین خواسته بود.‏

کتابخانه که خود همواره نیازمند کمک های مردمی برای تامین هزینه های اندک خویش است و اگر لطف ‏دوستان وهمت علاقمندان کتاب و کتابخوانی نبود چه بسا تا کنون برقرار نمی ماند. پس چه می کردیم؟

‏ پس، به چاره اندیشی، خرد جمعی را فراخواندیم. و از اندک پولی که هریک از ما برای اینگونه هزینه ها نزد ‏دوستی معتمد نگهداشته بودیم، هزینه خرید را تامین کردیم. ‏

هنگام تهیه فهرست و خرید کتاب مطابق عادت دیرینه وحرفه ای یک کتابداربا دغدغه های اجتماعی، ‏کتابداری بودم بدون پیش داوری و جانبداری، کتابداری عاشق که تنها راه حیات پویای فرهنگ و اجتماع را ‏پیوند این دو می دانست واصلی ترین رشته این پیوندرا نیز کتاب و کتابخوانی. شیفته بودم به همان شیفتگی ‏گاهان کتاب خوانی و کتابخانه ساختن برای کودکان نابینا، مسئول بودم به همان مسئولیت زمان خرید کتاب ‏برای زنان وکودکان مهاجر افغانی، شاد بودم به همان شادی برپایی کتابخانه های سیارمناطق محروم و آگاه ‏بودم به همان آگاهی کار برای کتابخانه زنان صدیقه دولت آبادی و کتابخانه بانوی اوز؛ امااین بار چیزی در ‏من دگرگون شده بود. این بار یکایک مخاطبانم به چهره مقابل چشمانم ظاهر می شدند و نه فقط زنان آسیب ‏دیده اجتماعی بندعمومی زندان اوین و یا مریم خودمان که به “کج سلیقگی” به آنجا راه یافته بود. این ‏بارناخودآگاه تمامی زنان فعال اجتماعی، به جلوه تمام، مقابل چشمانم ظاهر می شدند و ناگاه حس کردم که با ‏یکایکشان به گپ و گفت افتاده ام و برای سلیقه تفننی یکایکشان کتاب انتخاب می کنم و چانه می زنم !! و آن ‏قدردر تخیل پیش رفتم که گاه نمی دانستم خود بیشترمخاطبم یا کتابدار؟ آرزو می کردم که بشود با این پول ‏اندک کتاب های بیشتری خرید، مگر نه اینکه ما بسیاریم؟؟!!‏

‏ و این باردیگر نه به شادی همیشگی که به غم برای زنانی که گویا به آینده ای نه خیلی دور به بند کشیده می ‏شدند کتاب می خریدم ؛ برای فعالان اجتماعی که عاقبتشان را این گونه بر پیشانی تاریخ زنان رقم می زنند. ‏برای زنان دردمندو عصیان زده، برای قربانیان لایحه های ضدخانواده، برای زنان خود نسوخته تا که ‏سوزانده شوند در چنگال قوانین ناعادلانه، برای خودم، برای تو، برای “جلوه”، که به زودی می رفت، برای ‏تمامی ساکنان زندان زنان…. بوالعجب خریدکتابی بود و انتخابی!!‏

سه شنبه ملاقاتی بود؛ حتما همسرش را می توانستیم درمحل ملاقاتی ها ببینیم. با شتاب کتاب ها را به جلوی ‏در ملاقاتی رساندم. نمیدانم چه شد که شهاب نبود و کسی هم کتاب ها را بدون هماهنگی و نامه رسمی قبول ‏نمی کرد. ‏

با باری از کتاب برگشتم و با کمک یکی دیگر از یاران جوان، توانستیم که با شهاب تماس بگیریم و ‏‏”مریمک” عاقبت خودش تمام مراحل را با مسئول فرهنگی هماهنگ کرد. بولدوزور مدیریتش دوباره به راه ‏افتاده بود و تماس ها و تلفن ها همه چیزرا راست وریس کرد. ‏

‏ ‏

شنبه صبحی که دوستان دیگرمان جلوه و ناهید در دادگاه انقلاب تحت بازجویی بودند ما هم دلسوزانه درزندان ‏اوین مراحل تحویل کتاب را طی می کردیم به خود امید می دادیم که تا پایان مراحله تحویل و امضا و…، در ‏گوشه ای دیگر از تهران در زندانی دیگر بازجویی دوستانمان تمام شده وتارسیدن ما، همگی به شادی دورهم ‏جمع می شویم تا که مریم از را ه برسد و پرحرف و پر شتاب بگوید برایمان از آنچه که دیده و حکایت ها که ‏شنیده….‏

جلوه جواهری را بازداشت کردند. این همان جلوه کم حرف و جدی کمپین یک میلیون امضا است که بهترین ‏نمره را در قبولی فوق لیسانس جامعه شناسی آورد. همان جلوه که غول کامپیوتر در دستان ظریفش به ‏هرشکل سرخم میکندوتسلیم می شود. همان جلوه که اگر دستانش را از کی ورد جدا کند به رنگ و روغن ‏وبوم، سیب نقش می زند، نه سیب سرخ که مباد به دستان نالایق رسد نه، جلوه سیب سبز نقش می زند بر ‏چهره زرد زنان خاموش تا که سبزاندیشی میمنت دهد و خودنیز درسکوت سبز سیب هایش آرام بیاندیشد تا که ‏این بار با کدامین زن از کمپین یک میلیون امضا بگوید و بنویسد. ‏

جلوه جواهری را بازداشت کردند وبه بند عمومی زنان زندان اوین بردند به جرمی که جرم نبود و اگر هم بود ‏جرم همه مابود، تا مگر جمع آوری امضا جرم به حساب آید. این همان جلوه ای است که دستی برقلم در نقد ‏لایحه خانواده، دستی برکامپیوتردر انعکاس فریاد زنان معترض به قوانینی این چنینی و دستی بربرگه های ‏امضا، با جدیت و آرامش به پیش می رفت. شاگرد اولی بود برای خودش در جمع آوری امضا ازطیف های ‏گوناگون زنان… چه برای تغییر قوانین نابرابر وچه در تلاش برای آزادی زنانی که دربند می شدند. از فردای ‏بازداشتش - وچه بسا از همان دم که واردزندان شده باشد- به تغییرو فرهنگ سازی اندیشید. پیش از رفتنش ‏پیش بینی کرده بود وگفته بود که اگر مریم کتابخانه را پیشنهاد کرده من یا باید کمک او باشم یا به چاره ای ‏دیگر به توانمندسازی زنان دربند بیندیشم.‏

این و آنی است که جلوه نیز درخواست کند که برایش کامپیوتری بفرستیم و او به زنانی دیگر در کنار کتابخانه ‏مریم به آموزش کامپیوتر بپردازد و شاید هم بوم ورنگی طلب کند برای رنگی دیگرگونه زدن بر بوم ‏سرنوشت زنان بند عمومی وشاید هم…‏

نه مگر که مریم، جلوه، ناهید، محبوبه… و هریک اززنان فعال اجتماعی که سری به بندعمومی زنان بزنند ‏جز کارو تلاش و تغییر برای برابری به چیز دیگری می اندیشند و نه مگر این همان اعمالی است که هریک ‏ازما زنان در گوشه خانه خویش، در خیابان، درمحافل دوستانه و درمیان خویشاوندان انجام می دهیم؟ پس چه ‏رخدادی درشرف وقوع است که جریان این حرکت مدنی را سدی باشد و مانعی؟ کارها که تعطیل نشده؛ دکان ‏نبوده جنبش زنان که اینک تعطیلش کنند و کرکره اش را بکشند. ‏

زندگی که نمی میرد و مرگ نیز زندگی نمی کند، هرچند که با روایت دولت- مردان جدید، آن زن دردمند که ‏به شوهر چندهمسره خویش اعتراض می کند مجرمی باشد که برعلیه امنیت ملی اقدام کرده است و لابد خانه ‏اش نیز زندان و خودش زندانی ابد و شوهرش زندانبان!‏

‏ آیا با چنین القاب واتهاماتی، قصد زندان کردن خانه ها را دارند؟ آیا زندان هاتغییرشکل داده و گسترش یافته ‏اند؟ آیا مفهوم زندان دیگر ناظر به یک سلول و یک بند نیست؟ آیا شهر زنان با بند زنان یکی است؟یا که شهر ‏زنان به بند زنان تبدیل شده است؟ مباد که شهرها زندان شود هرچند که زندانها شهر شده وبه برکت حضور ‏فعالان حقوق زنان فعالیت های آموزش شهروندی نیز در آن جریا ن دارد.‏

اعتراض آن زن خانه دار به نابرابری و بی حرمتی، تلاش آن بیوه شوهر مرده برای برخورداری ازارث ‏برابر، دوندگی های آن زن مطلقه برای حق ولایت فرزندانش، تلاش مریم برای راه اندازی کتابخانه، اشتیاق ‏جلوه به آموزش کامپیوتر وآموزش نقاشی به زنان زندانی، فرهنگ سازی و تلاش برای دستیابی به حقوق ‏برابر که نیاز به فضا و مکان خاص ندارد، در حصار و بی حصار راه خود را به پیش می برد. تاریخ زنان ‏است و تاریخ را سر ایستادن نیست. خودجوش و عاشقانه است و عاشقان را بند چاره گر نیست.‏

از این رو، یاران جوان و پرامید جنبش مدنیت و برابری خواهی زنان در بند عمومی زندان زنان اوین نیز در ‏تلاشی مستمر برای احقاق حقوق پایمال شده خود و هم جنسانشان، “چهره به چهره” زنانی دیگرگونه هم اینک ‏به گپ و گفت مشغولند و به همدلی معروف ! ‏

‏ این بار، حکایت مریم و جلوه و دیگرزنانی از این دست، حکایت “ پرنده بازآلکاتراز” (1) است اما این ‏نوعروسان دربند کمپینی نه پرنده باز که خود همان پرنده ای هستند که روزی به تصادف درکنجی از زندان ‏آلکاتراز در خلیج سانفراسیسکو نشست و مجرم ترین مجرم را به خود جلب کردو ازاو محققی ساخت که ‏معتبرترین آثار و منابع پرنده شناسی را تدوین کرد. ‏

این بار پرندگان جوان جنبش زنان نه به تصادف که به عمد درمیان دیوارهای بندعمومی زنان به سر می برند ‏آنها نه پرندگان به بند آمده که قاصدان مهرو بانیان دگرگونی وفرهنگ سازی در، بندند!!‏


‎—‎

‎ ‎اشاره به فیلم “پرنده باز آلکاتراز” ساخته “جان فرانکن هایمر” که داستان آن در سال 1909 درزندانی ‏درخلیج سانفرانسیسکو ی امریکا اتفاق می افتد. آمدن ناگهانی پرنده ای به بند یکی از مجرمان خطرناک ‏موجب می شود که این مجرم کم کم به پرنده شناسی علاقمند شود و سپس کتب و آثار زیادی در این حوزه به ‏چاپ برساند.این فیلم درسال 1962 ساخته شد و یکی از معروفترین فیلم های تاریخ سینما نام گرفت. ‏