آزادی ها در راه

مسعود بهنود
مسعود بهنود

هنوز بر من مسلم نشده ولی همین روزها منتظر شنیدن خبر آزادی مازیار بودم. بنابراین تصورم هست اگر دیشب آزاد نشده باشد هم امشب آزاد می شود و این درست به مثابه فرج بعد از شدت غنیمت است و همه ما روزنامه نگاران به خود تبریک خواهیم گفت که یکی از اسیرانمان از بند آزاد شد، چندی دیگر هم منتظر محمد قوچانی هستیم و بعد هم دیر نخواهد بود که یاران سرفراز هنگامه شهیدی و همه روزنامه نگاران اسیر، لیلاز، زیدآبادی و بهمن اموئی و دیگران.

دست کم هرازگاه یک روزنامه نگار به یک همکار ایرانی خود تلفن نخواهد کرد و نخواهد پرسید اگر نظام ایران مانند زیمبابوه با کار خبرنگاران خارجی مخالف است چرا اصلا به آن ها اجازه فعالیت می دهد، نکند تصور می کند که خواهد توانست همه روزنامه نگاران جهان را کنترل کند.

یا چنان که هفته گذشته رخ داد سردبیر یک نشریه سیاسی معتبر انگلیسی نامه ای بنویسد و از یک روزنامه نگار قدیمی  ایرانی بپرسد راستی چه خبرست در آن مملکت، چرا مازیار را آزاد نمی کنند، می خواهند چی را به کی ثابت کنند. حرف هائی را که به زور از وی گرفته اند که برای هیچ کس باورپذیر نیست چرا آبروی خود را می برند. ممکن است یکی در این باره به ما توضیح بدهد.

اما پاسخ همان است که روزنامه نگار پیر به همتای انگلیسی جوان خود داد و گفت: “آیا اگر خانه تان آتش بگیرد یا خیال کنید که آتش گرفته است سعی خواهید کرد حتما با ظرف یک بار مصرف پلاستیکی آب بر آتش بریزید یا اگر یک پارچ قدیمی عتیقه و یک گلدان چینی گرانبها هم دم دست بود برمی دارید و آب می کنید و بر سر آتش می پاشید” و با این مقدمه برای وی توضیح داد که نظام جمهوری اسلامی در سی سال گذشته همواره کشور را در لبه خطر نگاه داشته و یا این تاکتیک خود را از اطاعت قانون معاف کرده، البته همزمان مردم را به علت زیر پا گذاشتن قانون محاکمه و حتی اعدام می کند. در چشمان مردمی که می پرسند پس شعارهای انقلاب چه شد، مدام از زبان مدیر روزنامه کیهان شعار می دهد که مگر نمی بینید چقدر شرایط حساس است و مگر نمی بینید آمریکا در کمین است و دشمن حرامی بیدار، حالا چه موقع قانونمداری است، اما در برابر اعتراض های بین المللی استدلالی دیگر دارد. آن جا که می رسد استدلال می کند که دولت و قوه قضاییه همه جا بر اساس قانون عمل کرده اند.

با این وضعیت حکومت دو زبان برای خود انتخاب کرده زبانی که برای دامن زدن به غرور ملی برگزیده و زبانی که در آن با جهان گفتگو می کند. ساده کنیم اگر صورت مساله را مثال روابط با آمریکا خوب و روشنگرست. در سال های گذشته، هم به دوران هاشمی رفسنجانی و هم در دوران اصلاحات، کاملا مشهود بود که دولتی ها با توجه به اطلاعاتی که داشتند مدام در جهت پایان دادن به خصومت با آمریکا و جهان غرب بودند، اما جناح راست با اطمینان از حمایت رهبر ایستاده بود که خط قرمزست و عبور نتوان کرد و گاه گفتند که مرگ بر آمریکا فرموده پیامبر است. اما چندان که کار به دولت مطلوبشان رسید آشکار گردید که مخالفت جناح راست [با حمایت رهبری] با شفافیت بود و در حقیقت می گفتند همچنان ژست های ضد آمریکائی بگیرید و مردم را در مجامع تحریک کنید اما در نهان هر چه آمریکائی ها می خواهند آوانس بدهید که هواپیما بگیرید و تحریم ها را لغو کنید.

این دو زبانی شده است منتهای درایت به روایت دیپلوماسی جمهوری اسلامی. انصاف این است که این سیاست در سال های اول جواب داد چون که دنیا رمزش را نمی دانست و معنایش را پیدا نمی کرد اما اینک به خوبی درک کرده که چقدر فریفتن مردم برای دولت احمدی نژاد و حامیانش مهم است و چون این را دریافته، پس امتیاز بیشتری می خواهد تا بهانه فریب مردم به دولت احمدی نژاد بدهد.

در حکایت حقوق بشر و دادگاه ها و رفتار با اصلاح طلبان هم همین گونه است. حکومتی که هشت ماه قبل با نشان دادن آزادی عمل اصلاح طلبان و چند روزنامه ای که حضور داشتند مشکلات جهانی خود را حل می کرد و از جهان امتیاز می گرفت، مساله اش این بود که بعد از انتخابات باید چه کرد با این میزان زبان بازشدن ها، با این سطح از نقد و شفافیت. برخی شادمانه می گفتند گیرم در انتخابات تقلب کنند با این میزان آزادی چه خواهند کرد، با عادت مردم به شفافیت اطلاع رسانی چه می کنند، با شبکه های ماهواره ای چه می کنند. نتیجه می گرفتند که کاری نمی توان کرد زبان مردم باز شده، دانشجویان راه سخن گفتن را یافته اند و در هر خانه ای چند نماینده از جنبش معترضان و ازادی خواهان وجود دارد که زندگی بهتر می خواهد.

اما انتخابات که صورت گرفت، جناح حاکم آشکار داشت که نقشه ای داشته است. رای را که از مردم گرفت، رای دیگران را که خواند، تقلب که کرد. بعد دست و دهان خود را شست و به این بهانه که چرا اعتراض کرده و دروغ های احمدی نژاد را عیان کرده بودی دست به دستگیری گسترده زد. روزنامه ها را بست و آن چه را مردم گمان می داشتند که دیگر بستنی نیست به اثبات رساند.

اما دریغا که باز هم سوراخ دعا گم شد، گفت هفت در را بستی نمکی یک در را نبستی و همان یک در کفایت داشت. کسانی که تنها و تنها روش و اسلحه شان تندروی است و سیاست اعلام شده شان فرمان و ترمز بریدگی، در این کار هم تند رفتند بنابراین هم کهریزک بیرون زد و هم فیلی را ناچار شدند قربان بدهند [مقصودم مرتضوی است]، هم اعتراض و ریزش را به خانه نزدیک ترین نزدیکان نظام بردند. هم درز قبایشان بیرون زد و آشکار شد که حکومت مدعی دینی بودن روحانیون را با خود ندارد سهل است ناگزیر شده بر هر کدام ماموری بگمارد. چنین است که باید گفت بر شما جوانان و زنان ایرانی که نام سبز بر خود داده اید درود. درود که کاری کردید که نفس در سینه شان حبس شد. چادر از سر پوپولیست برساخته آقای جنتی افتاد. سفرهای استانی بر اب افتاد. آنکه ادعا می کرد هر جای جهان مردم به دست نشانش می دهند و مموتی مموتی می کنند دیگر از میان حلقه صدها محافظ خلاصی اش نیست و همان بهتر که در کاخ سعدآباد که اسلاف را مسخره می کرد که چرا در آن جا قرار دارند محبوس بماند. او که برای هر سفر دعوت شده و نشده ای بهانه می یافت و هواپیمای اختصاصی را بیش از هر رییس دولتی دوانده بود دیگر باید بپذیرد که دعوت کننده ای در کار نیست مگر ونزوئلا و سوریه و یکی دو دیگر از کشورهای فقیر که انتظار کمک دارند.

طشت پوپولیسم و آزادی بیان از بام افتاد.

با ازادی هر یک از کسانی که بعد از انتخابات ریاست جمهوری توسط دادستان وقت سعید مرتضوی به زندان افتادند تا بعدا برای آن ها سند و مدرک [معمولا از گفته های خود آن ها و یا از اسنادی که از خانه شان به دست آمده] ساخته شود. و این کارنامه تمام ده سال گذشته مدیریت مرتضوی بوده است،  این سئوال در اذهان پیدا می شود که چرا این ها دستگیر شدند. کیهان و ایران و وطن امروز و دیگر روزنامه هائی که از کیسه مردم و به خرج خزانه شان چاپ می شود برای فریبشان، چند ماه است که به هواداران بی گناه و فریب خوردگان ساده زیستی و مردمی گفته اند این ها با آمریکا رابطه داشته و قصد داشته اند  براندازی کنند. حتما بخشی از جامعه و هواداران دولت هم این سخن ها را باور کردند. اما گمان نکنند همه آن قدر غافلند که از خود نمی پرسند پس چه شد، چرا در دادگاه که رفتند به جای هر چه از زندانیان به زور هم شده اقرار گرفتید که انتخابات درست بوده است و دولت احمدی نژاد قانونی است.

 

برای اینکه این صورت مساله از یادها نرود باید به یکی از آسیب های جامعه در سال های اخیر اشاره کرد.

در سال های اخیر همواره بعد از دستگیری هر یک از روزنامه نگاران و سیاست پیشه گان، کسانی آماده بوده اند که در پاسخ کسانی که علت را می جستند بگویند  ”لیلاز هفته قبل از دستگیری در فلان رادیو فاش کرد که اوضاع اقتصادی دولت خراب است برای همین به بند افتاد”، یا “زیدآبادی در آن سخنرانی وقتی گفت اعمال همه مقامات کشور باید زیر نظارت مردم باشد” اشاره اش به رهبر بود از همان موقع حدس می زدیم دستگیر شود. یا “سحرخیز از همان زمان که برخوردش با محسنی اژه ای را علنی کرد و حتی محل گاز گرفتن وی را مشخص کرد، باید خودش را آماده زندان سخت می کرد”. این تحلیل ها که گاهی به جای توجیه و دلیل دستگیری مطرح می شد عملا فضائی ساخت انگار که دستگیر شدگان مقصرند که جوانب احتیاط را رعایت نکردند.

اگر کسی بعد از هر کدام از این تحلیل ها بپرسد مگر مصاحبه کردن با یک رادیو یا فاش کردن یک امر که اتفاق افتاده یا انتقاد از رییس دولت جرم است، حتی وکیلان دعاوی هم به این ساده دلی وی می خندند. چنان که سال ها قبل  در تفسیر بستن فله ای روزنامه ها و به زندان انداختن دویست روزنامه نگار، آگاهان  ابرو بالا می انداختند که  رهبر جمهوری اسلامی در یک سخنرانی مطبوعات اصلاح طلب را “لانه دشمن” خواند، آقای عباسعلی علیزاده مدیر کل وقت دادگستری تهران با شنیدن این پیام احساس تکلیف کرد و تلفن کرد به مرتضوی و از وی خواست اما هم به گروه های تحت امرش آماده باش داد و موتورسیکلت سواری به راه افتاد با ده ها حکم توقیف.

 شنونده این سابقه و پیشینه معمولا گمان می کند کیفرخواست هر متهم همان رای دادگاه است، در حالی که این نوع استدلال ها حتی کیفرخواست هم نیست فقط عادت کردن به پذیرش استدلال های حاکم است.

 

سئوال نمی کند اگر چنین روالی عادی و معمول است دیگر چه نیازی به قانون نویسی است، چه لزومی به قاضی و دادگاه هست، برای اداره کشور وجود یک رهبر و یک از جان گذشته تاریخ نخوانده و عبرت نگرفته جاه طلب و آماده فنا شدن کافی است.

چنان که هم امروز می توان پرسید گناه مازیار بهاری که این همه مدت در زندان ماند چه بوده است. پاسخ قانع کننده و قانونی وجود ندارد . بهاری فقط و فقط بدان جهت به زندان افتاد که ایرانی بود، و آشکار شد در وطنش از همه جای جهان بی پناه ترست، چرا که نماینده نیوزویک در هر کجای گیتی به بند افتد وزارت خارجه آن کشور امان از دستگاه قضائی می برد که مبادا حقی از تبعه اش ضایع شود. از طرف دیگر در همین ایران هم اگر مازیار، مازیار نبود و اهل بهار همدان نبود یکی بود اهل کانادا و در کبک به دنیا آمده بود حتی یک روز هم زندانی نمی شد چنان که هیچ خبرنگار خارجی نشده است. حداکثر کاری که با خبرنگار خارجی کرده اند لغو مجوز و ابلاغ خروج از کشور ظرف دو روزست که معمولا با استقبال ماموران رسمی دفتر ریاست جمهوری و هدیه مخصوص رییس جمهور در سال های اخیرعملی می شود [مانند رفتار با ملوانان انگلیسی که گفته شد جاسوس بوده به خاک ایران تجاوز کرده اند]. در همین انتخابات اخیر بنا به ادعای وزارت ارشاد صدها خبرنگار خارجی در تهران بودند، گزارش هایشان هست، معقول ترین و متعادل ترین گزارش ها از آن مازیار بهاری است، اما هیچ کدام به جز مازیار بهاری زندانی نشدند. هیچ کدام مجبور نشدند اعلام دارند که خبرنگاری یعنی جاسوسی . پس غلط نیست اگر گفته شود او زندانی شد به جرم ایرانی بودن.

چنان که محمد قوچانی زندانی شدن به جرم آنکه در میان نسل جدید روزنامه نگاری ایران از همه موفق ترست و خود را به امکانات انجمن دولتی قلم نفروخته و حقوق بگیر دفتر رسانه های رییس جمهوری نیست.

و این ها همه یعنی مصرف کردن از آبروی نظام و کشور برای حل مشکلات خود، برای ماندن چهار سال بر اریکه قدرت و ترک تازی با پول نفت، و به کار گماردن فک و فامیل و دوستان. چون نزدیک بیست سال است که اگر کوچک ترین تردیدی هم وجود داشت که نظام جمهوری اسلامی منظورش اسلام است برطرف شده و بر همگان آشکار گشته که این نظام هم مانند همه نظام های جهان با مقصود قدرت و با هدف قدرت یابی کار می کند و البته که خدمت رساندن به مردم لازمه حفظ این مقام هاست. از همین رو کوششی برای ارائه خدمت هم می کند اما ای دریغا از موفقیت.

انتقال جمع کثیری از معتقدان به نظام از زندان انفرادی به زندان عمومی، آرام آرام آزاد کردن زندانیان، و در نهایت غایب شدن همه کسانی که تاکنون بازجوئی می کردند و آمدن گروه جدیدی با لبخند و پیام فرستادن برای خانواده ها که سند بیاورید و پس آن ها استدلال کردن که تندروی شده و کار غلط صورت گرفته اما بهترست برای حفظ کیان نظام مسکوت بماند، این سیاستی است که در سی سال گذشته بارها و بارها به عمل در آمده و به نظر می رسید به تنیجه رسیده است. اما این بار تفاوتی دارد، هزاران و بلکه میلیون ها چشم از پشت عینک سبز به همه کسانی نگاه می کنند که با اشک و آه خانواده، پدران و مادران و فرزندان از در اوین خارج می شوند. چشم هائی که دنیا را از پشت عینک سبز می بینند خوب می دانند که آزادی زندانیان دستاورد کیست و از کدام رفتار جهان پسند و صلح طلب به دست آمده است. ورنه شیطان پرستانی که جز عتاب و خطاب و شکنجه و آزار کاری نمی دانند، از خدایشان بود که چشم ببندند و رو بگردانند و مانند آن تیرانداز بام مسجد لولاگر شلیک کنند.

اما سبز همان شبی که مازیار بهاری و هر یک از همبندانش آزاد می شوند با یک شاخه گل به استقبالشان می رود و در دل برایشان سرود آزادی می خواند.